گفتوگو با بازیگران مرد آهنی رابرت داونی جونیور:
نقاب احمقانهتر از شهرت است
شما آخرین بازیگری هستید که میشد او را در نقش مرد آهنی تصور کرد. البته غیر از جان مالکوویچ...
ترجمه: توحید محرمی
شما آخرین بازیگری هستید که میشد او را در نقش مرد آهنی تصور کرد. البته غیر از جان مالکوویچ...
جان مالکوویچ برای این نقش عالی میشد (خنده)! غافلگیر کردن دیگران را دوست دارم، بودن در جایی که هیچ کس انتظارم را نمیکشد. من در این مایه هستم که میتوانم هر نقشی را ایفا کنم. همیشه دوست داشتم نقش هایم متنوع باشد و از انتخاب شدن برای این نقش خوشحال شدم. واقعا میخواستم این نقش را به دست بیاورم. برای قانع کردن جان فوریو باهاش تماس گرفتم و گفتم که من تنها شخص مناسب برای این نقش هستم. او به من گفت که کس دیگری را در نظر داشته است، اما به من پیشنهاد داد که برای نقش تست بدهم و سر آخر من انتخاب شدم.
شما در بچگیتان از طرفداران سفت و سخت قصه های مارول بودید؟
من خیلی گروهبان (فرانک) راک بودم (یکی از شخصیتهای مشهور DC Comics). همیشه تاریخ را دوست داشتم و مبهوت دنیای نظامیگری بودم، اما مثل همه آمریکاییها در چشمه محصولات مارول غوطه خوردهام. تلویزیون کارتونهای سوپرمن، اسپایدرمن و مرد آهنی را پخش میکرد. خیلی زود شیفته مرد آهنی شدم. هم ذات پنداری با او خیلی راحت تر بود تا گروهبان راک. آنقدر تنومند نبودم که خودم را به جای این شخصیت بگیرم (خنده).
از نظر روانشناسی مرد آهنی را چگونه میبینید؟
فکر میکردم که او متوجه ابعاد کارهایی که آمریکاییها برای نجات دموکراسی انجام میدهند، نیست. مرد آهنی یک گریزگاه در عالم فنآوری یافته است. او واقعا توجهی به پیامدهای رفتارش ندارد. پول و قدرت او را بیحس کرده است. او مقابل مانیتور کامپیوترش مینشیند تا محصولاتی را که تولید کرده، بفروشد. تجارت میکند، اما این در واقع نابود کردن است. محصولات صنایع او سلاح هستند. تمامی اینها برایش اهمیتی ندارد تا زمانی که توسط تروریستها ربوده میشود و او شروع به فکر کردن میکند.
چرا همیشه ابر قهرمانها، افرادی رنج کشیده هستند؟
چون تونی استارک با رنج کشیدن تبدیل به مرد آهنی میشود و گرنه آدم خستهکنندهای میشد. چیزی که برایم جالب است آدم بدی است که
هم چنان در وجود او ساکن است، حتی بعد از مرد آهنی شدن. مانند افرادی که سرطانشان علاج یافته است. شاید آنها باهوشتر یا خوششانستر شدهاند، اما ته وجود شان همانی هستند که بودهاند، اما به این معنی نیست که بقیه زندگی شان سادهتر خواهد بود یا کسی زندگی را بر آنها حرام نخواهد کرد.
میگویند آنچه که شما را نکشد، شما را قویتر خواهد کرد؟
فکر میکنم تصمیمی که میگیرید شما را قویتر میکند. آنچه که باید شما را بکشد، خواهد کشت.
