در جایزههای کن ۲۰۰۹ همه بزرگان حضور داشتند
نخل طلایی کن: میشائیل هانکه جایزه ویژه هیات داوران: آلن رنه
مراسم پایانی جشنواره کن ۲۰۰۹ دقایقی پیش در این شهر ساحلی فرانسه برگزار شد و نخل طلا به «روبان سفید» ساخته فیلمساز اتریشی میشائیل هانکه رسید.
علیرضا مجمع
مراسم پایانی جشنواره کن ۲۰۰۹ دقایقی پیش در این شهر ساحلی فرانسه برگزار شد و نخل طلا به «روبان سفید» ساخته فیلمساز اتریشی میشائیل هانکه رسید. بریلانته مندوزا برای فیلم سینمایی «کیناتای» جایزه بهترین کارگردان کن را برد و جایزه ویژه هیات داوران شصت و دومین دوره جشنواره به آلن رنه رسید. کریستوف والتس اتریشی هم برای بازی در فیلم سینمایی «لعنتیهای بیآبرو» به کارگردانی کوئنتین تارانتینو جایزه بهترین بازیگر مرد را از آن خود کرد. جایزه بهترین بازیگر زن به شارلوت گینزبورگ فرانسوی برای بازی در فیلم جنجالی «ضد مسیح» به کارگردانی لارس فن تریر دانمارکی و جایزه دوربین طلایی بهترین فیلم اول جشنواره کن امسال به فیلم استرالیایی «سامسون و دلیله» به کارگردانی وارویک تورنتن رسید. لویه برای نوشتن فیلمنامه فیلم هنگ کنگی «تب بهار» جایزه بهترین فیلمنامه کن را برای سینمای کشورش به ارمغان آورد. هیات داوران این دوره کن دو جایزه هم به فیلمهای سینماییFish Tank به کارگردانی آندرا آرنولد بریتانیایی و «عطش» به کارگردانی پارک چان ووک اعطا کرد.
پیشبینیها غلط در آمد
شصت و دومین دوره جشنواره بینالمللی فیلم کن در حالی عصر دیروز در شهر ساحلی فرانسه به پایان رسید که از فیلم فرانسوی «یک پیشگو» به کارگردانی ژاک اودیار به عنوان جدیترین بخت بردن نخل طلایی نام برده میشد. آسوشیتدپرس اعلام کرد: سینمای فرانسه سال گذشته در شصت و یکمین جشنواره فیلم کن پس از بیش از دو دهه توانست با فیلم سینمایی «کلاس» ساخته لورن کانته جایزه نخل طلایی بهترین فیلم، معتبرترین رویداد سینمایی جهان را از آن خود کند و انتظار میرفت امسال برای دومین سال پیاپی «یک پیشگو» این ارمغان را برای فرانسویها به ارمغان آورد.این در حالی است که امسال در رویدادی بسیار کمسابقه تمامی ۲۰ کارگردان حاضر در بخش مسابقه رسمی کن پیش از این هم در جشنواره حضور داشته و حتی چهار نفر از آنها پیشتر نخل طلا را هم بردهاند. با حضور نامهایی چون پدرو آلمودوار، جین کمپیون، کوئنتین تارانتینو، میشائیلهانکه، کن لوچ، آنگ لی و لارسن فن تریر کمتر کسی تصور میکرد رقابت اصلی برای نخل طلا میان دو فیلمساز گمنام فرانسوی باشد.«یک پیشگو» به کارگردانی ژاک اودیار و «در آغاز» ساخته خاویر ژانولی از همان نخستین نمایشها مورد استقبال گرم تماشاگران و منتقدان حاضر در شهر ساحلی کن قرار گرفتند و این امیدواری را در میان سینمادوستان فرانسوی به وجود آوردند که حداقل یکی از این دو فیلم در مراسم اختتامیه عصر روز یکشنبه جایزه اصلی کن را از آن خود میکنند. اما با انتخاب فیلمها نکه و با نفوذ ایزابل هوپر در هیات داوران همه پیشبینیها غلط درآمد.
