۳۰سال-۳۰ فیلم - شبهای روشن: فرزاد موتمن/۱۳۸۱
یک سفر عاشقانه اساطیری
یک استاد ادبیات اتفاقی با دختری آشنا میشود که منتظر مرد دیگری است. مرد نمیآید و دختر به استاد اعتماد میکند و به خانه او میرود. قرار دختر با مرد چهار شب است. در طول این چهار شب رابطه استاد و دختر شکل میگیرد. شب چهارم مرد میآید، زمانی که استاد عاشق دختر شده است.
علیرضا مجمع
یک استاد ادبیات اتفاقی با دختری آشنا میشود که منتظر مرد دیگری است. مرد نمیآید و دختر به استاد اعتماد میکند و به خانه او میرود. قرار دختر با مرد چهار شب است. در طول این چهار شب رابطه استاد و دختر شکل میگیرد. شب چهارم مرد میآید، زمانی که استاد عاشق دختر شده است.
شبهای روشن یکی از بهترین آثار عاشقانه تاریخ سینمای ایران است. جایی که قصه شبهای سفید داستایوسکی در اقتباسی آزاد به تهران معاصر آورده شده و فیلمنامهنویس آن- سعید عقیقی- توانسته فیلمنامه را از روسیه قرن نوزدهم به تهران قرن حاضر بیاورد. فیلم البته در ستایش ادبیات نیز هست. دختر و استاد به بهانه با هم بودن مروری بر شعرهای خوب تاریخ ادبیات ایران میکنند. فیلم در سال ۸۱ از سوی هیات داوران جشنواره فجر نادیده گرفته شد؛ تنها به دلیل اینکه آقایان احساس کردند، این فیلم به یک نمایشنامه رادیویی شبیه است. این یعنی نهایت بیسلیقگی و- با عرض معذرت- بیسوادی عدهای که بر مسند قضاوت یک سال سینمای ایران مینشینند. البته زمان که گذشت ارزشهای فیلم آرام آرام درک شد، آن هم از سوی مخاطب جوان و دانشجوهایی که هنوز هم وقتی با آنها به صحبت درباره فیلمهای فرزاد موتمن مینشینی، به اتفاق شبهای روشن را یک شاهکار به تمام معنا در کارهای او میدانند. در یادداشتی که فرزاد موتمن /سعید عقیقی روی فیلم نوشتهاند؛ به این موارد اشاره شده است: «در شبهای روشن به سراغ قصهای قدیمی رفتیم، اما دست و پا بسته آن هم نماندیم. کوشیدیم داستانی تا حد امکان ساده، محدود، اما معاصر و عاشقانه تعریف کنیم. سعی نکردیم سن پترزبورگ قرن نوزدهم را به زور به تهران معاصر بچسبانیم. ما خودمان را ساختیم. تهران معاصر، با برداشت آزاد از داستانی از فئودور داستایوسکی، یک عاشقانه خالص، همین و تمام.»
صحنه به خصوصی در فیلم نیست که توصیه کنم فیلم را به خاطر آن ببینید، همه شبهای روشن هنوز هم تر و تازه است و قابل دیدن و دفاع. کارگردانی آرام موتمن، فیلمنامه خوب سعید عقیقی به همراه طراحی صحنه خوب فیلم و همچنین بازیهای مهدی احمدی و هانیه توسلی که درخشان بازی کردهاند، فیلم را در قالب یک عاشقانه پر حس و حال نگه میدارد و میشود بارها آن را دید. در فیلم شعرهای زیادی خوانده میشود و اساسا فیلمنامهنویس و کارگردان این حس ایرانیها را خوب گرفتهاند که آنها اهل شعر و شاعریاند؛ حتی اگر زمانه در بعد اقتصادی به آنها سخت بگیرد. اما یک شعر در فیلم هست که هر موقع به آن فکر میکنم دوست دارم یک بار دیگر فیلم راببینم:«به من گفت بیا / به من گفت بمان/ به من گفت بخند/ به من گفت بمیر ... آمدم/ماندم/خندیدم/مردم»
ارسال نظر