گفت و گو با منکیو استاد دانشگاه هاروارد
سیاست پولی بهترین ابزار برای ثبات اقتصادی
بخش دوم
منکیو از یک خانواده مهاجر اوکراینی است. وی دکترای اقتصاد خود را از دانشگاه پرینستون گرفته است. منکیو سابقا روی تئوری ادوار تجاری کار میکرده است و اخیرا فعالیت خود را بر رشد اقتصادی متمرکز کرده است. منکیو دو کتاب دارد که یکی از آنها اقتصاد خرد و دیگری اقتصاد مقدماتی جزء است.
ترجمه: علی سرزعیم
بخش دوم
منکیو از یک خانواده مهاجر اوکراینی است. وی دکترای اقتصاد خود را از دانشگاه پرینستون گرفته است. منکیو سابقا روی تئوری ادوار تجاری کار میکرده است و اخیرا فعالیت خود را بر رشد اقتصادی متمرکز کرده است. منکیو دو کتاب دارد که یکی از آنها اقتصاد خرد و دیگری اقتصاد مقدماتی جزء است. این دو کتاب برای او شهرت بسیاری آوردند و اکنون نیز جزو کتاب درسی دانشگاههای آمریکا و اروپا هستند. منکیو در حال حاضر یکی از تئوریسینهای اصلی مکتب نئوکنیزیها است. ضمن اینکه در دوره اول ریاستجمهوری جورج بوش از مشاوران اقتصادی وی بوده است. منکیو همچنین وبلاگی اقتصادی دارد که دومین وبلاگ پربیننده جهان در این زمینه است. او اکنون ساکن آمریکا است و در دانشگاههاروارد اقتصاد مقدماتی تدریس میکند.
آیا ایده اینرسی اثرات برای اقتصاد کلان نیوکینزی نقش محوری دارد؟
به نظر من نه. این ایده که رکود اثرات بلندمدتی بر روی اقتصاد خواهد داشت و با رفتن عوامل ایجادکننده رکود بازهم اثرات دائمی بر جا میگذارند، ایده جالبی است. مثلا نرخ بیکاری بالا در اروپا در دهه هشتاد به مراتب طولانیتر از آنچه مدلهای متداول پیشبینی میکردند باقی ماند. اما اگر اثبات شود که این ایده غلط است، تئوریهای ما نقض نخواهد شد. این مساله مقولهای جالب اما کاملا متفاوت است.
آیا به نظر شما مفهوم NAIRU و مفهوم نرخ طبیعی بیکاری که فریدمن میگفت یکی هستند یا دو مفهوم جدایند؟
من همیشه به آنها به چشم یک مفهوم واحد نگاه میکنم. اغلب مدلهای نیوکینزیها یک جور نرخ طبیعی دارد. به این معنا میتوان گفت که فریدمن برنده این بحث شده است. اغلب نئوکینزیها به فرضیه نرخ طبیعی اعتقاد دارند به جز بخش کوچکی از افراد که با اینرسی اثرات سروکار دارند. فرضیه نرخ طبیعی خیلی خوب حاکم شده است.
در مورد مفهوم اشتغال کامل چطور؟ در ۱۵-۲۰ سال پیش کار کردن در حوزه اقتصاد کلان بدون اینکه مقوله اشتغال کامل را در کانون آن قرار دهیم تقریبا غیرقابل تصور بود. در مورد مقولاتی چون بیکاری غیرداوطلبانه چه میدانیم؟ لوکاس پیشنهادش این بود که این مفهوم را کنار بگذاریم. در این زمینه نظر شما چیست؟
به اعتقاد من بیکاری غیرداوطلبانه وجود دارد. بخشی از ادبیات نیوکینزیها چنان به مدلهای بازار کار عجین شده تا بتواند توضیح دهد که چرا پدیده بیکاری غیرداوطلبانه وجود دارد و چرا دستمزدها چنان تعدیل نمیشود تا بازار کار را به تعادل برسانند. به عنوان مثال، اعتقاد زیادی به بحث دستمزد کارآ و بحث درونیها و بیرونیها وجود دارد.
