گفتوگو با آبدارچی وزارت صنایع و معادن
خصوصیسازی نظارت میخواهد
علیرضا بهداد
هوا خیلی سردتر از آن چیزی است که سالها آن را سرد میگفتند، اینجا خیابان سمیه است. مقابل ساختمان ۱۰طبقه وزارت صنایع و معادن یا همان «کاخ محلوجی» تعداد زیادی زن و مرد جمع شدهاند. راننده تاکسی خط ویلا که هر روز از مقابل این وزارتخانه به ابتدای خط میرود فکر میکند مثل روزهای قبل عدهای از کارگران کارخانههای ورشکسته یا خصوصیشده به نشانه اعتراض در این مکان جمع شدهاند؛ اما کمی جلوتر که میآید متوجه میشود این زنان و مردان، کارمندهای وزارتخانهای هستند که راس ساعت ۴بعدازظهر شاید هم کمی زودتر مقابل در جمع شدهاند تا به سرویس برسند.
علیرضا بهداد
هوا خیلی سردتر از آن چیزی است که سالها آن را سرد میگفتند، اینجا خیابان سمیه است. مقابل ساختمان 10طبقه وزارت صنایع و معادن یا همان «کاخ محلوجی» تعداد زیادی زن و مرد جمع شدهاند. راننده تاکسی خط ویلا که هر روز از مقابل این وزارتخانه به ابتدای خط میرود فکر میکند مثل روزهای قبل عدهای از کارگران کارخانههای ورشکسته یا خصوصیشده به نشانه اعتراض در این مکان جمع شدهاند؛ اما کمی جلوتر که میآید متوجه میشود این زنان و مردان، کارمندهای وزارتخانهای هستند که راس ساعت 4بعدازظهر شاید هم کمی زودتر مقابل در جمع شدهاند تا به سرویس برسند.
عکسها: حمیدجانیپور
در میان این مردان کتوشلوار پوش و زنان مقنعه به سر و کیف سامسونت به دست اثری از «میزبان من» نیست. البته میزبانی که قرار است به طور سرزده به مهمانیاش بروم، بدون هیچ دعوت و هماهنگی قبلی.
برق طبقه دهم روشن است جایی که وزیر صنایع و معادن در آن مینشیند. احتمالا او هم از کنار پنجره شهر یخزده تهران را میبیند، اما اینکه چه فکری را در سر دارد هیچگاه متوجه نمیشوم.
دنگ، دنگ... این صدا در وزارت صنایع و معادن به شما اعلام میکند که آسانسور آماده حرکت است، آسانسوری که سرعت فوقالعادهاش زبانزد همه وزارتخانهنشینان از 10سال پیش تاکنون شده است.
ترجیح میدهم راهپله گرانیتی را تا طبقه دوم طی کنم.
سالنهای کنفرانس این طبقه پر است از مدیرانی که هر وقت به دفتر آنها مراجعه میکنی مسوولدفتر پاسخ میدهد« نیستند، جلسه تشریف دارند».
میزبان من در آبدارخانه این طبقه تنها نشسته است.
مرا به خاطر دارید؟
بله، دو روز پیش آمدید گفتید خبرنگار هستید و میخواهید با من مصاحبه کنید.
با این که یکبار بیشتر مرا ندیده، ا ما خوب به خاطر دارد. برعکس آنهایی که هر روز ما را میبینند، مطالبمان را میخوانند (شاید هم نخوانند) و خودشان را به نشناختن میزنند.
عجب هوای سردی است؟ با سرما چه میکنید؟
درسیسال اخیر اولین بار است، چنین برف و سرمایی را در تهران میبینم.
نامش «همایون عزیزی» است. ۵۵ساله و اهل روستای هیکوی، سمنان. میگوید: «سال ۱۳۵۵ به تهران آمدم. در این سال با استخدام در شرکت وست الکتریک که محصولات «وستینگ هاوس» آمریکا را وارد میکرد، مشغول کار شدم. تا سال ۵۹ در این شرکت ماندم، اما به دلیل ورشکستگی این شرکت جمع شد و من بیکار شدم. از سال ۵۹ تا سال ۶۴ تقریبا بیکار بودم و با کارگری در ساختمان اموراتم را میگذراندم تا اینکه در سال ۶۴ به استخدام شرکت معادن بافق درآمدم».
و اینگونه به جمع مردان صنعتی آمدید؟
بله، حدود ۹سال به استخدام شرکت ایرانکانهآرا (توفیران) درآمدم. بعد از ۹سال گفتند؛ میخواهیم تعدیل نیرو کنیم. و اکنون به صورت پیمانی در وزارتخانه مشغول کار هستم.
از اولش درهمین ساختمان بودید؟
به عنوان مامور از شرکت توفیران به وزارتخانه منتقل شدم. در زمان مرحوم نیلی و آقای آیتاللهی در طبقات مختلف خدمت میکردم، اما با آمدن آقای محلوجی به قسمت تشریفات وزارتخانه منتقل شدم.
