سخنرانی منتشر نشدهای از میلتون فریدمن
چگونه میتوان تورم را دائمی کرد؟
تورم بالا و رو به افزایش میتواند سیاستگذاران را به سمت اتخاذ «راهحلهای» شتابزده، همچون کنترل دستمزدها و قیمتها وسوسه کند.
بخش نخست
تورم بالا و رو به افزایش میتواند سیاستگذاران را به سمت اتخاذ «راهحلهای» شتابزده، همچون کنترل دستمزدها و قیمتها وسوسه کند. اما همان طور که میلتون فریدمن در سخنرانیاش در شعبه دیترویت انجمن دانشآموختگان دانشگاه شیکاگو در فوریه ۱۹۶۶ بحث میکند، چنان کنترلهایی اثری بر عامل بنیادی منشأ تورم- یعنی بسط بیش از اندازه حجم پول- ندارند و در نتیجه مشکل را وخیمتر میکنند. از آنجا که فیالواقع حتی این کنترلها اغلب به کسری تولیدات منجر میشوند، وقتی که این کنترلها برداشته شوند، فشارهای تورمیای که به شکل مصنوعی سرکوب شده بودند، ممکن است انفجارگونه آزاد شوند.
تنها پنج سال پس از ایراد این سخنرانی توسط فریدمن، پرزیدنت نیکسون (Nixon) برنامهای را برای کنترل دستمزدها و قیمتها به اجرا درآورد. قرار بود که این برنامه تنها ۹۰ روز به طول انجامد، ولی بعدا معلوم شد که این سیستم ماندنیتر از این حرفها است، صورت اصلاحشده این برنامه قریب به سه سال پا برجا بود. پیامدها قابل پیشبینی بودند. در ابتدا این لایحه قانونی با اشتیاق مورد استقبال قرار گرفت، ولی بعدا به سرعت مشکلات آن نمایان شد. در اواسط دهه ۱۹۷۰، نرخ تورم دو رقمیشد. فریدمن در خاطرات خود مینویسد که تصمیم نیکسون به اعمال این کنترلها بیش از هر اقدام دیگر او که به کنارهگیریاش منتهی شد، کشور را دستخوش آسیب کرد.
اجازه دهید از عنوان سخنرانی شروع کنم، «چگونه میشود تورم را متوقف نکرد.» همان طور که شما میدانید، واژه «تورم» معانی بسیار مختلفی دارد و مردم مفاهیم مختلفی را به آن نسبت میدهند. آن معنایی که اکثر ما از این واژه در ذهن داریم و همچنین معنی آن نزد من، افزایش عمومیقیمتها است. کم و بیش در یک سال اخیر، زمینهای برای افزایش گسترده قیمتها وجود داشته است. به نظر میآید که این زمینه همه نشانههای تشدید و وخامت را دارد، بنابراین با مساله واقعی تورم روبهرو هستیم.
اگر تورم به معنی افزایش قیمتها است - یعنی افزایش قیمت گوشت، دستمزد و هر چیز دیگر- آنگاه بدیهی به نظر میآید که راه متوقف کردن تورم جلوگیری از افزایش قیمتها است. اگر شما میخواهید جلوی تورم را بگیرید، بیایید قانونی را به تصویب برسانید که بگوید هیچ قیمتی نباید افزایش یابد. این کار جلوی تورم را خواهد گرفت. موضوع اصلی سخن امشب من این است که این روش وسوسهکننده جلوگیری از تورم روشی برای متوقف نکردن آن است. حقیقتا این روش تورم را علاج نخواهد کرد، اما حتی اگر چنان میکرد، درمانی بود که بدتر از خود بیماری است. این رویکرد مثل این است که اگر این اتاق خیلی گرم شود، بگوییم که راه حل این مشکل شکستن دماسنج است.