آیا نئوکینزیها به اشتغال کامل به چشم نرخ طبیعی نگاه میکنند؟
من از تعبیر اشتغال کامل پرهیز میکنم، چون مفهوم نرخ طبیعی این معنا را به ذهن متبادر میکند که نرخ مطلوبی است. به اعتقاد من مقادیر طبیعیای وجود دارند که اقتصاد میخواهد در بلندمدت به سمت آن سوق یابد و سیاستهای پولی نمیتواند در بلندمدت آن را تغییر دهند. این به آن معنی نیست که این نرخ در برابر هر گونه مداخله سیاستگذارانه بدون تغییر خواهد ماند. میتوان در مورد بازار کار اقداماتی نمود که این نرخ طبیعی را کم یا زیاد کند. به عنوان نمونه حداقل دستمزد، قانون بیمه بیکاری و سیاستهای آموزش نیروی کار را در نظر بگیرید. همه جور کاری هست که دولت بتواند انجام دهد تا این نرخ طبیعی را تغییر دهد. من از اشتغال کامل خوشم نمیآید؛ زیرا سیاستهای مناسب در مورد بازار کار میتواند اشتغال را به مراتب بالاتر از این سطح قرار دهد.
به نظر شما وقتی که در مورد بازار کار فکر میکنیم چقدر ضروری است که مساله انصاف را در نظر داشته باشیم. در این زمینه به کارهای اکرلوف، جنت یولن و رابرت سولو اشاره میکنم که در همه آنها بر ایده انصاف تاکید کردهاند. آیا این مقالات بر این معنا دلالت ندارند که نئوکینزیها باید به ادبیات روانشناسی و جامعه شناسی نیز توجه کنند؟
بعضی از مقالاتی که این افراد نوشتهاند بسیار جذاب است. به نظر من هنوز آنقدر شواهد کافی فراهم نشده تا اثبات کند که ما باید برخی از مفروضات نئوکلاسیک را کنار بگذاریم. من خودم این کار را نمی کنم اما خوشحال خواهم شد که اگر دیگران این کار را کردند کارهایشان را مطالعه کنم (خنده).
در ویرایش اخیر مجموعه مقالاتی که در زمینه نیوکینزیها منتشر کردید این جمله را آوردید که اقتصاد نیوکینزی را میتوان به سادگی همان اقتصاد پولگرایی خواند. مقصود شما دقیقا چه بود؟
شبههای که طرفداران دیدگاه ادوار تجاری مطرح کردند این بود که آیا پول امری خنثی است یا نه و اگر نه، چرا؟ بیست سال پیش وقتی که توبین و فریدمن با هم بحث میکردند، روی برخی موضوعات تفاهم داشتند. آنها بر این امر متفق بودند که بانک مرکزی (فدرال رزرو) بازیگر مهمی در اقتصاد است و واقعا اهمیت دارد. طرفداران تئوری ادوار تجاری با ارائه مدلهایی که در آن سیاست پولی هیچ اثر واقعی نداشت چالشهایی را ایجاد کردند. آنچه که نئوکینزیها تلاش کردند تا اثبات کنند این بود که چرا سیاست پولی بیتاثیر نیست؟ و چه نواقصی در سطح خرد میتواند خنثی نبودن سیاست پولی در سطح کلان را توجیه کند؟ از این حیث، این مدلها تلاش میکنند تا دیدگاههای سنتی کینز و دیدگاههای پولگرایان را حمایت کنند.
آیا شما با این عقیده استنلی فیشر موافقید که میگوید دیدگاه فریدمن، برونر و ملتزر به دیدگاه کینز نزدیکتر از دیدگاه هواداران ادوار تجاری است؟
بله. کاملا! جوهر اصلی دیدگاه هواداران ادوار تجاری نبود نقش مشخصی برای بانک مرکزی (فدرال رزرو) است در حالی که به نظر من برونر، فریدمن و ملتزر برای فدرال رزرو نقش مهمی قایل هستند. هیچکدام آنها آنطور که تئوریستهای ادوار تجاری معتقدند به بی اثر بودن سیاست پولی اعتقاد ندارند.
