خبرنگاران خانهدار شدند
وجدانا ما هنوز هم شوکهایم، باورش خیلی سخته. اصلا جور در نمیاد، یعنی تو مخ ما نمیره، شاید تو مخ شما هم نره، آخه مگه میشه، بابا سرکارید،... خداوکیلی به شما بگن مفت و مسلم صابخونه شدین، باور میکنیم، تو کتتون میره، ما که هنوز تو کتمون نرفته، یه تیکه زمین تو بهشتزهرا به ما خبرنگارا دادن، شاید داریم خواب میبینیم یا شایدم خوابی واسمون دیدن که... ولش کن، خلاصه خود ما تا توش نخوابیمو، روحمون به پرواز درنیاد، باورمون نمیشه، مسوولان محترم که ظاهرا بیشتر از خود ما به فکر آخرتمونن به فکر محل اسکانمون تو اون دنیا هستن، یه قطعه رو تو بهشتزهرا، به اصحاب رسانه دادنو با این کارشون کلی جماعت خبرنگار و مطبوعاتیها و رسانهایهارو، شرمنده اخلاق ارشادی خودشون کرده باشن.
محسن گروسی
وجدانا ما هنوز هم شوکهایم، باورش خیلی سخته. اصلا جور در نمیاد، یعنی تو مخ ما نمیره، شاید تو مخ شما هم نره، آخه مگه میشه، بابا سرکارید،... خداوکیلی به شما بگن مفت و مسلم صابخونه شدین، باور میکنیم، تو کتتون میره، ما که هنوز تو کتمون نرفته، یه تیکه زمین تو بهشتزهرا به ما خبرنگارا دادن، شاید داریم خواب میبینیم یا شایدم خوابی واسمون دیدن که... ولش کن، خلاصه خود ما تا توش نخوابیمو، روحمون به پرواز درنیاد، باورمون نمیشه، مسوولان محترم که ظاهرا بیشتر از خود ما به فکر آخرتمونن به فکر محل اسکانمون تو اون دنیا هستن، یه قطعه رو تو بهشتزهرا، به اصحاب رسانه دادنو با این کارشون کلی جماعت خبرنگار و مطبوعاتیها و رسانهایهارو، شرمنده اخلاق ارشادی خودشون کرده باشن. اگه اینجوری باشه و ما خواب نبینیمو خوابی واسمون ندیده باشن کلی نمکگیر شدیم جون شما، بعیده، زیر بار این همه منت لطفی که در حقمون روا داشتن دووم بیاریمو له و لورده نشیم.
آخه میدونین چیه، صابخونه شدن، اونم تو پایتخت، کار هر کسی نیست اونم واسه ما خبرنگارا که با جوسازی، شلوغ پلوغ الکی، هی قیمتا رو بالا میبریم ملتو بدبخت میکنیمو و کسی هم مارو تحویل نمیگیره. باور کنین خود ما، هر چی تو این تهرون درندشت دنبال یه خونه ۲ در ۳ با قیمت حالا نه خیلی مناسب، گشتیم تا خونه قبلی رو تحویل بدیمو دیگه جلو چش صابخونه آفتابی نشیم، چیزی دستگیرمون نشد.
الانم دست آخر مجبوریم فعلا، حقوقمون که هیچ، یه چیزیام از بر و بچههای هممسلکو و همکیش خودمون، قرض و قوله کنیمو حکم تخلیه و جلبمونو که همین چند روز پیش، صابخونه محترم از کلانتری سرکوچه، دریافت فرمودن، عقب بندازیم.
البته از شما چه پنهون، دیشب، صاحبخونه (بازم تاکید میکنم محترممون) کل اسباب اثاثیه ما رو که سر جمع، چند تا کاغذ کاهی و یه دونه خودکاره (که باید یه کیلومتر باهاش بنویسیم.) درست به وسط خیابون پرتاب کردن.
البته از اونجا که خبرنگار جماعت، روش زیاده و خیلی کنه و سمجه، ما میدونو خالی نکردیمو همچنان به حفظ خونه اجارهای خودمون اصرار و ابرام به خرج دادیم. اما حالا دیگه اوضاع فرق میکنه، آخه دیگه صابخونه شدیم، گردنمون کلفت شده و جسارتمون زیاد. صابخونم اگه خواست دوباره بیرونمون کنه، خیالی نی روزا که تو روزنامهایم، شبام که میریم میخوابیم تو قطعمون تو بهشت زهرا که تازه چند تا حسن و خوبیام نسبت به خونه اجارهای داره. اولا اینکه، آب و برقش مفته، تلفنم که نمیخواد، بالاخره از طریق یه تلهپاتی، چیزی، خبرا رو با رفقا ردوبدل میکنیم.
تازه، شبام با اهل قبور مسائل روزو تجزیه تحلیل کرده و نرخ تورم اون دنیا رو با این دنیا، میسنجیم، فقط ۲ تا مشکل داریم که اگر مسوولان محترم، اونارو هم برطرف کنن، دیگه آخرشه.
یکی این مشکل قطعی گاز، (آخه بهشتزهرا یه خورده سرده) دومیام، مساله رفتوآمدمونه که اگه یه مونوریلی، BRT، یا پیکان درووداغونی باشه که باهاش ظهرها بریم سر کار و شبا هم برگردیم قبرستون، اونم حله! به هر حال تا این جاشم، کلی شرمندمون کردن. این جوری لااقل علاوهبر اینکه یه پاتوق و سرپناه واسه روز مبادا داریم، دیگه خیالمون از بابت رو زمین نموندن جنازمون راحته. هر وقت هم که مرحوم شدیم با رفقای همکیش (که انشاءا... عمرشون دراز باشه) تو قطعمون کلی حال میکنیم.
مهران اولی اش بود
اولین و آخرین باری که دیدمش یه شب تو مراسم جشن یکی از دوستان مشترکمون بود. چهره آرومش، آدمو آروم میکرد. یادش به خیر، خدا بیامرز مهران قاسمی رو میگم. اون شب فرصت نشد باهاش گپ بزنم و ازش یاد بگیرم. البته از شما چه پنهون، روم نشد، آخه مهران قاسمی بود و از یه طرف هم نه من تا حالا اونو دیده بودم و نه اون منو. هر چند که خوندن نوشتههاش، نمیذاشت اسمش از ذهنم پاک بشه، مهران قاسمی، خبرنگار بینالملل. با اینکه دیگه هیچ وقت ندیدمش، ولی اون قدر، تو این یکی دو هفتهای که رفته، ازش شنیدمو خاطرات همکاراشو ازش خوندم، حس میکنم، با منم رفیق بوده و چند ساله که میشناسمش و خلاصه ... بگذریم. راستی تازگیها فهمیدم تیم محبوبمونم یکی بوده و یه مواقعی همزمان با هم خندیدیمو یه مواقعی هم همزمان با هم ناراحت بودیم. خدا رحمتش کنه، همه اینارو گفتم که بدونین اولین خبرنگاری بود که تو قطعه مخصوص اصحاب رسانه بهشتزهرا، آروم خوابید.
ارسال نظر