سواد هم دارید؟
در زمان آقای آیتاللهی (وزیر معادن و فلزات وقت) تا چهارم نهضت درس خواندم.
با چند وزیر کار کردهاید؟
مرحوم نیلی، آیتاللهی، محلوجی، جهانگیری و وزیر قبلی... اسمش چیبود؟
... نام وزیر بعدی را به یاد ندارد، وزیری که تا چند ماه پیش در سر کارش حاضر میشد.
آقای طهماسبی!
بله، طهماسبی و وزیر جدید.
کدامیک از این افرادی را که اسم بردید بیشتر از همه دوست دارید؟
آقای آیتاللهی را.
چرا؟
مردمی بود و خودش را نمیگرفت.
مگر بقیه خودشان را میگرفتند؟
نه زیاد، ولی ایشان خیلی خاکیتر بودند. اتفاقا دو سال پیش دم در وزارت تا مرا دیدند از ماشین پیاده شدند و کلی حال و احوال کردند.
وزیر جدید را چگونه میبینید؟
ظاهرا که خوب هستند.
کدامیک از وزرا بیشتر به لحاظ مالی هوایتان را داشتند؟
آقای محلوجی خیلی به ما میرسیدند. هر چه کارمندان میگرفتند به خدمتکاران هم میدادند.
فرقی بین آبدارچی و مدیرکل نبود، اما از زمانی که وزیر قبلی آمد، گفتند که خدمه نباید از این مزایا استفاده کنند، اما ظاهرا وزیر جدید گفته که همه باید یکسان باشند و دوباره قرار است همان بن و مزایایی را که به کارمندان میدادند به ما هم بدهند.
یک چای مخصوص به همراه بیسکویت تعارف میکند. زانو درد دارد. دلیل این درد را جابهجا کردن میزهای سالن معروف شماره 2 وزارتخانه میداند. سالنی که مسوولان زیادی در آن معارفه یا تودیع شدند.
محل کار زیبایی دارید، از اول همین طوری بود؟
این ساختمان به ساختمان «سناتور رضایی» معروف بود که شرکت نورد اهواز در آن اقامت داشت و بعد ساختمان در اختیار وزارت معادن و فلزات قرار گرفت.
در ابتدا این ساختمان به صورت اتاق، اتاق بود. سقفهای کاذب قدیمی با کفپوشهای رنگی و حتی موکت داشت.
سال 70 آقای محلوجی شروع به تخریب این ساختمان کرد که تا 76 هم زمان برد. ایشان خیلی به نظافت اهمیت میدادند. حتی یادم است به موتورخانه هم سر میکشیدند و میگفتند باید آنقدر تمیز باشد که آدم بتواند در آن ناهار بخورد، اما یک دلخوری هم از آقای محلوجی دارم.
چرا دلخوری؟
روزهای اول اجازه نمیداد کارگران سوار آسانسور شوند.
شما چه؟
ما که مشکلی نداشتیم. البته در آن روزها وزارتخانه واقعا قشنگ شده بود. کارمندان وزارت میگفتند باید کفشهایمان را در بیاوریم بعد روی این سنگها راه برویم چون خراب میشود. آقای محلوجی ساختمان زیبایی را درست کرد.
محلوجی را دیگر ندیدید؟
نه. رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.
بعد هم آقای جهانگیری آمد؟
بله. در زمان ایشان وزارت معادن و فلزات با صنایع ادغام شد. به نظر من این ادغام اشتباه بود.
چرا؟
خب، اولش خیلی بهتر بود. از وقتی ادغام شده افراد جدیدی آمدند و اینجا خیلی شلوغ شد.
جهانگیری چطور آدمی بود؟
خوب بود.
وزیر بعدی چه؟
آقای طهماسبی در جلسات خیلی دادوبیداد میکرد تا جایی که مجبور میشدیم میکروفونها را خاموش کنیم.
با شما چطور بود؟
با ما خوب بود.
وزیر جدید چه؟
خداییش خیلی قشنگ صحبت میکند. برخوردش هم خوب است.
۱۵دقیقهای میشود که با هم صحبت میکنیم.
دنگ، دنگ... صدای آسانسور پرسرعت وزارتخانه هنوز به گوش میرسد و پس از 10سال کار چیزی از سرعت آن کم نشده است. سرویس کارمندان نرسیده. جلسه در اتاقهای مجاور ادامه دارد. وزیر صنایع و معادن هم احتمالا به سر میزش برگشته است.
لباس قشنگی بر تن دارید؟
این لباس فرم قسمت تشریفات است. از زمان آقای محلوجی مد شد.
دورهای هم برای کارتان دیدهاید؟
بله، حدود 20روز در وزارت امور خارجه برایمان دوره آبدارچیگری گذاشتند.
برای وزرا چه، دوره وزیرگری گذاشتهاند؟
نمیدانم!
