گفتوگو با خاویر باردم برنده اسکار نقش مکمل مرد
اگر قاتل زنجیرهای بودم...
کارکردن با برادران کوئن برایتان معرف چه بود؟
وقتی در سالهای هشتاد «نمونه خون»را کشف کردم، تازه داشتم به صورتی جدی کار هنرپیشگی را شروع میکردم.
ترجمه توحید محرمی
کارکردن با برادران کوئن برایتان معرف چه بود؟
وقتی در سالهای هشتاد «نمونه خون»را کشف کردم، تازه داشتم به صورتی جدی کار هنرپیشگی را شروع میکردم. شوک به من وارد شد. از آن زمان پیگیر کارهای شان هستم. وقتی از طرف سینمای آمریکا شروع به دریافت پیشنهاد کار کردم-بعد از دو فیلمیکه به آنها افتخار میکنم پیش از آن که شب آغاز شود و دریای درون- مدیر برنامهام از من پرسید دوست داری با چه کارگردانهایی کار کنی و من در درجه اول اولویت از کوئنها نام بردم.
چه چیز دنیای آنها شما را تحت تاثیر قرار داد؟
شیوه بسیار شخصیشان در قرار دادن شخصیتهایی آسیبپذیر در موقعیتهایی که به صورت همزمان خندهدار و غمانگیز هستند. فیلمهایشان کاملا محسوس و در حین حال دستنیافتنی هستند، اما تصور نمیکردم یک روز امکان کار کردن با آنها را پیدا کنم، چون فیلمهای شان به شدت آمریکایی است. ولی معجزه شد، چون در پیرمردها وطن ندارند نقشی برای من خارجی وجود داشت. در اولین ملاقاتمان باید به آنها نشان میدادم چه قدر با نقش شیگور مشکل دارم. بهشان گفتم: من انگلیسی حرف نمیزنم، رانندگی نمیکنم و از تفنگ و خشونت متنفرم. نمیدانم کدام یکی شان بود که جواب داد: برای همین است که آنها شما را برای این نقش میخواهند!
چه نظری در مورد کارتان داشتند؟
این دو برادر یک فرد واحد هستند و به راحتی میشود با آنها ارتباط برقرار کرد. آنها را بیشتر از قبل ستایش میکنم و میدانم تا چهاندازه فروتن، محترم، خوب و طناز هستند. خیلی دوست شان دارم.
وضعیت روحیتان در طول فیلمبرداری چطور بود؟
ایفای نقش یک قاتل دشوار است، چون که کاملا تخیلی است. میبایستی در تاریک ترین زوایا دست به تحقیق بزنم، چرا که این فرد رنج میکشد و روان او درهم شکسته شده است.... دروغ است اگر بگویم تحت تسلط نقش قرار گرفتم، اما مرا به عالی ترین نحو وادار به کارکردن نمود. منی که خیلی اجتماعی هستم، کم کم از لحاظ عاطفی با بقیه گروه فاصله گرفتم تا حدی که تبدیل شدم به تنها غریبه در آن چشمانداز بیابانی. تا حدی که جاش برولین متوجه شد درحال تاثیر گرفتن از نقش هستم. به من گفت: بیدار شو پیرمرد، بریم یه گیلاسی بزنیم! او در فیلم معرکه است، اما فراتر از آن دوستی برای تمام زندگی پیدا کردم. ولی برعکس تاسف میخورم که تامیلی جونز را تنها چند بار آن هم خیلی کوتاه سرصحنه دیدم.
چگونه شخصیتتان را که تقریبا در کتاب کورمک مک کارتی وجود ندارد، شکل دادید؟
باید از آرایشگر-اشاره به مدل موی عجیب شخصیت- وبرادران کوئن انتقاد کرد که ایده این مدل مو را داشتند. مدلی که نشان میدهد این شخصیت دیوانه و فاقد هرگونه طنزی است و درعقاید خودش کوچک ترین عقبنشینی نمیکند... خیلی زود متوجه شدم هرچقدر که شخصیت کارلا کلی مک دانلد نماد معصومیت و تنها عنصر واقعا شاد فیلم است، شخصیت من معرف خشونت است. چون تمام نشانهها موید آن است هر چیزی که سر راه شیگور قرار بگیرد، یکی بعد از دیگری نابود خواهند شد و تنها چیزی که خشونت خلق میکند، خشونت بیشتر است.
اگر یک قاتل زنجیرهای بودید...
اگر یک قاتل زنجیرهای بودم شما مرده بودید!( خنده )
این نقشی است کاملا متفاوت. از آن نقشها که به نظر اشتیاقتان را برمیانگیزد. نقشهایی هستند که شما به طور خاص به دنبالشان هستند؟
بله اما نقشها به تعداد همان شخصیتهایی که شناخت و بازی آنها جذاب هستند، نیست. در زندگی واقعی خیلی عادی با چیزها مواجه میشویم، ولی در سینما تمامیآن باید نمود داشته باشد. شخصیتهای مورد علاقهام آنهایی هستند که در چالش با آنچه که هستند و آنچه که دوست دارند باشند، هستند. نقشهایی که از همان متن فیلمنامه با قدرت به شما یورش میبرند.