جیمز توبین معتقد است که مقالات ممتاز در اقتصاد یک امر بدیعی به وجود آوردند. مقالات نئوکینزیها چه نکات بدیعی را کشف کردند؟
یکی از نکات جدید که میتوان بیشتر از آنچه که تصور میشود دنبال نمود مدلهای هزینه منو است. خیلی از افراد این نوع نگاه به مقوله عدمانعطاف قیمتها را احمقانه میدانند. آنچه ادبیات جدید تلاش میکند تا انجام دهد پاسخ منفی دادن به این نگاه است. ما باید هزینه منو را جدیتر بگیریم. به اعتقاد من مکمل بودن عدمانعطاف قیمتهای اسمی و واقعی یک امر بدیعی بود. همان طور که قبلا نیز گفتم یکی از ویژگیهای ناامیدکننده ادبیات نئوکینزیها کمبود کارهای تجربی به آن میزان که میپسندیدم است. البته این اشکال در تحقیقات فعلی در حال حل شدن است. اما بهر حال این موضوعی است که ادبیات موضوع باید به سمت آن پیش رود. کارهای بیشتری نیز نیاز است.
پیتر هویت پیرامون احیای کینزینیسم و آلن بلیندر از رو آمدن مجدد کینز سخن گفتهاند. به نظر میرسد که شما تعبیر تناسخ مجدد را میپسندید. آیا در این تفاوت تعابیر نکته مهمی وجود دارد؟
من تعبیر تناسخ را انتخاب کردم چون به معنی تولد مجدد در کالبدی جدید است. اگرچه تشابهات زیادی میان اقتصاد کینزی جدید و قدیم وجود دارد، اما تفاوتهای جدی نیز در کار است. من میخواهم بر این نکته پافشاری کنم. به یک معنا میتوان گفت که روح کینز برگردانده شده، اما شبیه کینز قبلی نیست. در واقع احتمال دارد که کینز خود نئوکینزیها را اصلا به عنوان دنبالرو کینز قلمداد نکند. همانگونه که وقتی تناسخ روی میدهد افراد نتوانند ماهیت خود پس از تناسخ را بشناسند. از این جهت از اصطلاح تناسخ استفاده میکنیم.
آیا به تعبیر شما، کارهای شما به روح دیدگاههای کینز وفادار است اما در جزئیات منتقد کینز هستید؟
به نظرم حرف شما تعبیر درستی است. به این معنا فراتر از کینز رفتیم که بحث پایههای خرد را جدی گرفتیم. آلن بلیندر مقالهای تحت عنوان کینز پس از لوکاس نوشت که به نظرم به شکل خوبی مفهوم نئوکینزینزم را توصیف میکند. نئوکینزیها برخی از ایدههای کینز و برخی از انتقادات لوکاس را به طور همزمان در نظر میگیرند.
به نظر شما اگر الان کینز بود نئوکینزی میشد؟
نمیدانم. به نظر من کینز آدم غیرقابل پیشبینی بود. حدس میزنم که اگر او در این زمان بود چیزهای جالبی در دیدگاههای نئوکینزی میدید که برایش جالب بود و چیزهایی که خیلی خوشش نمیآمد.
تئوری ادوار حقیقی تجاری
شما اخیرا گفتهاید که تئوریهای ادوار حقیقی تجاری نقش مهمی در برانگیختن بحثهای علمی ایفا کرده است؛ اما به نظر شما این رویکرد نهایتا کنار گذاشته خواهد شد. مهمترین نقد شما به تئوریهای ادوار حقیقی تجاری چیست؟ نقاط ضعف آن اعم از تئوریک یا تجربی یا هر دو چیست؟
مهمترین نقد من از منظر تجربی و آماری است. از نظر تئوریک، مدلهای خیلی عالیای هستند و یکی از مهمترین عوامل جذابیت شان همین امر میباشد. آنها مدلهای بسیار سخت گیرانهای هستند. اما وقتی که به جهان واقعی نگاه میکنیم، همان چیزهایی را میبینیم که جیمز توبین و فریدمن دیدند یعنی یک فدرال رزرو قدرتمند در آمریکا و یک بانک مرکزی قوی در انگلیس. شواهد تجربی زیادی در کشورهای گوناگون وجود دارد که نشان میدهد در دورانهای کاهش قیمتها، رشد اقتصادی کاهش یافته و بیکاری بالا میرود. این پدیدهها در مدلهای ادوار حقیقی تجاری به کلی غایباند. به نظر من مهمترین نیروی پیشرانی که در این مدلهای ادوار حقیقی مطرح میشوند یعنی شوکهای تکنولوژی، چندان اهمیت ندارند.