این تمثیلی گویا است؛ اما چندان نتیجهبخش نیست. اگر شما دماسنج را بشکنید، این کار نه اتاق را گرمتر میکند، نه موجب زیان دیگری میشود. تنها به سادگی نشانه افزایش دما را از نظر غایب میسازد. قیمتها تا حدودی فشارها را اندازه میگیرند، اما همچنین بر سیر وقایع نیز اثر میگذارند. شاید یک تمثیل بهتر این باشد: هر وقت این اتاق خیلی گرم شد، همه دهانههای اجاق را ببندید و بگذارید همچنان مشتعل باشد تا منفجر شود. این تمثیلی گویاتر برای پایین نگاه داشتن قیمتها و دستمزدها برای متوقف ساختن تورم است.
پرسش این است که چرا این راه غلطی برای جلوگیری از تورم است؟ این روش چه زیانی به بار میآورد؟ برای پاسخ به این پرسشها، میخواهم درباره دو نکته با شما سخن بگویم. سخن اول بحث در باب منشا اصلی تورم است. اگر قرار بود این موضوع را در یک خطابه یکشنبه در کلیسا مطرح کنم و میتوانستم به زبان فرانسه سخن بگویم، به جای گفتن اینکه «Cherchez la femme» ، به معنی «دنبال یک زن بگردید»، میگفتم «Cherchez la monnaie»، یعنی «دنبال پول بگردید.» ] «دنبال یک زن بگردید» به این انگاره اشاره دارد که در پس هر ماجرایی پای یک زن در میان است. مترجم[ تورم همیشه و همه جا یک پدیده پولی است. این نکته اولی است که میخواهم درباره آن صحبت کنم.
نکته دومی که قصد دارم دربارهاش سخن بگویم، این است که هر چند ما به طور معمول بین تورم و ضدتورم (تورم منفی)، بین قیمتهای صعودی و نزولی تمایز قائل میشویم، تمایز دیگری وجود دارد که به عقیده من اهمیت آن بیشتر است. این تمایز بین تورم نامقید (open inflation) و تورم سرکوبشده (suppressed inflation) است، تورمیکه در آن قیمتها میتوانند افزایش یابند یا اجازه افزایش دارند و تورمیکه در آن قیمتها پایین نگه داشته میشوند. هر چند تورم بد است، ولی بهتر است که نامقید باشد تا اینکه سرکوبشده. تورم سرکوبشده وضعیتی است که درمانش بدتر از خود بیماری است، همچون ریختن زغال درون یک کوره، در حالی که همه راههای خروج بخار مسدود شده است که سرانجاماش انفجار دیگ بخار خواهد بود.
اجازه دهید به نکته اول باز گردم. رویکرد معمول به تورم چنین میپندارد که تورم، یعنی افزایش قیمتها، نتیجه افزایش هزینهها است.
تقریبا بدون استثنا، هر بازرگان یا هر فرد عامی اینگونه میپندارد که علت افزایش قیمتها بالا رفتن هزینهها است. برای نامیدن این وضعیت میتوان مارپیچ هزینه-فشار cost-push spiral) یا مارپیچ دستمزد-قیمت(wage-price spiral) یا اصطلاحات خیالی دیگر را به کار برد. صورت سادهتر این تحلیل این است که هر فردی مجبور است قیمتها را افزایش دهد؛ چرا که هزینههایش بالا رفته است. کاملا طبیعی است که هر فردی به تنهایی مساله را این چنین ببیند. ولی واقعیت این است که این امر هیچ گاه منشا اصلی تورم نبوده است. این امر جلوه بیرونی تورم است، منشا آن نیست.
فیالواقع، این امر اصل بسیار کلیتری را به نمایش میگذارد. به عقیده من، آنچه که علم اقتصاد را جذابیت میدهد این است که تقریبا برای هر قضیه مهمی در علم اقتصاد، آنچه که برای فرد صادق است، دقیقا خلاف آن چیزی است که برای همه افراد، با هم، صدق میکند. از این رو است که مغالطات شایع و فراوانی در علم اقتصاد وجود دارند. مردم حقیقتی را از تجربه فردی خود تعمیم میدهند و نتیجهای میگیرند که دقیقا بر خلاف آن چیزی است که برای یک اجتماع به عنوان یک کل صدق میکند. اجازه دهید این را به شکلی بسیار ساده که به مساله تورم نیز مرتبط است، برایتان نشان دهم. هر کدام از ما، به تنهایی فکر میکنیم که قادریم تصمیم بگیریم که چه تعداد از این تکه کاغذهای سبز (اسکناس) را در جیب خود نگهداری کنیم؛ البته قطعا متناسب با کل ثروتمان. اگر هر کدام از ما بخواهد ۲۰ دلار بیشتر در جیباش نگه دارد، میتواند چکی را به ارزش ۲۰ دلار نقد کند، یا سند قرضهای را به ارزش ۲۰ دلار بفروشد، یا ۲۰ دلار از درآمدش را مصرف یا سرمایهگذاری نکند و به صورت نقد در جیبش نگه دارد. بنابراین هر فردی با خود میپندارد که میتواند در مورد میزان پول نگهداریشده در جیبش تصمیم بگیرد و همه حق دارند چنین بپندارند.