تمجید ایزابل هوپر از برنده نخل طلا
رییس هیاتداوران بخش رقابتی جشنواره کن پس از انتخاب «روبان سفید» بهعنوان برنده نخل طلای ۲۰۰۹، آن را اثری «شگفتانگیز» توصیف کرد. اعضای هیاتداوران بخش رقابتی جشنواره کن به ریاست «ایزابل هوپر»، بازیگر سرشناس فرانسوی شب گذشته پس از انتخاب فیلم «پیترهانکه» اتریشی به عنوان برنده نخل طلا به دفاع از این تصمیم پرداخت. «ایزابل هوپر» اعلام کرد: «برای من اینکه از یک فیلم شگفتانگیز تقدیر کنم، در اولویت قرار دارد. خوشبختانه من دوبار با پیترهانکه همکاری داشتهام و همواره بهعنوان یک کارگردان به او احترام میگذارم.» وی افزود: «جنبه انسانیت در فیلم او واقعا فوقالعاده است و به روح بشری ارزش داشته است.» «هوپر» اظهار کرد: ««وبان سفید» برای من یک فیلم فلسفی است که با داستان و ریتم متفاوت، همان سبک خاص «هانکه» را متجسم میکند. سبک کارگردانی وی برای من بسیار ارزشمند است، برای همین از او تقدیر میکنم.» به گزارش رویترز، رییس هیاتداوران جشنواره کن گفت: «این فیلم پیامی منتقل نمیکند، بلکه موضوعات مهمی را بهتصویر میکشد.» وی تاکنون ۱۴بار در ادوار مختلف جشنواره کن حضور یافته و چهارمین رییس زن هیاتداوران کن محسوب میشود.
میشائیلهانکه: برنده نخل طلایی کن کیست؟
میشائیلهانکه درست به همان اندازه که چهرهاش نشان میدهد، مرموز است. آدمی است که نمیتوانید حرکات و حرفهایش را پیشبینی کنید و این، برای کسی که بخواهد با او مصاحبه کند، نکته دردآوری است. او یکی از سرشناسترین کارگردانهای سینمای اروپا است. فیلمهای متفاوت او نشان دهنده روحیه شکست پذیر اروپاییهای این سالها است. هانکه، در جایی گفته است، در پی آفرینش یک سینمای ناب روانشناختی است؛ سینمایی که درست در جایگاهی رویارو با آنچه در فیلمهای آمریکایی میگذرد، بایستد. این سینما، در برگیرنده کاراکترهایی است که رفتار آنها، بهسادگی از دیدگاه جامعهشناختی یا روانشناسی، روشن شدنی نیست؛ و دریافت بیننده فیلم از آنها، نه همچون کاراکترها یا آدمهای واقعی، بلکه همچون رویهها یا نمودهای فرافکنیشده است. ویدئوی بنی و بازیهای خندهدار، بیش از رمز ناشناخته، به این گفته هانکه نزدیکند. اما آنچه در دو فیلم نخست با نمود بیرونی آشکار دیده میشود، در رمز ناشناخته به شکلی ژرفنگرانهتر، هستی درونی و نهفته یافتهاست. بیانگیزگی آشکار بنی و دو جوان بازیهای خندهدار در نابود سازی بیدغدغه آدمهای دیگر، نمود همان رویههایی است که هر کس از خودبیگانه امروزی میتواند فرافکنی کند. درست به همانگونه که بنی، واقعیت بیرونی را تنها در شکل مجازی آن میتواند دریابد، دو جوان فیلم بازیهای خندهدار نیز، زندگی و جهان را همچون یک بازی میبینند؛ و همه آنچه بر سر دیگران میآورند را یک بازی میانگارند. دیدن بازیهای خندهدار، بیننده را - همانند با خانواده درون فیلم- با پدیدهای روبهرو مینشاند که با چارچوبهای از پیش شناخته و آشنا، هیچ کاری با آن نمیتوان کرد. دو جوان دیگر آزار، که خود را گاه پل و پیتر مینامند و گاهی دیگر تام و جری، به هیچ چارچوب و سنجهای پایبند نیستند. دیگر آزاری و آدمکشی آنها هیچ انگیزه (خواه پولی و جنسی یا روانشناختی و جامعهشناسی) ندارد. در جایی از فیلم، دو جوان به شکلی دروغین و ساختگی، وانمود به انگیزهتراشی میکنند. از گذشته پیتر و خانواده گمراه و کجرفتار او میگویند و سه گروگان و بیننده را به این پندار دچار میکنند که انگیزه رفتار آنها ریشه در خواستهای سرکوبشده و واپس رانده کودکی و نوجوانی آنها دارد. به زودی، اما ساختگی بودن این گفتهها آشکار میشود و فیلم، همه انگیزهها را پشت سر میگذارد. فیلمهای هانکه نمایشگر جهانی است که در آن، آدمها از کنار هم میگذرند، همدیگر