آیا رفتارهای دورهای دستمزدهای حقیقی مشخصهای از این تئوریها به شمار نمیروند؟ نئوکینزیها چگونه تغییرات دستمزد حقیقی در خلال دورههای تجاری را توضیح میدهند؟
این تئوریها نیز تغییرات دورهای دستمزد را پیشبینی میکنند. اگرچه در این زمینه من آن مدلها را خوب بررسی نکردهام، اما درک من از آنها میگوید که این مدلها تغییرات بسیار شدید و ادواری دستمزد را پیشبینی میکنند. اگرچه تغییرات دورهای دستمزدهای حقیقی امری واقعی است، اما بر اساس اطلاعاتی که مشاهده کردهام نوسانشان بسیار ملایم است. حال این واقعیت که مدلهای ادوار حقیقی تجاری نوسان شدید دستمزدهای حقیقی را پیشبینی میکنند، اما اطلاعات واقعی نوسانات محدود را نشان میدهند که موید آنست سازگار کردن این مدلها با واقعیت چندان ممکن نیست. به اعتقاد من تبیین اطلاعات مربوط به دستمزد حقیقی، کار دشواری نیست. اگر به دنیایی اعتقاد داشته باشیم که در آن دستمزدها و قیمتها در طول زمان به شکل بطئی تغییر میکنند، وقتی رفتارهای دورهای دستمزد را میبینیم باید این سوال را پاسخ دهیم که آیا این دستمزدها هستند که کندتر تغییر میکنند یا قیمتها؟ این واقعیت که دستمزدهای حقیقی خیلی دورهای نیستند و نوسانات دورهای آنها بسیار ناچیز است، رویهم نشان میدهند که دستمزدها و قیمتها به یک میزان صلبیت دارند. همه اینها سازگار با تحلیلهای آلن بلیندر است که میگوید قیمتها به طور متوسط یک بار در سال تغییر میکنند. ما چیزهای زیادی در مورد تغییرات یکبار در سال دستمزدها به طور متوسط میدانیم. لذا گمان میکنم که این تبیینها با بسیاری از شواهد سازگار است.
رفتارهای دورهای بهرهوری را چطور تبیین میکنید؟ برخی از کینزیها علت این مساله را در نگه داری نیروی کار در دوران رکود میدانند.
رفتارهای دورهای بهرهوری برای کسانی که به شوکهای تکنولوژی اعتقاد ندارند، یک معما است. تعیین مرسوم برای رفتارهای دورهای بهرهوری، حفظ نیروی کار در زمان رکود است. میگویند در دورههای رکود بنگاهها نیروهای خود را بهرغم بینیازی به آنها حفظ میکنند تا وقتی دومرتبه دوره رونق از راه رسید آنها را به کار گیرند و این مساله خود را به شکل رفتارهای دورهای بهرهوری نشان میدهد.
این تئوریها برای من معنادار است. من میدانم که منشی من در دورههایی که کار بیشتری دارم، بیشتر کار میکند. بنابراین بهرهوری او خصلت دورهای پیدا میکند. میدانم که وقتی کار بیشتری دارم، بیشتر کار میکنم (خنده). به نظر من شواهد متعددی دال بر اینکه اثرات دورهای و انباشت نیروی کار مهم هستند وجود دارد.
یکی از اصول محوری اقتصاد کینزی این است که افزایش تقاضای کل، موجب به حرکت در آوردن کل اقتصاد میشود. به نظر شما در چه شرایطی یک دولت باید تقاضا را تحریک کند؟
سوالات متعددی مطرح است. اولا چه وقت باید این کار را انجام داد؟ ثانیا چگونه باید این کار را انجام داد؟ اگر قرار باشد که انجام گیرد آیا باید از سیاست پولی استفاده کرد یا سیاست مالی؟ در مورد سوال اول، وقتی که میزان تقاضا برای حفظ اشتغال کامل بسیار کم است یعنی میبینید که بیکاری زیاد است یا میخواهد افزایش یابد، باید تقاضای کل را تحریک کرد. تبعات سیاستی بسیاری از تئوریهای نئوکینزی به تبعات سیاستی دیدگاههای نئوکلاسیک در دهه ۶۰ بر میگردد. بسیاری از بحث هایی که در مورد محدودیتهای سیاستگذاری مطرح میشد امروز نیز پابرجا است. حتی اگر شما همه دیدگاههای نئوکینزیها در مورد تغییرات بطئی قیمت و غیره را بپذیرید، سوال بعدی این است که دولت چقدر صلاحیت دارد تا در زمان مناسب به شوکها واکنش نشان دهد. در این بحثها من تا حدود زیادی موافق فریدمن هستم. به اعتقاد من دولتها در تشخیص به موقع شوکها بدعمل میکنند و وقتی هم که به شوکها واکنش نشان میدهند این کار را آنقدر دیر انجام میدهند که ثمر چندانی ندارد. لذا در حالی که وجود ادوار تجاری را نشانهای از شکست بازار قلمداد میکنم، باز هم آن را نوعی از شکست بازار میدانم که دولت توانایی چندانی برای اصلاح آن ندارد. اگر ما رکود نسبتا طولانی داشته باشیم، شبیه چیزی که در دوره بحران بزرگ مطرح بود، مجالی برای دولت وجود دارد تا کاری انجام دهد. برای تغییرات کوچکی که در دوره پس از جنگ شاهد آن بودیم، بعید است که دولت میتوانست بهتر از آن جوری که عمل کرد، کاری انجام دهد.