بازی در یک زره شما را قویتر کرد؟
بیشتر مرا کلاستروفوبیک (بیماری هراس از فضاهای بسته و تنگ) کرد. در آن غرق میشدم. در ضمن هیچ چیزی نمی دیدم. فقط صدای دیگران را میشنیدم که: «صاف برو. به چپ. باز هم. وایستا» احساس میکردم که یک آدم آهنی شدهام. اگر میخواهید مرا واقعا در حالت عصبانیت ببینید یک دوربین زیر دماغم توی زره بگذارید، وقتی که به من میگویند: «اینجا تو خوشحالی. آنجا تو هوا داری پرواز میکنی. مواظب باش داری میافتی، اینجا داری میجنگی. پیروز میشوی! شکست میخوری! و همه اینها باید از پشت چشمی دیده شود. جان فکر میکند که برای زندهتر کردن صحنههای باید دوربین بیشتر به من نزدیک شود یا از داخل کلاه خود فیلمبرداری شود.
زره و نقاب، خود شما کدام هستید؟
نقاب عادی هنرپیشههایهالیوود. مردم مرا فردی رنج کشیده و با نیمهای تاریک حس میکنند و مرتب به من میگویند که استعداد دارم، تا مرا دلداری بدهند. نقاب احمقانهتر از شهرت است. اگر این را پیدا نکنم. یکی دیگر را خواهم یافت. هر جا باشیم همیشه نقابی به چهره داریم. از نقابی به نقاب دیگر و به آنها تنوع میبخشیم، اما همیشه آنها را به چهره داریم.
باید برای شما غریب باشد که در شروع فصل نمایش فیلمهای پرهزینه و پرفروش در حال رقابت با فیلمهای ایندیانا جونز، بتمن و Speed Racer هستید؟
این آخری توسط شرکت همسرم تهیه شده است و در حال حاضر وضعیت در خانه ابری است (خنده). وقتی چهرهام را روی پوسترهای مرد آهنی دیدم به خودم گفتم این اتفاقی است که هر سال باید بیفتد!
چرا این قدر طول کشید؟
آیا چنین فیلمهایی پانزده سال پیش- که کارنامه هنریم در حال اوج گرفتن بود- ساخته میشد ؟ نمیدانم... برای چنین چیزهایی به سرنوشت اعتقاد دارم و با جان فوریو کارگردان و آدمهای شرکت مارول ملاقات کردم و همه چیز به نظرم کاملا طبیعی آمد. میدانم که سر آخر کاری است مانند بقیه کارها. همان چیزی را حس کردم که سر چاپلین آتن بارو در سال ۱۹۹۲ حس کردم. در ظاهر یک نقش زندگی نامهای را ایفا میکردم، اما ته دلم حس زندگی یک تجربه استثنایی و ارتباط برقرار کردن با این هنرمند بزرگ را داشتم. با توجه به این که تمایل دارم به آنچه که زندگی میکنم جنبهای حماسی ببخشم، به خودم میگفتم که این رویداد از پیش مقدر شده است. در ضمن آن نقش کارنامه هنریم را دگرگون کرد، از جمله یک نامزدی اسکار را برایم به ارمغان داشت.
به نظر میآید بازی در چاپلین موجب افسردگیتان شد؟
کاملا. افسرده و پریشان. وقتی همه به سر خانه و زندگی شان برگشتند من در سوئیس ماندم، جایی که فیلمبرداری کردیم. اغلب مست بودم. قادر نبودم ازاندوه پایان یافتن فیلمبرداری خلاص شوم. به من میگفتند: «چرا به خانهات بر نمیگردی؟ حتی حسابدار هم برگشته سرزندگیش». کجا باید میرفتم؟ وقتی هم نزدیکانم از من میپرسیدند کجا هستم، اتاقم را در هتل عوض میکردم. میشود گفت که این یک نوع افسردگی است.
از مرد آهنی راضی هستید؟
بله. برای این مبارزه کردم. همگی عوامل تهیه را دیوانه کرده بودم. فیلمنامه در دست سرمیرسیدم که نمیشود چنین صحنهای را گرفت و آنها جواب میدادند البته که میشود رابرت! نوبت صحنه ۲۲ است وامروز آن را میگیریم. من این صحنه ۲۲ را بارها از نو مینوشتم تا سر آخر رضایت همه را جلب کند. آخر به جایی رسیدیم که عوامل فنی صبحها غیبت میکردند چرا که میدانستند که قبل از ظهر شروع نخواهیم کرد(خنده)
ارسال نظر