گشتی در باغ سپهسالار
راه رفتن با پای برهنه بهتر نیست؟
مردم عزیز تهران پابرهنه در سنگ فرشهای سرد خیابانها قدم بزنید و از سرمای هوا لذت کامل را ببرید؛ چون کفش گران است.
مردم عزیز تهران پابرهنه در سنگ فرشهای سرد خیابانها قدم بزنید و از سرمای هوا لذت کامل را ببرید؛ چون کفش گران است.
عکسها: نسیم گلی
امروز (پنجشنبه / ۱۵ آذر / ۱۳۸۶) به قصد خرید کفش زمستانی از خانه خارج شدم و به باغ سپهسالار که مرکز فروش کفش است رفتم. به کفشهای داخل ویترین نگاه کردم تا کفش مناسبی برای خرید انتخاب کنم. اولین چیزی که برای من مهم بود جنس و دوام کفش بود بعد قیمتش و آخر شکل و مدل آن.
زیاد برایم مهم نبود چه مدلی باشد، مهم این بود که با دوام باشد. چون کفش هر چه قشنگتر قیمتش هم قشنگتر است؛ البته ناگفته نماند که کفشهای ایرانی از لحاظ زیبایی با کفشهای ایتالیایی برابری میکند، ولی به شرط آن که قیمت آنها طوری باشد که تقریبا افراد وسع خرید آنها را داشته باشند.
مغازهها را یکی یکی نگاه میکردم تا این که یک کفش خوب با قیمت مناسب پیدا کنم، ولی نه، مثل این که خبری نیست همه قیمتها بالا است: چهل هزار تومان، شصت هزار تومان، هشتاد هزار تومان!
چه خبره مگه بره کشونه؟
آخه مگه یه کارمند ساده یا یه دانشجوی دانشگاه آزاد مثل من چقدر درآمد داره که نصف حقوق یک ماهش را بده یک جفت کفش بخره که اونم فقط بتونه ۳ ماه زمستون ازش استفادش کنه.
الانم با این دوام کفشها آدم مجبوره هر چند ماه یه بار کفش بخره.
به قول مادربزرگم «قدیمها با یک هشتم درآمدشون میتونستند بهترین کفشها رو بخرند که اونم چی؟ اگه چند سال هم ازش استفاده میکردند آخ نمیگفت.»
جلوی مغازهها شلوغ بود، ولی هیچ کس جرات این که وارد مغازه بشود را نداشت.
از کنار هر کسی رد میشدم فروشنده راجع به قیمت بالای کفشها حرف میزد؛ هیچ کس خرید نمی کرد یعنی نمیتونست چیزی بخرد. وارد یکی از مغازهها شدم قیمت یکی از پوتینها رو که به نظرم ساده میآمد را سوال کردم، فروشنده در پاسخ سوال من گفت: خانم قابل شما را ندارد. ناقابل است، فقط شصت و هشت هزار تومان!
دختری که در کنار من ایستاده بود نیش خندی زد و گفت: حالا خوب است قابل ندارد شصت و هشت هزار تومان است، اگر قابل داشت چقدر میشد.
در یک مغازه دیگر یه کفش دیگری رو قیمت کردم فروشنده به جای گفتن قیمت شروع کرد به تعریف از کفش که: چرمش اصله، ته کفش یخشکنه، عالیه و اصلا از هم وا نمیشه، این مدلشم پرفروشترین کارمه.
دوباره سوال کردم خوب آقا قیمتش چند؟
گفت: ناقابله هشتاد و پنج هزار تومان، وقتی از نزدیک به جنس کفش دست میزدی حتما مثل من میگفتید: (چرمم چرمهای قدیم) خدایا چه خبره؟ آخه این همه تورم. نه به اون کفشهای ارزون و دست ساز قدیمی که با افتخار میگفتی دوخت ایران است نه به این کفشهای بیدوام چینی یا نمیدونم کجایی.
دختری داشت با تلفن همراهش صحبت میکرد و میگفت: (وای قیمتها خیلی بالاست اونجا هم همین طوریه؟ راست میگی وای حالا چیکار کنم؟ امسال زمستون فکر نکنم بتونیم کفش بخریم.)
بالاخره با دست خالی برگشتم توی راه با خودم فکر میکردم که اگر از نداشتن یک کفش گرم و خوب سرما بخورم، ویزیت دکتر با یک کیسه پر از قرص و آمپول خیلی ارزونتر از یه جفت کفش زمستانی است.
ارسال نظر