چگونه می‌توان در مبارزه با جنایـت موفق شد

ریحان سلام، امیرحسین میرابوطالبی

یکی از خاطرات دوران کودکی من که به خوبی در خاطرم باقی مانده، مربوط می‌شود به زمانی که از دبستان به خانه آمدم و متوجه شدم که دستگاه پخش ویدئو به سرقت رفته. دقیقا مطمئن نیستم که این قضیه چطور اتفاق افتاده بود؛ چرا که هیچ نشانه‌ای از ورود به زور به خانه دیده نمی‌شد.

اگر درست یادم باشد من بودم که به پدرم گفتم چه اتفاقی افتاده. او هم به جای گزارش دزدی به پلیس تصمیم گرفت یک دستگاه مشابه دستگاه قبلی خریداری کند تا بدون اینکه مادر و خواهرم متوجه شوند آن را جای دستگاه به سرقت رفته قرار دهیم. آن موقع پدرم به این نتیجه رسیده بود که مراجعه به اداره پلیس نیویورک باعث ایجاد استرس و نگرانی زیادی در خانواده می‌شود؛ یعنی ضرر‌های روحی که این مساله به همراه داشت بیش از منفعت‌هایش بود. پدرم می‌دانست که امیدی برای پیدا شدن دستگاه وجود ندارد و احتمال دستگیری آن دزد هم بسیار کم است.

به خاطر شرایط آن زمان -اواخر دهه ۱۹۸۰ با اوج شیوع ماده مخدر کرک، نیویورک به صورت آشکاری از هر زمان دیگری خطرناک تر شده بود- نمی‌توانم بگویم پدرم اشتباه کرده بود. البته شکی نیست که مقداری از این تصمیم پدرم به اعتقادش به قضا و قدر برمی‌گشت. این مساله البته نشان دهنده دیدگاه او هم بود؛ دیدگاهی که بر اساس آن حتی بهترین و شادترین زندگی‌ها هم همراه خود مشکلاتی دارند و بهترین کاری که می‌توان انجام داد زندگی نکردن با ترس این مشکلات است.

آن زمان جنایت به حدی گسترش یافته بود که به یک مساله عادی و طبیعی تبدیل شده بود. بین سال‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۱ تعداد جنایت‌های خشونت آمیز به ازای هر ۱۰۰۰۰۰ آمریکایی به شدت افزایش یافت و از رقم ۱۶۱ نفر به نفر۷۵۸ رسید؛ البته بعد از سال ۱۹۹۱ این روند رو به کاهش گذاشت و در سال ۲۰۰۷ به ۴۶۷ نفر رسید که البته هنوز هم عدد بسیار بزرگی است. این موج بی پایان جنایت هزینه وحشتناکی به خصوص در شهرهای بزرگ تحمیل کرده است. همچنانکه مارک کلیمن از دانشگاه UCLA هم اعلام کرده ۴۶۰۰۰ آمریکایی هر سال جان خود را در اتوبان‌ها از دست می‌دهند. از سوی دیگر ۱۷۰۰۰ نفر به خاطر جنایت‌های خشونت‌آمیز جان خود را از دست می‌دهند؛ البته کمک‌های اورژانس تاثیر زیادی بر تعداد این افراد گذاشته، اما این مساله برای مرگ و میر بزرگراه‌ها هم صادق است.

فرار از شهرها و پناه بردن به حاشیه‌ها به منظور دوری از جنایت تا اندازه‌ای غیرمنطقی است. دلیل آن هم این است که جابه‌جایی به طور کلی شانس مرگ را افزایش می‌دهد. آن اعداد و ارقامی‌ که در بالا بیان شد، نگرانی و اضطرابی که پدر من به خاطرش آن دروغ مصلحتی را گفت، رد می‌کند. هیچ کس دوست ندارد با ترس زندگی کند و به دلایل متعدد ترس از یک تصادف احتمالی، با ترس از کتک خوردن، چاقو خوردن یا گلوله خوردن قابل مقایسه نیست. میلیون‌ها آمریکایی از طبقه متوسط به دلیل همین آشفتگی‌های روحی به داخل شهرها هجوم آورده‌اند و باید به آنها برای چنین کاری حق داد. این ترس باعث افزایش فزاینده مالکیت اسلحه‌های شخصی شده و باعث ایجاد جو دو قطبی سیاسی و فرهنگی شده که هنوز هم پابرجا است.

اما اگر جنایت را یک پدیده طبیعی ندانیم چطور؟ اگر این مشکلی باشد که خودمان با سیاست‌های اشتباه باعث آن شده باشیم، چطور؟

به حاشیه‌های شهرها، جایی که میزان جنایت در بالاترین سطح خود قرار دارد، دقت کنید. کلیمن می‌گوید: قربانی شدن خود به وجود آورنده جنایت است؛ یعنی کسی که قربانی یک جنایت می‌شود، احتمال اینکه در آینده خود او هم مجرم شود، زیاد است. شاید به این دلیل که در یک موقعیت خطرناک باید بین گوسفند یا گرگ بودن یکی را انتخاب کند. مساله جدید و در عین حال خطرناکی که در حاشیه شهرها به وجود آمده تمایل کودکان به رفتارهای خشن برای دفاع از خود در مقابل جنایت است. در درگیری‌ها هم این افراد باید مورد حمایت قرار گیرند و به همین ترتیب به عضویت دار و دسته‌های جنایت کار درآمدن هم به راهی برای محافظت از خود در این‌گونه

موارد تبدیل می‌شود.