را میبینند و با پیشامدی کوچک، چه بسا با هم درگیر میشوند. اما رمزهای همپیوندی و همدلی میان آدمها، همچنان ناشناخته میماند. زمینه فلسفی شکلگیری سینمای هانکه، جهانی است که با «سورمدرنیته» مارک اوژه فیلسوف پسامدرن فرانسوی، همپوشی دارد. اوژه، در بررسی جایگاه آدمی در جهان امروز، انگاره سورمدرنیته، بهمعنای مدرنیسم فرارونده، را پیش مینهد. سورمدرنیته گامه (مرحله) کنونی جهان مدرن، وضعیت دوگانه ناهمساز (تناقض آمیز)ی است که آدمی در آن، همزمان ناشناس (گمنام) و آشنا (شناخته شده) مینماید. در سور مدرنیته، هر کس با نشانی پست الکترونیک، شماره کارت بانکی، بلیت قطار یا هواپیمای خود شناسایی میشود. اما این شناسایی، به خود ویژگیهای دارنده آن نشانی و شماره و... بستگی ندارد و او را همچنان ناشناس بهجا میگذارد. از این رو، سویه برجسته سورمدرنیته، دیالکتیک گمنامی و شناخته شدگی است. او در یکی از گفت و گوهایش خودش را اینگونه شرح میدهد: «همه فیلمسازها متعهد هستند، ولی خیلی از آنها به پول و تهیهکننده متعهدند. اما من این طور نیستم. من به چیزی والاتر از اینها تعهد دارم. چون فکر میکنم سینما را نباید به چشم یک سرگرمی عادی و معمولی دید. تعهد یک لطف نیست، چیزی نیست که کسی بتواند انتخاب کند که داشته باشد. هر کس یا متعهد است یا نیست و اگر فیلمسازان متعهد نیستند، فکر نمی کنم که باید آنها را سرزنش کرد. این به سادگی شیوه دیگری برای کنار آمدن با دنیا است، برای دست یافتن به هنر. به نظرم چیزی که برای فیلم ضروری است تا جدی گرفته شود این است که فیلم فقط مسائل اجتماعی را مطرح نمیکند، بلکه همچنین وجود خود را مورد بحث قرار میدهد. خود رسانه، درست مثل مورد مشابه در ادبیات و خیلی شکلهای جدی دیگر هنر. سوال این است که فیلم سرگرمی صرف است، یا چیزی بیش از آن؟ اگر این هنر است، باید چیزی بیش از سرگرمی باشد. هنر میتواند سرگرم کننده باشد. «مصیبت قدیس ماتیو» سرگرمکننده است. چیزی بیش از سرگرمی است. تمرکز است، افکارتان را متمرکز میکند. قبول دارم که فیلم باید سرگرمکننده باشد. بله، حرف درستی است. من هم سعی میکنم فیلمهایم از این قاعده مستثنا نباشند. ولی سرگرمی که همه چیز نیست. اگر سینما هنر است، باید تفکری هم در کار باشد. باید چیزی به تماشاگر تحویل بدهیم که بعد از تمام شدن فیلم هم به آن فکر کند. مگر نمایشهای خوب این طور نیستند؟ یا رمانهای خوب؟ فرق رمانهای ماندگار با داستانهای عامه پسند در همین است؛ اولی تفکر دارد و دومی فاقد این تفکر است. به نظرم فیلمسازی که تفکری در فیلمهایش دیده نمیشود، یک سرگرمیساز صرف است، آدمی که سینما را شوخی فرض کرده است. فکر میکنم سینما جدیتر از هر هنر دیگری است و بیشتر از هر هنر دیگری به آدمهای متفکر نیاز دارد. فیلمسازی که اهل فکر باشد، آدم متعهدی هم هست. سینما به چنین آدمهایی نیاز دارد. جامعه ای که در آن زندگی میکنیم، در خشونت فرو رفته است. من این را روی پرده نشان میدهم، چون از آن وحشت دارم و به گمان من مهم این است که روی این مساله تامل کنیم. همه فیلمهای من درباره موضوعاتی هستند که در اجتماع وجود دارند. همه فیلمهای من درباره ترسهایم هستند. من به مسائلی میپردازم که به نظرم ظالمانه، غیرعادلانه و مهم هستند، مسائلی که از نظر دراماتیک جذبم میکنند. فکر میکنم ارائه دراماتیک چیزهایی که در جامعه خوب پیش میروند، سخت است. در ۲۰ سال کار من در تئاتر، تنها یک کمدی روی صحنه بردم و همان کار تنها شکستم بود. فیلمهای من همچنین اعتراضی هستند علیه جریان غالب سینما، پاسخی به فیلمهایی که امروزه در سالنها نمایش داده میشوند. اگر روند کلی فیلمها متفاوت بود، فیلمهای من نیز متفاوت میبود.»
ارسال نظر