این همان موقعیت آنتون شیگور بیماری روانی با مدل موی عجیب است.... جالب است؟
این مدل مو برای من هم زمان بامزه و آزار دهنده بود، کمیطنز را چاشنی شخصیت میکند و نشان میدهد که چیزی در این شخصیت حالت عادی ندارد. او ازجایی نمیآید و به هیچ جا نمیرود و در میل و علاقه ای در رفتارش به چشم نمیخورد. کمیمثل یک ماشین. چالش، انسانی کردن این ماشین بود. بازی کردن حس وظیفه شناسی او در جنبه انسانی و از سمت دیگر رفتاریهای روزانه مانند آب ریختن در یک لیوان یا تلفن کردن... او هیچ ساختاری ندارد، تا زمانی که صحبت عمل به تکلیف در میان است. او مثل یک کوسه زندگی میکند، این جنبه شخصیت او را دوست دارم.
به نظر خوش شانس هم هست. در مورد خوش شانسی خودتان چه میگویید؟
خوش شانس هستم، ولی همه چیز را از صدقه سر شانس به دست نیاوردهام. میدانم خوش اقبال بودم که این جا هستم. واقعا. فکر نمیکنم استعداد شگرفی داشته باشم. من بهتر یا بدتر از هزاران بازیگر دیگر نیستم. فقط شانس این را داشتهام که مثل خیلیها سخت کار کنم.
آیا وسوسه شدید فیلمهای دیگری در مورد قاتلین زنجیرهای نگاه کنید؟
بله و بیشتر ازهمه به رابرت میچم در شب شکارچی و کوین اسپیسی درهفت فکر میکردم. این قاتلین در چیزی التیام ناپذیر مشترک هستند، اما میترسیدم از آنها تقلید کنم.
نترسیدید که زیادی جلو بروید و تبدیل به کس دیگری بشوید؟
من تمام تلاشم را برای فاصله گرفتن از نقش میکنم، به خصوص که باید انگلیسی صحبت میکردم و خودم را اول از یوغ زبان رها میکردم. با این وجود بر تمام مراحل بازگشتم به خود نظارت دارم. من وسوسه آماده سازی قبل از ایفای نقش را دارم. فی البداهه کار بسیار بدی هستم. به یک خط و مسیر احتیاج دارم.....
شما مشخصا در نقشهای درام ظاهر شدهاید. آیا در این ژانر خودتان را راحتتر حس میکنید؟
ژانرها برای شکسته شدن درست شدهاند، طنزی قوی در دریای درون و دوشنبههای آفتابی یا پیرمردها وطنی ندارند وجود دارد.... اغلب در موقعیتهای عجیب یا غمگین است که طنز بروز میکند.... به هنگام خاکسپاری خندهتان میگیرد، درحالی که پدرخودتان است که به خاک سپرده میشود. آن چنان به لحاظ روانی تحت فشار هستید که ناخودآگاه این لحظات مسخره را خلق میکنید تا اجازه دهد که آسوده شوید. این لحظات بسیار خنده داری است. چنین لحظاتی برایم جذابتر است از این که به مدت دوساعت در یک فیلم کمدی بامزه بازی کنم.
آیا کاری هست که در برابر دوربین انجام ندهید؟
جذابیت بازیگری درست در همین بازی است. زمانی که کودک بودید را به یادتان میآورد. وقتی که خودتان را جای Darth Vader-شخصیت منفی سری فیلم جنگ ستارگان- تصور میکردید( ادای او را در میآورد). جذابترین چیز هنرپیشگی بازگرداندن شما به دوران کودکی است، زمانی که خودتان را به جای کس دیگری میگذارید.
پس برای شما بازیگران، کودکان بزرگسال هستند؟
کاملا، برای بازیگر شدن باید از کودک درونتان به هر شکلی محافظت کنید، چیزی که شاید در نگاه اول بچهگانه بنماید؛ چرا که بچه ها غرور زیادی دارند. تکبر قاتل شادی و هنر است. باید گذاشت که بچه درونتان شما را به جایی ببرد که دیگر ادا درنمیآورید، جایی که ساده و بی پیرایه هستید، اما باید بهاندازه کافی پخته باشید تا کودک درونتان همه چیز را به دست نگیرد. باید مسوول موادی که برای دست یافتن به اعمال افراد به دستتان میدهند، باشید.
بین پیرمردها وطن ندارند و عشق سالهای وبایی فقط بیست روز وقت آزاد داشتید...
فلورانتو که از نوجوانی تا پیریش را در عشق سالهای وبایی بازی میکنم معرف عشق ابدی است، هیچ راهی بهتر از این برای دور کردن آنتون از خودم نمیتوانستم تصور کنم.
بازی به انگلیسی برایتان مشکل بود؟
یک نبرد واقعی بود. باید به زبان تسلط داشت. وقتی با زبان مادری خودتان سروکار ندارید، کلمات دشوار هستند. میان حرف زدن و بازی کردن به انگلیسی تفاوت زیادی هست. مخصوصا وقتی که در تلفظ لغتها استاد نباشی، تقریبا غیرممکن است.
آیا فکر میکنید بتوانید یک کارنامه واقعی در هالیوود شکل بدهید؟
آنتونیو باندراس درهای هالیوود را روی تمام هنرپیشههای اسپانیایی باز کرد، ما مدیون او هستیم. من ساکن مادریدم و انتظاری جز بازی در کشورم ندارم. ولی اگر پیشنهاد کاری از سمت هالیوود بیاید، به جایی خواهم رفت که کار هست.
شما اولین بازیگر اسپانیایی هستید که نامزد جایزه اسکار شدید. چه احساسی دارید؟
یک شوک واقعی بود وهمین طور افتخار، اما اهمیت زیادی به آن نمیدهم. دوست دارم مورد پسند واقع شوم، اما این ارتباطی با تمایل به شماره یک بودن ندارد. در آمریکا همیشه باید اول بود، در حالی که در اروپا از داشتن نقش ششم هم خیلی راضی هستیم!
ارسال نظر