بد تر از اینهایی که ذکر شد این است که نرخ زندانی کردن بیش از یک سطح مشخص که به نظر ما مدت‌ها است از این سطح گذشته‌ایم خود به وجود آورنده جرم و جنایت است. وقتی میزان زندانی شدن جوانان از حد مشخصی عبور کند، باعث از بین رفتن شرم انجام عمل خلاف شده و همچنین به این دلیل که بیشتر جنایت‌ها در تعداد محدودی از حاشیه‌ها انجام می‌گیرد، این نقاط حاشیه‌ای هر ساله با تعداد بیشتری از جنایتکارانی که از زندان آزاد شده‌اند، روبه‌رو می‌شوند.

همان‌طور که انتظار می‌رود این افراد شرایط سختی برای یافتن و حفظ شغل خواهند داشت. عادت‌هایی که در زندان شکل گرفته‌اند، در مقابل عادت‌هایی قرار می‌گیرند که برای پیشرفت در دنیای کار ضروری است. رژیم حقوقی مبارزه با جنایت در حال از دست دادن مشروعیت خود است. این سیستم دور از یک سیستم منطقی و عادلانه است که برای حمایت از شهروندان وفادار به قانون وضع شده باشد، بلکه بیشتر شبیه سیستم نژادپرستانه‌ و ناعادلانه‌ای است که بین بسیاری از شهروندان عادی و کسانی که بستگانی در این سیستم دارند، فرق می‌گذارد.

کلیمن در ۲۰ سال گذشته تلاش کرد رویکرد صحیحی بیابد تا از طریق آن بتوان از این معضل مخرب رهایی یابد. راه‌حل‌های او در کتاب با ارزش جدیدش با نام «زمانی که زور کارساز نیست» که در شرف چاپ قرار دارد، ذکر شده است. این راهکارها شامل توجه دقیق به برقراری تعادل بین پیشگیری و کیفرهای جزایی مستقیم است. این مساله بیان‌کننده این است که کیفرهای جزایی کمتر باعث سرعت و دقت بیشتر شده به مراتب مفید تر از افزایش کیفرهای جزایی است که طی آن سرعت و دقت کاهش می‌یابد. کلمه تاخیر بهترین توصیف برای وضع فعلی سیستم جنایی دادگستری ما است.

رویکرد کارآی دیگر این است که ظرفیت‌های محدود مبارزه با جنایت را متوجه کسانی کنیم که احتمال ارتکاب جرم در آنها بیشتر است؛ به خصوص زندانی‌های آزاد شده. یکی از امید بخش‌ترین برنامه‌ها در این زمینه توسط قاضی استیون آلم از‌هاوایی انجام شده است؛ برنامه‌ای که با نام «تو فیق اجباری آزادی از زندان‌هاوایی» شناخته می‌شود. در گذشته زندانیان معمولا شروط آزادی خود را زیر پا می‌گذاشتند. ماموران آزادی زندانیان برای کارهای اداری آن باید وقت زیادی صرف می‌کردند و به همین دلیل جرایم کوچک‌تر بدون مجازات باقی می‌ماند.

آلم متوجه شد که کلید حل مساله در نظارت‌های نزدیک زندانیان آزاد شده است تا از این طریق جرایم کوچک‌تر، مانند استفاده از مواد غیرمجاز، به حداقل برسد. جرایم کوچکی که خود منجر به جنایت‌های بزرگ‌تر می‌شوند. با استفاده از آزمایش‌های تصادفی مواد مخدر برای زندانیان و مجازات آنها به ازای هر تخلف، من جمله سر باز زدن از دادن آزمایش، طرح «آزادی‌هاوایی» با کاهش شدت مجازات جنایات را هم به صورت قابل توجهی کاهش داد. تخلفاتی که کشف می‌شدند برای بار اول باعث زندانی شدن دو سه روزه فرد می‌شد که در صورت تکرار، این مجازات به شدت افزایش می‌یافت. نکته عجیب و جالب اینکه به ندرت نیاز به افزایش مجازات پیش می‌آمد. نظارت سفت و سخت طرح کمک کرد تا مجرمان تحت نظر باقی بمانند.

تاکنون تلاش‌هایی انجام گرفته تا نحوه عمومیت دادن به طرح‌هاوایی مشخص شود؛ برای مثال آیا راه‌های موثری وجود دارد که طبق آن بتوان با کاستن از میزان حبس، مجرمین را در دنیای کار حفظ کرد و در عین حال آنها را از ارتکاب جرم بازداشت؟ جواب به صورت شگفت‌آوری مثبت است. حدس می‌زنم کسی که آن دستگاه ویدئو را دزدید تقریبا به طور قطع معتاد به مواد مخدر بود. من را از خیال این که فکر کنم او دستگاه ویدئو را برای رساندن غذا به خانواده‌اش دزدیده، معذور کنید. دستگاه ویدئو را در هیچ حالتی نمی‌توان خورد! او هیچ تصوری از ترسی که در دل یک بچه کلاس سومی ‌و پدر سخت‌کوشش ایجاد کرد، نداشت و به راحتی می‌توان حدس زد که دزدی آن شبش، یکی از جرم‌هایی بوده که او در طول زندگی پر از مصیبتش مرتکب شده.

با وجود این ما نمی‌توانیم مثل فیلم‌ها، مجرمان را در یک جزیره رها کنیم و دیگر نگران چیزی نباشیم. ما باید راهی پیدا کنیم تا در درجه اول از وقوع جرم جلوگیری کنیم. با اینکه اوضاع امروز این طور نیست و این مساله درد آور است، باید گفت راه‌حل آن باهوش و سختگیر بودن است.