وبلاگهای استادان اقتصاد
ارسطو و اقتصاد مختلط
مترجم: پریسا آقا کثیری، محمد سخنور
در قسمت نظرات یکی از پستهای وبلاگ من، خوانندهای نوشته بود که خرد، میانهروی را تجویز میکند و حقیقت نیز با افراط و تفریط به دست نمیآید بنابراین عاقلانه است که راه میانه در پیش گرفته شود. من تا اینجا، با این خواننده موافقم.
نویسنده: آیزاک مورهاوس*
مترجم: پریسا آقا کثیری، محمد سخنور
در قسمت نظرات یکی از پستهای وبلاگ من، خوانندهای نوشته بود که خرد، میانهروی را تجویز میکند و حقیقت نیز با افراط و تفریط به دست نمیآید بنابراین عاقلانه است که راه میانه در پیش گرفته شود. من تا اینجا، با این خواننده موافقم. همان طور که ارسطو در اخلاق نیکوماخوس آورده است «فضیلت، میانهروی را ایجاب میکند.» به عنوان مثال ارسطو بزدلی و بیاحتیاطی را دو سوی طیف میداند و شجاعت را به عنوان آنچه که در میانه طیف قرار میگیرد، ستایش میکند.»
اما خواننده مذکور از این فراتر رفته و ادعا کرده که «سوسیالیسم و کاپیتالیسم دو سوی طیف و اقتصاد مختلط در میانه قرار میگیرد. بنابراین حقانیت اقتصاد مختلط بدیهی است».
اما دو ایراد بر این استدلال وارد است.
اول اینکه چنین اظهاراتی در کل بیمعنی است.
ایجاد یک طیف دلخواه، جای دادن اعتقادات مختلف در این طیف و در نهایت تعیین میانه طیف هیچ اعتباری ندارد.
با این منطق میتوان گفت املت و خوراک نخود سبز در دو سوی طیف قرار میگیرند و هر آنچه که در میانه آنها جای بگیرد بهترین است.
عموما وقتی کسی از ایدهای، تنها به این دلیل که در میانه طیف مورد نظرش قرار میگیرد، پشتیبانی میکند، استدلال قابل پذیرشی برای دفاع از آن ایده در اختیار ندارد.
این در حالی است که برای آنکه به ایدهای به خاطر متعادل بودنش اعتبار دهیم، ابتدا باید تعریف دقیقی از ایدههایی که دچار افراط یا تفریطاند ارائه کرده و سپس ترتیب قرارگیری این ایدهها در طیف ارزشی مورد نظرمان را مشخص کنیم. مثلا باید مشخص کنیم که بر اساس ارزشهای مورد قبولمان دروغگویی رذیلت و حقیقتگویی فضیلت به حساب میآید.
دومین ایراد وارد بر این استدلال این است که آنچه ارسطو در مورد فضیلت شجاعت به عنوان میانه دو حد بزدلی و بیاحتیاطی بیان میکند، به نوع رابطه اقتصاد مختلط با کاپیتالیسم و سوسیالیسم ارتباطی ندارد.
شجاعت را عین تعادل میدانیم چون بیاحتیاطی و بزدلی هر دو مشکل سازند. شجاعت واژهای است برای بیان آنچه که ما به عنوان عکسالعمل درست در زمان خطر میشناسیم و بنابراین هیچگاه آن را تقبیح نمیکنیم. در واقع طبق تعریف، شجاعت نقطه تعادل بین بزدلی و بیاحتیاطی است و شجاعت بیش از حد یا کمتر از حد بیمعنی است.
ترس زیاده از حد یا ترس کمتر ازحد معقول است که قابل سرزنش دانسته میشود، بنابراین در یک فرد خاص ویژگی شجاعت یا وجود دارد یا وجود ندارد. پس حتی میتوان شجاعت را نوعی نقطه حدی تلقی کرد و نه حالت میانه.
ممکن است به نظر برسد که این اختلاف تنها از تفاوت در تعریف واژهها ناشی شده است، اما اینطور نیست. اختلاف بنیادینی که در این دو استدلال وجود دارد در این نکته نهفته است که نقطه میانی تنها در صورتی قابل ستایش است که آن نقطه، بین دو حد نهایی نامطلوب قرار بگیرد و خودش مطلوب باشد، نه زمانی که بین یک حد نهایی مطلوب و یک حد نهایی نامطلوب قرار بگیرد. همانطور که ارسطو بیان میکند: «هر عملی و هر احساسی این قابلیت را ندارد که میانهای داشته باشد. گاهی واژه مربوط به عملی خاص، به خودی خود دلالت بر ویژگی ناپسندی دارد. اینکه حسد، دزدی، قتل و مواردی از این دست نکوهش میشوند به این خاطر نیست که در انجام آنها افراط یا تفریط میشود، بلکه به این دلیل است که این اعمال به خودی خود نامطلوباند. این اعمال در هیچ شرایطی پسندیده نیستند. حد وسط ارتکاب قتل، عدم ارتکاب قتل، بهینه نیست بلکه عدم ارتکاب قتل است که بهینه تلقی میشود. اما حد وسط بیتوجهی به اقدامات دیگران و توجه بیش از حد و توسل به خشونت برای کنترل آنها مطلوب شمرده میشود و واضح است که این حد وسط را نباید با سوسیالیسم یکی بدانیم!
