نقاب احمقانه‌تر از شهرت است

ترجمه: توحید محرمی

شما آخرین بازیگری هستید که می‌شد او را در نقش مرد آهنی تصور کرد. البته غیر از جان مالکوویچ...‏‎ ‎‎

جان مالکوویچ برای این نقش عالی می‌شد (خنده)! غافلگیر کردن دیگران را دوست دارم، بودن در جایی که هیچ کس ‏انتظارم را نمی‌کشد. من در این مایه هستم که می‌توانم هر نقشی را ایفا کنم. همیشه دوست داشتم نقش هایم متنوع باشد ‏و از انتخاب شدن برای این نقش خوشحال شدم. واقعا می‌خواستم این نقش را به دست بیاورم. برای قانع کردن جان ‏فوریو باهاش تماس گرفتم و گفتم که من تنها شخص مناسب برای این نقش هستم. او به من گفت که کس دیگری را در ‏نظر داشته است، اما به من پیشنهاد داد که برای نقش تست بدهم و سر آخر من انتخاب شدم.

‎‎شما در بچگی‌تان از طرفداران سفت و سخت قصه های مارول بودید؟‎

من خیلی گروهبان (فرانک) راک بودم (یکی از شخصیت‌های مشهور DC Comics). همیشه تاریخ را دوست داشتم ‏و مبهوت دنیای نظامی‌گری بودم، اما مثل همه آمریکایی‌ها در چشمه محصولات مارول غوطه خورده‌ام. تلویزیون ‏کارتون‌های سوپرمن، اسپایدرمن و مرد آهنی را پخش می‌کرد. خیلی زود شیفته مرد آهنی شدم. هم ذات پنداری با او ‏خیلی راحت تر بود تا گروهبان راک. آنقدر تنومند نبودم که خودم را به جای این شخصیت بگیرم (خنده).

‎‎از نظر روان‌شناسی مرد آهنی را چگونه می‌بینید؟

فکر می‌کردم که او متوجه ابعاد کارهایی که‌ آمریکایی‌ها برای نجات دموکراسی انجام می‌دهند، نیست. مرد آهنی یک ‏گریزگاه در عالم فن‌آوری یافته است. او واقعا توجهی به پیامدهای رفتارش ندارد. پول و قدرت او را بی‌حس کرده ‏است. او مقابل مانیتور کامپیوترش می‌نشیند تا محصولاتی را که تولید کرده، بفروشد. تجارت می‌کند، ‌اما این در واقع ‏نابود کردن است. محصولات صنایع او سلاح هستند. تمامی این‌ها برایش اهمیتی ندارد تا زمانی که توسط تروریست‌ها ‏ربوده می‌شود و او شروع به فکر کردن می‌کند.‎

چرا همیشه ابر قهرمان‌ها، افرادی رنج کشیده هستند؟‎

چون تونی استارک با رنج کشیدن تبدیل به مرد آهنی می‌شود و گرنه آدم خسته‌کننده‌ای می‌شد. چیزی که برایم جالب ‏است آدم بدی است که

هم چنان در وجود او ساکن است، حتی بعد از مرد آهنی شدن. مانند افرادی که سرطان‌شان علاج ‏یافته است. شاید آنها باهوش‌تر یا خوش‌شانس‌تر شده‌اند، ‌اما ته وجود شان همانی هستند که بوده‌اند، ‌اما به این ‏معنی نیست که بقیه زندگی شان ساده‌تر خواهد بود یا کسی زندگی را بر آن‌ها حرام نخواهد کرد. ‏‎

‎‎می‌گویند آنچه که شما را نکشد، شما را قوی‌تر خواهد کرد؟‎

فکر می‌کنم تصمیمی که می‌گیرید شما را قوی‌تر می‌کند. آنچه که باید شما را بکشد، خواهد کشت.‏‎

‎‎بازی در یک زره شما را قوی‌تر کرد؟‎

بیشتر مرا کلاستروفوبیک (بیماری هراس از فضا‌های بسته و تنگ) کرد. در آن غرق می‌شدم. در ضمن هیچ چیزی ‏نمی دیدم. فقط صدای دیگران را می‌شنیدم که: «صاف برو. به چپ. باز هم. وایستا» احساس می‌کردم که یک آدم آهنی ‏شده‌ام. اگر می‌خواهید مرا واقعا در حالت عصبانیت ببینید یک دوربین زیر دماغم توی زره بگذارید، وقتی که به من می‌‏گویند: «اینجا تو خوشحالی. آنجا تو هوا داری پرواز می‌کنی. مواظب باش داری می‌افتی، اینجا داری می‌جنگی. ‏پیروز می‌شوی! شکست می‌خوری! و همه این‌ها باید از پشت چشمی دیده شود. جان فکر می‌کند که برای زنده‌تر ‏کردن صحنه‌های باید دوربین بیشتر به من نزدیک شود یا از داخل کلاه خود فیلمبرداری شود.

