نگاه
دو سوى آتلانتیک ضعیفتر از همیشه
بسیاری از اروپاییان که از سیاستهای دولت بوش سرخورده شدهاند امیدوارند که پس از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا تغییراتی بنیادی در سیاست خارجی این کشور اتفاق بیافتد. اما فرقی نمیکند که چه کسی در این انتخابات پیروز شود. اگر نخواهیم زیاد ناامید باشیم باید بگویم که چنین تغییراتی نیازمند یک معجزه سیاسی است که هرگز اتفاق نخواهد افتاد.
در این مدت، دولت آقای بوش، رییسجمهوری آمریکا، در سیاست خارجی خود اشتباههای بزرگی مرتکب شده است که پیامدهای آن مدتهای مدیدی ادامه خواهد داشت.
جورج بوش در این مدت نه از سیاستهای یک جانبه آمریکایی استفاده کرد و نه شکاف موجود میان آمریکا و اروپا را از میان برداشت.
در واقع، آقای بوش هر دو سیاست را پیش گرفت و علت آن عاملی تاریخی است که در آن آمریکا را تنها قدرت جهان از سال ۱۹۸۹ میداند.
تا زمانیکه آمریکا به عنوان تنها قدرت جهان باقی بماند، رییسجمهوری آینده آمریکا نه توانایی تغییرات اساسی در سیاست خارجی این کشور را خواهد داشت و نه خواهان آن خواهد بود.
اینکه چه کسی در انتخابات آینده آمریکا پیروز خواهد شد از این دیدگاه مهم است که آیا رییسجمهوری آینده آمریکا سیاستهای خارجی جورج بوش را ادامه خواهد داد یا کسی است که برای آغاز یک راه جدید آمادگی دارد. در صورتی که رییسجمهوری آینده آمریکا دنبالهرو سیاستهای جورج بوش باشد، شکاف موجود بین آمریکا و اروپا بیشتر خواهد شد.
ادامه چهار و یا هشت سال دیگر به روش سیاستهای جورج بوش میتواند صدمات زیادی بر روی ذات و اصل همپیمانی بین دو قاره ایجاد کند و حتی میتواند وجود یک چنین همپیمانی را به خطر بیاندازد.
اما اگر رییسجمهوری آینده آمریکا در مسیر دیگری گام بردارد، ممکن است سیاست خارجی آمریکا دوباره چند سویه شود و تمرکز بیشتری بر روی موسسات بینالمللی و همپیمانی با کشورهای دیگر شود و میتوان امیدوار بود که وی بتواند رابطه ای بین نیروهای نظامی و دیپلماسی بدون درنظر گرفتن سهم تاریخ تاریخی آنها به وجود آورد که این خبر خوبی است.
خبر بد این است که با وجود چنین شرایط خوبی، آمریکا، به عنوان قدرت بزرگ جهان از سیاست «صاحب اختیاری» خود دست برندارد یا قدرت و ادعای برتری سیاست صاحب اختیاری را در میان کشورهای دیگر فراموش کند.
خبر بد (و یا خوب!!) دیگر این است که افزایش سیاستهای چند جانبه آمریکا میتواند در راستای اعمال فشار بیشتر به اروپاییان ساماندهی شود تا کشورهای اروپایی نقش بیشتری را در بحرانهای بینالمللی از جمله در افغانستان، ایران، عراق، خاورمیانه و روسیه و در آینده در ترکیه داشته باشند.
کشورهای اروپایی باید به این لیست، آفریقا، تغییرات آب و هوایی، سازمان ملل و سیستم تجارت جهانی را نیز اضافه کنند. هرچند اتحاد کشورهای اروپایی میتواند مثال خوبی برای بسیاری از قسمتهای جهان باشد.
اروپا برای مدتی طولانی اهمیت خود را نادیده گرفت. اهمیت ژئوپلیتیک، اقتصاد و مسائل اجتماعی اروپا کاملا مشخص است. راهی که اروپا در پروسه گسترش خود در نظر گرفته است برای استفاده از قدرت خود در به دست آوردن صلحی پایدار در میان تمام اعضا و توسعه بوسیله یکپارچگی اقتصادی است.
کشورها و جوامعی که در این پروسه قرار گرفتهاند میتوانند مدلی برای شکل دادن همکاریهای بینالمللی در قرن ۲۱ به شمار آید.
این مدل پیشرو میتواند مدلی بیهمتا برای پاسخ به تمامی سوالات بنیادین در حوزه سیاسی باشد. اما اینکه این مدل میتواند مورد استفاده باشد دلیلی بر آن نیست که خواهد بود. تاثیر جهانی اروپا بسیار ضعیف است چراکه درگیریهای داخلی و عدم وجود اتحاد موجب شده است که اتحادیه اروپا را در عمل ضعیف و محدود کند.
در واقع اتحادیه اروپا به طور عینی قدرتمند است، اما عملکردی ندارد. این تصویری است که موقعیت کنونی اتحادیه اروپا از خود نشان داده است.
ضعیف شدن آمریکا در شرایط کنونی و همزمانی آن با تغییرات اساسی در سیاست بینالمللی را میتوان با محدودیت قدرت آمریکا، ناکارآمدی اروپا و ظهور غولهایی همچون چین و هند نشان داد.
در سایه چنین تحولاتی آیا دیگر سخن گفتن از غرب معنایی دارد؟ من فکر میکنم که اکنون بیش از هر زمان دیگری باید از غرب سخن گفت چراکه فاصله بین اروپا و آمریکا در شرایط کنونی موجب شده است که هر دو طرف در بازی جهانی از همیشه ضعیفتر عمل کنند.
یکجانبه بودن قدرت آمریکا شانسی است برای آغاز دوبارهای در روابط آمریکا و اروپا. آمریکا، بیش از هرزمان دیگری امروز به هم پیمانهایی استوار نیازمند است.
پس اروپاییها منتظر چه چیزی هستند؟ چرا اروپا برای پایان دادن به اختلاف دیرین بین ناتو و اروپا (بخصوص سیاست جدید فرانسه در قبال ناتو پس از روی کار آمدن نیکولا سارکوزی که در راستای سیاستهای ناتو گام بر میدارد) گام برنمیدارد؟ چرا جلسات ویژه مشورتی بین مقامات ارشد اروپایی و آمریکایی برگزار نمیکنند؟ چرا پارلمان اروپا و رییسجمهوری آمریکا به طور مرتب و سالیانه با یکدیگر ملاقات نمیکنند؟
دیدارهای دوره ای اعضای کنگره آمریکا و پارلمان اروپا میتواند از اهمیت بالایی برخوردار باشد چراکه هر دو طرف باید قوانین مشترکی را در خصوص تهدیدهای بینالمللی مشترک تصویب کنند. پروتکل کیوتو نیز میتواند یکی از مباحث مشترک میان دو طرف باشد.
اروپاییان از رقابتهای انتخاباتی آمریکا میتوانند این درس را بگیرند که با افزایش چند جانبه گرایی شرقی در سیاست خارجی آمریکا، اروپا بیش از این به راحتی در جریان پسروی سیاست آمریکایی حرکت نخواهد کرد و این خبر خوبی است. در فرمول جدید میان قارهای، باید جای بیشتری برای تصمیمگیریهای مشترک برای اخذ مسوولیتهای مشترک در نظر گرفت.
ارسال نظر