حاضری جایت را با وزیری که در طبقه دهم نشسته عوض کنی؟
به هیچ وجه، حاضرم روی زمین بنشینم و آن بالا نباشم. جای من محکمتر از هر صندلی دیگری است. این آقایان چهارسال میآیند و میروند، اما من 24سال است در این وزارتخانه مشغول کارم.
چقدر حقوق میگیرید؟
183هزار تومان
چند تا بچه دارید؟
6تا، 4تا دختر که سهتایشان شوهر کردهاند و 2تا پسر که دیپلم گرفتهاند و کارگری میکنند.
چرا دانشگاه نرفتند؟
دختر آخرم 14سال دارد خیلی دوست دارد به دانشگاه برود. اما متاسفانه پولی برای این کار ندارم.
آقای... که در آسمانها دنبالش میگشتیم وارد آبدارخانه میشود و درخواست سالنی برای یک جلسه میکند، سالن در اختیار وی گذاشته میشود.
عجب طبقهای دارید. همه آدمهای مهم در اینجا هستند.
مهم هستند، اما کاری از دستشان برنمیآید!
چطور مگه؟
در این سالنها جلسات مختلف برگزار و قولهای زیادی به صاحبان کارخانهها داده شده، اما هیچکدام عملی نشده است.
شما از کجا میدانید؟
بعضی از صاحبان کارخانه به ما میگویند، در زمان... قول دادند به کارخانهها وام بدهند، اما هیچ پولی ندادند.
چند سوال تخصصی هم از وی میپرسم.
راستی طرح استراتژی صنعت و معدن به کجا کشید؟
در این مورد چیزی نشنیدهام. اطلاعی هم ندارم.
مشکل ال-90 حل شد؟
نمیدانم.
قانون معادن قرار است که تغییر کند. مشخص نشد تغییرات این قانون در چه مرحلهای قرار دارد؟
چیزی نگفتهاند.
خودرو چرا گران شده است؟
وقتی همهچیز گران است، خودرو هم گران میشود.
مشکل کمبود برق صنعت حل شد؟
صحبتی نشنیدهام.
در مورد خصوصیسازی و اجرای اصل 44 در وزارتخانه چه نظری دارید؟
خصوصیسازی باید نظارتکننده داشته باشد، وگرنه خصوصیسازی نیست. به عبارت دیگر، اگر قرار باشد دولت بر روند خصوصیسازی نظارت نکند، نمیتوان مدعی شد که خصوصیسازی انجام شده است.
مشکل اصلی بخش معدن چیست؟
نمیدانم.
از مشکل دانشآموختگان بخش صنعت و معدن خبر دارید؟
خبری ندارم.
به بیسکویت لب نمیزنم. با تعاریفی که از محلوجی شنیدهام حدس میزنم اگر در دوره وی مصاحبه انجام میشد قطعا پذیرایی بهتری صورت میگرفت.
در این ۲۴سال مراسمهای تودیع و معارفه زیادی را دیدهاید، چه خاطرهای از آنها دارید؟
مسوولین جدید میآیند به مسوولین قدیمی هدایایی میدهند. آنها را رد میکنند و خودشان مشغول کار میشوند، ما هم خداخدا میکنیم این یکی بهتر از قبلی باشد.
چه خاطرههای دیگری از این ساختمان دارید؟
در زمان آقای جهانگیری نمایشگاهی از سنگهای قیمتی برپا شده بود که آقای خاتمی در این نمایشگاه شرکت کردند و من هم موفق شدم در این مراسم برای ایشان چای ببرم.
آقای احمدینژاد را هم دیدهاید؟
روزهای اولی که وزیر قبلی شروع به کار کرده بودند، یکروز ساعت 7 صبح آقای احمدینژاد به تمامی طبقات سرکشی کرد. اما صبحانه خود را در طبقه بالا خورده بود و نتوانستم برای او چای بریزم.
من دیگر سوال ندارم، شما حرفی دارید؟
نه، حرفی نیست. فقط اخیرا اعلام کردهاند که کارمندان وزارت با 25سال سابقه کار میتوانند بازنشست شوند، اما خدمهها را جزو این افراد به شمار نیاوردهاند، اگر میشود ما را هم مشمول این قانون کنند.
اگر بازنشسته شوید، چه کاری میکنید؟
کارگری.
دلتان برای اینجا تنگ نمیشود؟
اصلا، تازه فکر میکنم که آزاد خواهم شد.
دنگ، دنگ... این همه حرف نیمساعت بیشتر طول نکشید.
آسانسور با سرعت هرچه تمامتر کارمندان عجول را از طبقات منتقل کرده است.
در سالن بغلی هنوز آقای... جلسه دارد. پاسخ بسیاری از سوالاتم را گرفتهام، سوالاتی که شاید هیچ مسوولی نمیتوانست به آنان پاسخ دهد حتی آقای...
دم در وزارتخانه هیچکس نیست، کارمندان همه با سرویس رفتهاند. وزیر صنایع و معادن دوباره کنار پنجره ایستاده است.
راننده خط ویلا به مسافرش میگوید، نیم ساعت پیش اینجا تظاهرات بود!
ارسال نظر