زره و نقاب، خود شما کدام هستید؟‎

نقاب عادی هنرپیشه‌های‌هالیوود. مردم مرا فردی رنج کشیده و با نیمه‌ای تاریک حس می‌کنند و مرتب به من می‌‏گویند که استعداد دارم، تا مرا دلداری بدهند. نقاب احمقانه‌تر از شهرت است. اگر این را پیدا نکنم. یکی دیگر را خواهم ‏یافت. هر جا باشیم همیشه نقابی به چهره داریم. از نقابی به نقاب دیگر و به آنها تنوع می‌بخشیم، اما همیشه آنها را به ‏چهره داریم.‏‎

‎‎باید برای شما غریب باشد که در شروع فصل نمایش فیلم‌های پرهزینه و پرفروش در حال رقابت با فیلم‌های ایندیانا جونز، بتمن و ‏Speed Racer‏ هستید؟‎

این آخری توسط شرکت همسرم تهیه شده است و در حال حاضر وضعیت در خانه ابری است (خنده). وقتی چهره‌ام را ‏روی پوسترهای مرد آهنی دیدم به خودم گفتم این اتفاقی است که هر سال باید بیفتد!

‎‎چرا این قدر طول کشید؟‎

آیا چنین فیلم‌هایی پانزده سال پیش- که کارنامه هنریم در حال اوج گرفتن بود- ساخته می‌شد ؟ نمی‌دانم... برای چنین ‏چیزهایی به سرنوشت اعتقاد دارم و با جان فوریو کارگردان و آدم‌های شرکت مارول ملاقات کردم و همه چیز به نظرم ‏کاملا طبیعی آمد. می‌دانم که سر آخر کاری است مانند بقیه کارها. همان چیزی را حس کردم که سر چاپلین آتن بارو در ‏سال ۱۹۹۲ حس کردم. در ظاهر یک نقش زندگی نامه‌ای را ایفا می‌کردم، ‌اما ته دلم حس زندگی یک تجربه استثنایی و ‏ارتباط برقرار کردن با این هنرمند بزرگ را داشتم. با توجه به این که تمایل دارم به آنچه که زندگی می‌کنم جنبه‌ای ‏حماسی ببخشم، به خودم می‌گفتم که این رویداد از پیش مقدر شده است. در ضمن آن نقش کارنامه هنریم را دگرگون ‏کرد، از جمله یک نامزدی اسکار را برایم به ارمغان داشت.‎

به نظر می‌آید بازی در چاپلین موجب افسردگی‌تان شد؟‎

کاملا. افسرده و پریشان. وقتی همه به سر خانه و زندگی شان برگشتند من در سوئیس ماندم، جایی که فیلمبرداری کردیم. ‏اغلب مست بودم. قادر نبودم از‌اندوه پایان یافتن فیلمبرداری خلاص شوم. به من می‌گفتند: «چرا به خانه‌ات بر نمی‌‏گردی؟ حتی حسابدار هم برگشته سرزندگیش». کجا باید می‌رفتم؟ وقتی ‏هم نزدیکانم از من می‌پرسیدند کجا هستم، اتاقم را در هتل عوض می‌کردم. می‌شود گفت که این یک نوع افسردگی ‏است. ‏‎

‎‎از مرد آهنی راضی هستید؟‎

بله. برای این مبارزه کردم. همگی عوامل تهیه را دیوانه کرده بودم. فیلمنامه در دست سرمی‌رسیدم که نمی‌شود چنین ‏صحنه‌ای را گرفت و آنها جواب می‌دادند البته که می‌شود رابرت! نوبت صحنه ۲۲ است و‌امروز آن را می‌گیریم. ‏من این صحنه ۲۲ را بارها از نو می‌نوشتم تا سر آخر رضایت همه را جلب کند. آخر به جایی رسیدیم که عوامل فنی ‏صبح‌ها غیبت می‌کردند چرا که می‌دانستند که قبل از ظهر شروع نخواهیم کرد(خنده)‏‎