با این حال برای اجتماع، به مثابه یک کل، مقدار پولی که میتوان در جیبها نگهداری کرد، ثابت است. تعداد بسیار زیادی از این تکه کاغذهای سبز وجود دارند که قبلا منتشر شدهاند. تنها راه برای این که شما پول بیشتری در جیب خود نگه دارید این است که کس دیگری را متقاعد کنید که پول کمتری را در جیب خود نگهداری کند. این به بازی صندلیهای آهنگین میماند ]بازیای که هر تعداد بازیگر میتواند داشته باشد و تعدادی صندلی به شماره یکی کمتر از تعداد بازیگران. آهنگی پخش میشود و به یک باره قطع میشود. در این زمان، هر کس باید روی یک صندلی بنشیند. ایستاده بازنده است. بازی با حذف بازنده و یک صندلی تکرار میشود. مترجم[، که در این بازی تکه کاغذها به دور صندلیها میگردند. هر چند هر فردی منفردا میتواند تصمیم بگیرد که چه مقدار داشته باشد، کلیت اجتماع در تعیین تعداد کل تکه کاغذها اختیاری ندارد. این تعداد را هیات مدیره فدرال رزرو یا وزارت خزانهداری یا یک نهاد مرکزی دیگر تعیین میکند. تعداد تکه کاغذها هر چقدر که باشد، از فردی به فرد دیگر دست به دست میچرخد.
فکر میکنم این مثالی خیلی روشن و سرراست از این نکته است که چرا حقیقتی که به نظر فرد میآید خلاف آن چیزی است که اجتماع میبیند. همین وضع درخصوص تورم برقرار است. مثالی را که در اینجا ارائه میکنم، از یک کتاب درسی مقدماتی اقتصاد وام گرفته ام. نویسندگان آن، آرمن الچیان (Armen Alchian) و ویلیام الن (William Allen) ، داستانی کوتاه و جالب در کتابشان دارند که نشان میدهد که چگونه هر فردی به تنهایی میپندارد که آنچه که سبب تورم بوده است افزایش در هزینهها است اما برای همه افراد، با هم، آنچه که سبب تورم بوده است، افزایش تقاضا است، یعنی یک پدیده پولی. داستان چنین میگوید که فرض کنیم که به یک باره کدبانوهای آمریکایی تصمیم بگیرند که گوشت بیشتری بر روی میز غذای خانه خود سرو کنند، صبح دوشنبه فرا میرسد و کدبانوها به قصابی میروند تا گوشت بیشتری بخرند.