آیا به نظر شما کینز از این جهت که تصور میکرد سیاست مداران به توصیههای متخصصین گوش خواهند کرد و اقدامات درستی را انجام خواهند داد، فرد سادهاندیشی بود؟ الان در مورد ادبیات انتخاب عمومی و ادبیات ادوار سیاسی صحبت میکنم. آیا میتوان به سیاستمدارانی که در تعیین سیاستهای پولی و مالی اختیار دارند اعتماد کرد که از این ابزارها به شکل درستی استفاده کنند؟
به نظر من نیز این دغدغه، دغدغه مهمی است، اما راه حلهای زیادی برای حل این مساله وجود دارد. به عنوان مثال، دلایل زیادی وجود دارد که نشان میدهد در کشورهایی که بانک مرکزی مستقل وجود دارد، نرخ تورم به طور متوسط پایینتر است. وقتی استقلال بانک مرکزی کم باشد، فشارهای سیاسی بیشتر خواهد بود و احتمال اینکه بانک مرکزی سیاستهای تورمزا را دنبال کند بیشتر میشود. برای حل این مساله سیاسی راه حلهای مختلفی نظیر مستقل کردن بانک مرکزی که معمولا در بردارنده افراد تکنوکرات است مطرح شده است. به همین دلیل، یک بانک مرکزی مستقل بهتر میتواند اقتصاد را تا آنجایی که امکانپذیر است تنظیم کند. این مساله را با سیاست مالی مقایسه کنید که همیشه در اختیار سیاستمداران است.
شما گفتید که بحث ناسازگاری زمانی سیاستها زمینه مناسبی را برای التزام به برخی قواعد سیاست پولی فراهم کرد. آیا شما از ایده قاعده مالی هم حمایت میکنید؟
قواعد مالی باید به شکل خوبی تعیین شود. این قانون که بودجه باید به شکل خیلی سفت و سختی متعادل باشد، میتواند برای اقتصاد فاجعه به بار آورد. در برخی شرایط نظیر جنگ یا رکود، به درستی میتوان کسری بودجه داشت. لذا هر سیاست مالی باید شرایط خاصی را هم در نظر بگیرد که در آنها کسری بودجه میتواند مفید باشد. وجود یک قاعده مالی فی نفسه امر بدی نیست، اما باید به شکل درستی طراحی شود و من تاکنون در این زمینه چیزی ندیدهام.