سوسیالیسم سیستمی است که در آن دولت برای مردم تعیین تکلیف میکند و اعمال خشونت در جریان این مداخلات، اجتنابناپذیر است. البته در سیستمهای سوسیالیستی مختلف، درجات متفاوتی از آزادی وجود دارد، اما همانطور که زندانی فارغ از اینکه در چه شرایطی به سر ببرد از آزادی محروم است، در سیستم سوسیالیستی نیز آزادی نقض میشود.
در مقابل کاپیتالیسم سیستمی اقتصادی است که در آن افراد بدون نگرانی از مداخلات دولت دست به انتخاب میزنند.
ضمنا باید این نکته را در نظر گرفت که هر گونه دخالت دولت در اقتصاد، تنها با تهدید به اعمال خشونت میسر است. واقعیت این است که اگر کسی مالیات نپردازد، جزای آن را میبیند و بنابراین پرداخت مالیات، داوطلبانه صورت نمیگیرد بلکه مالیات برای اجتناب از مکافات عدماطاعت از دولت پرداخت میشود.
طرفداری از اقتصاد مختلط با اتخاذ موضع بیطرفانه، در شرایطی که فردی همسایهاش را به خاطر اینکه رفتارش مطابق میل او نیست تهدید میکند، تفاوتی ندارد. از آنجا که ممکن است رفتار همسایه متجاوز، به قتل هم بینجامد، حتی میتوان ادعا کرد که طرفداری از اقتصاد مختلط تفاوتی با بیطرفی در شرایطی که کسی دست به قتل همسایهاش میزند ندارد.با توجه به این مثال، روشن است که به همان نحوی که شجاعت یک نقطه حدی است، کاپیتالیسم هم در سر طیف قرار میگیرد. میتوان رابطه کاپیتالیسم و سوسیالیسم را به صورتی دیگر هم نشان داد (طوری که؛ کاپیتالیسم در میانه قرار گیرد) در اقتصاد میتوان نقطه میانهای قایل شد و آن زمانی است که فرد در رابطه با مداخله و تهدید دولت به قتل کسانی که از دستورهای اقتصادی اطاعت نمیکنند و عدممداخله دولت تا جایی که فرد حتی بتواند به خود و دیگران آسیب برساند، نقطه میانه را برگزیند.
در چنین شرایطی نقطه میانه سوسیالیسم (یا کنترل از طریق تهدید به اعمال خشونت) نیست، بلکه کاپیتالیسم است. در یک سیستم کاپیتالیستی، افراد داوطلبانه از یکدیگر مراقبت میکنند. کاپیتالیسم چهارچوبی است که مانع حرکت به سمت نقطه حدی مقابل (اعمال خشونت بیحدوحصر) میشود.برای این ادعا میکنم که نقطه میانه در طیف اخیر، کاپیتالیسم است که با تشویق افراد به مراقبت از خود و دیگران، از اعمال خشونت برای کنترل دیگران یا عدمتوجه به اقدامات مضر افراد دیگر جلوگیری میکند.از آنجا که مراقبت از دیگران مفهومی ذهنی و فردی است، دولت مداخلهگر هیچگاه نمیتواند آن را ایجاد کند یا از نظر دیگر، کاپیتالیسم را میتوان به این خاطر که نقطه مقابل تحمیل سیاستها بر مردم است، یک نقطه حدی دانست. به بیان دیگر کاپیتالیسم سیستمی است که به افراد این اختیار را میدهد که میانه را برگزینند. در طرف مقابل، سوسیالیسم از دو لحاظ دچار افراط و تفریط است. سوسیالیسم مخل آزادی و در عین حال عامل تعرض به حقوق دیگران است. خلاصه این که نقطه میانه تحمیل عقاید و بیتفاوتی نسبت به دیگران، نقطه مطلوب است، ولی نقطه میانه آزادی و مداخله دولت رضایتبخش نیست. به دلایل فوق، این ادعا که اقتصاد مختلط، از آنجا که در میانه کاپیتالیسم و سوسیالیسم قرار میگیرد، نظام اقتصاد بهینه است، بیمعنی است. این ادعا همان قدر بیمعنی است که کسی بگوید عشق و نفرت هر دو افراطیاند و میانه آن دو بهترین است. بسیاری از رذایل و فضایل با میانهروی به دست میآیند و بسیاری با انتخاب قاطعانه نقاط حدی.
همان طور که باری گلدواتر میگوید: «افراط در دفاع از آزادی، رذیلت نیست و میانهروی در عدالتجویی نیز فضیلت نیست».
قاطعانه میگویم که کاپیتالیسم عین عدالت و سوسیالیسم مخل عدالت است و در این بین هیچ میانهای وجود ندارد.
*رییس مرکز سیاستگذاری مکیناک است
ارسال نظر