هیچ قصابی قیمت خود را افزایش نمیدهد. قصاب گوشتهای خود را میفروشد و به سادگی سفارش بیشتری به کلیفروش میدهد. کلیفروشها همه گوشتهای خود را به فروش میرسانند و سفارش خرید گوشت بیشتری را به کشتارگاه میدهند. کشتارگاه در مییابد که موجودیاش رو به نزول گذاشته است و به دلالان حراجی احشام دستور خرید بیشتر میدهد. خوب، قطعا احشام بیشتری برای فروش وجود ندارد، به این ترتیب آنچه اتفاق میافتد این است که دلالان قیمتهای بیشتری را در حراجی پیشنهاد میدهند. آنها به کشتارگاه گزارش میدهند که، «متاسفیم، ما مجبور بودیم برای خرید احشام قیمت بیشتری پیشنهاد کنیم.» کشتارگاهها میگویند، «هزینههای ما بالا رفتهاند، بنابراین ما باید قیمت فروش خود را به عمدهفروشان افزایش دهیم.» عمدهفروشان میگویند، «هزینههای ما افزایش یافتهاند، پس ما مجبوریم قیمتهای خود را بالا ببریم،» از این رو قیمت فروش گوشت را به خردهفروشان افزایش میدهند. روز بعدی که کدبانوها برای خرید به قصابی میروند، قصابها میگویند، «خیلی عذر میخواهیم که این کار را می کنیم؛ ولی تقصیر ما نیست، هزینههای ما بالا رفته است و ما مجبوریم گوشت را به قیمت بالاتری به شما بفروشیم.» هر کسی در این زنجیره، به غیر از بازار حراجی که فعالیت در آن برای هیچ کس هزینهای به آن معنی ندارد، صادقانه قیمتهای خود را به خاطر افزایش هزینههایش افزایش داده است و همه داستان را که با هم ببینیم، افزایش در قیمتها به روشنی ناشی از افزایش در تقاضا در مرحله نهایی است. در یک اقتصاد بزرگ وضع به این منوال است. هر تولیدکنندهای میگوید، «من مجبورم قیمتهای خود را افزایش دهم، چون دستمزدهایی که پرداخت میکنم بالا رفتهاند»، اما دلیل بالا رفتن دستمزدها این است که یک جای دیگر تقاضا افزایش یافته است، که به این منجر شده است که کس دیگری با پیشنهاد پرداخت بیشتر، کارگران را به سمت خود بکشاند. منشا نهایی افزایش قیمتها افزایشی در تقاضا برای پول بوده است.
اینک این پرسش را مطرح میکنیم که افزایش در تقاضا برای پول از کجا میآید؟ افزایش قابلملاحظه برای پول همواره منشا اساسی مشابهی داشته است. کسی پول بیشتری تولید کرده است. منبع دقیق پول اضافی در زمانهای مختلف متفاوت بوده و هست. در دوره پس از شکست ویلیام جنینگز برایان (William Jennings Bryan) در مبارزه برای نقره رایگان، قیمتها در ایالات متحده از سال ۱۸۹۶ تا ۱۹۱۳ رو به ترقی نهاد. افزایش قیمت ناشی از افزایش حجم پول بود چرا که برخی افراد زیرک دریافته بودند که چگونه میتوان طی فرآیند سیانید (cyanide) از سنگ معدن با ارزش معدنی پایین طلا استخراج کرد. افزایش قابلملاحظه در تولید طلا موجب افزایش حجم پول شد، که تورم نتیجه آن بود.
اگر بخواهم در تحلیل از ایده اصلی خود یاری بگیرم، در این مورد چنین خواهم گفت که، تورم بازتاب افزایش در حجم پول بوده است، اما دلیل خاص افزایش حجم پول در دورههای زمانی مختلف متفاوت است. در آن زمان تورم ناشی از افزایش حجم طلا بود. در جنگهای جهانی اول و دوم در ایالات متحده حجم پول به سرعت افزایش یافت، چرا که دولت پول بیشتری را برای تامین مالی جنگ منتشر کرد. تورم بزرگ در اروپا در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی ناشی از کشف گنجینههای سکه در دنیای جدید بود. دلایل متعددی برای افزایش حجم پول وجود داشته است، اما تا آنجا که من میدانم، تورم همواره و بلا استثنا پیامد افزایش سریعتر حجم پول از حجم تولید بوده است.