آیا یکی از مشکلات اصلی این مساله نیست که اگر اقتصاد با یک شوک پیشبینی نشدهای روبهرو شد، بتواند قاعدهای که قبلا تعریف کرده را کنار گذاشت و سیاستی متناسب با شرایط جدید انتخاب کرد؟
در این سوال دو نکته وجود دارد. سوال اول این است که چگونه میتوان تضمین نمود تا این قواعد به اجرا درآید؟ سوال دوم این است که آیا اصلا میخواهید که این قواعد همیشه الزامآور باشند؟ یکی از راههایی که میتوان قواعد را الزامآور کرد از طریق شهرت و اعتبار سیاستگذار است. بسیاری از قوانین به این علت قانون شدهاند که یک سنت طولانی آنها را به شکل سنت در آورده و افراد نمیخواهند تا یک سنت را بهم بزنند. رویکرد قانونی دیگر این است که آنها را در قانون اساسی بیاوریم. به نظر من سوال دوم یعنی اینکه آیا اصلا میخواهیم برخی قواعد همواره الزامآور باشند دشوارتر است؟ سوال این است که آیا میتوان قاعدهای تنظیم کرد که حتی در مواجهه با شوکهای پیشبینی نشده نیز خوب عمل کند؟ اگر وفادار ماندن به یک قاعده بسیار هزینه زا باشد، افراد ترجیح میدهند تا این وفاداری را کنار بگذارند. آنچه مقصود است این که باید قاعدهای تنظیم کرد که برای مواجهه با شوکهای مرسوم مناسب باشد. نکته این است که شما نمیدانید این شوکها به چه شکل خواهند بود اما میدانید که چه شوکهایی امکان دارد به اقتصاد وارد آید. شوکهای مختلفی مطرح است؛ نظیر شوکهای نفتی، شوکهای پولی، شوکهای تقاضا و غیره. شما قاعدهای را تنظیم میکنید که برای مواجهه با شوکهایی که انتظار دارید به اقتصاد وارد شود، مناسب باشد. این انتظار شما از شوکهایی که وارد خواهد شد بر اساس شوکهایی است که قبلا به اقتصاد وارد شده است. بنابراین تا زمانی که چیز کاملا جدید و پیشبینی نشدهای رخ ندهد، کماکان به قواعد قبلی ملتزم باقی خواهید ماند.
لیجانهوفورد زمانی گفته بود که به اقتصاد میتوان به چشم مسافری نگریست که در یک کریدور حرکت میکند. تا زمانی که در کریدور هست، آن را به حال خود رها کنید، اما وقتی که داشت از کریدور خارج و وارد رکودهای شدیدی میشد، زمان مناسبی برای مداخله خواهد بود. آیا این همان چیزی است که میخواهید بگویید؟
دقیقا منظور من را نمیرساند زیرا رکودها را تا حدود قابل قبولی میتوان پیشبینی کرد. اگرچه نمیدانیم که چه زمانی رکودها پیش خواهد آمد، اما میدانیم که قطعا به وقوع خواهند پیوست. رکودها یکی از شرایطی است که قواعدی که تنظیم میشود نا گزیر از لحاظ کردن آنها هستند. من رکود را امری نمیدانم که فی نفسه بتواند موجب نقض یک قاعده شود. در مورد یک رکود تا حدودی میتوان از قبل برنامهریزی نمود. مقصود، حوادث پیشبینی نشدهای است که نه تنها نمیدانیم کی رخ خواهند داد بلکه هیچ وقت وقوع آن نیز به ذهن مان نرسیده است. به عنوان مثال، قبل از سال ۱۹۷۳ هیچ کس شوک عرضه نفتی ناشی از تحریم اوپک را تصور نمیکرد. این ایده هیچ وقت به ذهن کسی نرسیده بود. این یکی از موقعیتهایی است که موجب میشود تا در مورد رکودها بازاندیشی کنیم. اما اکنون که میدانیم اوپک قادر به ایجاد چنین شوکهایی است میتوان قاعدهای تنظیم کرد که این امر را نیز در نظر بگیرد.
در اقتصاد نئوکینزی نقش سیاست مالی چیست؟
تا حدود زیادی میتوان گفت که اقتصاد نئوکینزی، تئوریای در مورد عرضه کل و اینکه چرا قیمتها دیر خود را با شرایط جدید سازگار میکنند است. لذا تا حدودی در مورد سوالهایی از این دست که چه چیزهایی تقاضای کل را تشکیل داده و به طور خاص آیا اهرم پولی مفیدتر است یا سیاست مالی، بیطرف است.
همانطور که گفتم، من نسبت به کارکرد سیاست مالی در تنظیم گری اقتصاد بدبین هستم؛ زیرا حداقل در آمریکا، کنگره خیلی کند عمل میکند. این اقدام مالی در زمان مناسب اثر خود را در اقتصاد بر جای خواهد گذاشت. حدس من این است که ما مجددا به سمت مقادیر طبیعی نزدیک هستیم. این یکی از مثالهای جالبی است که نشان میدهد در سیاست مالی چقدر تاخیر وجود دارد. سیاست پولی ابزار مناسبتری برای ثباتسازی اقتصاد است.
ارسال نظر