در دوران جدید، حجم پول تحت کنترل سازمانهای دولتی است. در ایالات متحده، حجم پول توسط هیات مدیره فدرال رزرو و وزارت خزانهداری، یعنی نهادهای پولی، تعیین میشود و این به این معنی است که از آنجا که تورم همواره پیامد افزایشی در حجم پول است، مسوولیت تورم همراه متوجه دولت است. لیکن، قطعا همان طور که شما میدانید، هیچ انسانی دوست ندارد مسوولیت چیز نامطلوب و ناخوشایندی را بر عهده بگیرد و به همین ترتیب هیچ مقام رسمیدولتی دوست ندارد در مقابل گروهی بایستد و بگوید، «اشتباه از من است، من مسوول تورم هستم.» آنچه که همیشه اتفاق میافتد این است که مقامات رسمیدولت میایستند و میگویند، وجود تورم تقصیر کارفرمایان بیرحم و روسای خودخواه اتحادیههای کارگری است. اگر این آدمها از تقاضای بیشتر و بیشتر برای قیمتهای هر چه بالاتر و دستمزدهای هر چه بیشتر دست بر دارند، تورمیوجود نخواهد داشت و شگفتآور است که کارفرمایان و رهبران کارگری هم به علت درک نادرست از نکته اقتصادی بنیادینی که کوشیدم در اینجا به آن اشاره کن م، این اتهام را میپذیرند.
ذهنیت کارفرمایان تمایل دارد که علت تورم را افزایش دستمزدها توسط رهبران خودخواه کارگری بداند و رهبران کارگری نیز چنین میپندارند که علت تورم این است که کارفرمایان خودخواه قیمتها را افزایش داده اند و به این دلیل ما مجبوریم برای حفظ درآمد واقعی کارگران دستمزدها را افزایش دهیم. بنابراین در اینجا با وضعیتی مواجهیم که دولت کس دیگری را مقصر معرفی میکند و تورم را به دور تسلسل یا مارپیچ دستمزد-هزینه نسبت میدهد و کارفرمایان و رهبران کارگری نیز تقصیر را به گردن میگیرند و میگویند، بله، ما گناهکاریم. در حالی که در واقع، آن طور که من تاکید کردم، تورم پیامد تنها و تنها یک علت است: افزایش در حجم پول. این نکته اول بحث من است. نکته دیگری که میخواهم در باب آن سخن بگویم، خسرانی است که در تلاش برای جلوگیری از تورم با پایین نگاه داشتن دستمزدها و قیمتها به وجود میآید. رییسجمهوری و اعضای شورای مشاوران اقتصادی و دیگر مقامات سرشناس در باب آثار زیانبار تورم و ضرورت فوری مسوولیتپذیری اجتماعی کارفرمایان و رهبران اتحادیههای کارگری در پایین نگاه داشتن قیمتها و دستمزدها سخن میگویند. میتوانید این پرسش را مطرح کنید که گیریم که علت تورم افزایش حجم پول باشد، در این حالت تلاش برای پایین نگاه داشتن دستمزدها و قیمتها چه ایرادی و زیانی دارد؟
اول اینکه بزرگترین منشا زیان این است که مردم و دولت در شناخت ماهیت این مشکل به خطا میروند. اگر کارفرمایان و رهبران کارگری تقصیر را به گردن بگیرند، دولت با افزایش بیشتر حجم پول به ریختن زغال به درون کوره ادامه خواهد داد و مدعی خواهد شد که هر گونه تورم پیامد آن تقصیر او نیست. به این ترتیب، وقفهای در پذیرش درمان موثر تورم، یعنی کاهش نرخ رشد حجم پول، به وجود میآید. این تنها دلیل کوچکی برای زیانبار بودن این رویکرد است. دلیل دوم این است که این کار نخواهد توانست تورم را متوقف کند. مثل این است که یک بادکنک بزرگ را در دست بگیرید و تصور کنید که با فشار دادن یک طرف آن میتوان باد آن را کم کرد. کار شما در اینجا همهاش این است که هوا را در بادکنک از یک طرف به طرف دیگر راندهاید.
به همین ترتیب، اگر موفق شوید که برخی از قیمتها و دستمزدها را پایین آورید، تنها فشار تورمی را به سمت دیگری راندهاید و آن فشار را در آنجا پرنیروتر کردهاید. فرض کنید که مثلا بتوانید قیمت آهن و فولاد را که توجه زیادی را به خود جلب کرده، پایین آورید. این به سادگی به این معنی است که بعد از خریدن آهن پول بیشتری برای خریداران آهن باقی میماند و اینک ایشان میتوانند آن را صرف پیشنهاد خرید برای چیز دیگری بکنند. همچنین اگر در این شرایط دستمزد کارگران را پایین نگاه دارید، به این معنی است که کارفرمایان پول بیشتری برای تولید تورم در جای دیگر دارند، لذا کار شما فقط هل دادن فشار تورمی به سمتی دیگر است.
میتوانید بگویید، این تنها به این دلیل است که تلاش ما به اندازه کافی موفقیتآمیز نبوده است. اگر تورمان را گستردهتر پهن میکردیم، اگر همه قیمتها و دستمزدها را پایین نگه میداشتیم، جایی باقی نمیماند که فشار تورمی به آنجا بخزد. درست است، ولی بیایید ببینیم پیامدهایش چه میبود. پیامدهای این کار نابودی نظام قیمتها به عنوان ابزار سازماندهنده فعالیتهای اقتصادی خواهد بود و شما باید چیزی را جایگزین این نظام ازبینرفته بکنید. چه چیز را جایگزین خواهید کرد؟ اگر قرار باشد که قیمتها تعیین نکنند که چه کسی بخرد و چقدر بپردازد، باید چیز دیگری این مهم را انجام دهد.
اجازه دهید مثال تاریخیای برایتان بزنم که شاید نظر من درباره اهمیت تمایز بین تورم نامقید و سرکوبشده را برجستهتر سازد. این مثال اشارات قوی و گویایی برای ایالات متحده دارد، گر چه نمونه بسیار حادتری نسبت به واقعیت ایالات متحده است. مقایسه با تجربه آلمان بعد از جنگهای جهانی اول و دوم، از آنجا که تقریبا یک آزمایش کنترلشده است، بهترین مثال است. همان طور که به یاد میآورید، بعد از جنگ جهانی اول، تورمیدر آلمان وجود داشت که به واقع تورم بود. آن تورم یک ابرتورم
(hyper-inflation) بود. چند سال پیش، یکی از دانشجویان من، فیلیپ کیگن (Phillip Cagan)، تحقیق کلاسیکی در باب ابرتورم به نگارش در آورد و ابرتورم را چنین تعریف کرد که یک ابرتورم زمانی شروع میشود که قیمتها ماهانه ۵۰درصد افزایش یابند. در آلمان در اوج ابرتورم، دورههایی وجود داشت که قیمتها هر روز دو برابر میشد. فیالواقع، این ابرتورم به جایی رسید که کارفرمایان سه نوبت در روز به کارگران خود حقوق پرداخت میکردند - بعد از صبحانه، بعد از ناهار و بعد از شام تا آنها بتوانند بیرون رفته و پیش از آنکه پولشان ارزش خود را از دست دهد، خرج کنند. آن پدیده واقعا تورم بود. قیمتها چنان بالا میرفت که شما ناگزیر بودید ده تا ده تا یا بیست تا بیست تا حساب کتاب کنید.
ابرتورم آسیب اجتماعی عظیمیبه بار آورد. ابرتورم طبقه متوسط آلمان را نابود کرد و بیشک شالوده اجتماعی-منطقی ظهور هیتلر را پیریزی کرد. از منظر اقتصادی صرف، برجستهترین نکته درباره آن، به جز در ماههای آخر ابرتورم، این بود که میزان فعالیت اقتصادی در سطح بالا حفظ شد. تورم نامقید بود، قیمتها بیهیچ قید و بندی افزایش مییافتند، هیچ نوع کنترلی بر قیمتها وجود نداشت و در نتیجه مردم آزادانه به فعالیت اقتصادی خود مشغول بودند. ناکاراییهایی وجود داشت، اما هیچ تنزل عمدهای در سطح عمومی تولید بروز نکرد. به راستی، به یاد میآورید که ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱ شاهد یک رکود جهانی بود. در ایالات متحده قیمتها از ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱ پنجاهدرصد تنزل کردند. آلمان تنها کشوری بود که گرفتار آن رکود نشد. در حالی که دیگر نقاط دنیا شاهد تنزل در سطح تولید بودند، آلمان رونق داشت. نوعی از رونق مصنوعی در آلمان آن روز وجود داشت که هزینههای اجتماعی عظیمی داشت، اما از منظر کاملا فنی، تورم مانع از عملکرد اقتصاد نشد.
منبع:cheragheazadi.org
ارسال نظر