برنامه‌ای جهت اصلاحات در سرمایه‌داری

نویسندگان: آنتونیو نگری، مایکل هارت

مترجم: امین گنجی

منبع: کتاب «ثروت مشترک»

اشاره: پیش از خواندن متن پیش رو باید با چند اصطلاح آشنا شد. نخستین آنها زیست‌سیاست و تولید زیست‌سیاسی است. زیست‌سیاست یعنی سیاستی که روی زندگی کار می‌کند. اگر بخواهیم این اصطلاح را ــ که میشل فوکو وارد فلسفه کرد ــ به اختصار توضیح دهیم، باید زیست‌سیاست سرمایه‌داری غربی نیمه‌ دوم قرن بیستم را با نظام‌های کهنی مقایسه کنیم که در آنها سیاست اساسا‌ با کنترل و سلطه بر مرگ کار می‌کرد. توماس هابز، فیلسوف قرن هفدهمی انگلیس، می‌گفت مردم برای رهایی از وضعیت آشوب ــ جنگ همه علیه همه ــ بخشی از حقوق خود را به حاکم (یا دولت) واگذار می‌کنند. از آن پس حاکم «حق» دارد تا برخی از مردم خود را به دلایلی مشخص «بکشد». این کنترل سیاست بر مرگ است. اما وجه مشخصه‌ سیاست متاخر دیگر نه سلطه بر مرگ، بلکه سلطه بر خود زندگی است. در این شرایط، سیاست مردم، سوژه‌ها، سبک‌های زندگی و ... خود را می‌سازد. زیست‌سیاست می‌تواند از بی‌رحمانه‌ترین تمهیدات زیست‌سیاسی تا ظریف‌ترین فنون کنترلی گسترش یابد، اما در هر حال، اصل اساسی آن چنین است: تنها بر سوژه‌های آزاد می‌توان حکم راند. بنابراین زیست‌سیاست برای ادامه‌ حیات به سوژه‌های آزاد یا خودآیین نیاز دارد، به تولید آزادانه و آفرینش‌گری و نوآوری از طرف آنها نیاز دارد و هر شکلی از زیست‌سیاست که این آزادی را محدود کند، تولید زیست‌سیاسی را با مشکل مواجه می‌سازد و بهره‌وری آن را کاهش می‌دهد.

نگری و هارت، نویسندگان متن زیر، در کتاب ثروت‌مشترک بین زیست‌قدرت و زیست‌سیاست تمایز قائل می‌شوند. این تمایز صرفا به این خاطر است که آنچه بالا در مقام مکانیزم‌های سلطه‌ زیست‌سیاست فوکو گفتیم، با نام «زیست‌قدرت» شناخته شود و آنچه به عنوان جنبه‌های خودآیین و آزاد سوبژکتیویته‌های زیست‌سیاسی آوردیم، با نام «زیست‌سیاست» شناخته شود. این تمایز جهت این برقرار می‌شود که سویه‌های خلاقانه و رهابخش زیست‌سیاست از جنبه‌های کنترلی آن به لحاظ معرفتی متمایز شوند، اگرچه اساسا هر دو همزمان و در یک حیطه به وجود می‌آیند و تضاد یا تناقضی با یکدیگر ندارند.

نگری و هارت مشخصه‌های استحاله یافته کار به کار زیست‌سیاسی را که به تولید زیست‌سیاسی می‌انجامد، به این ترتیب برمی‌شمارند:

۱. هژمونی تولید غیرمادی در پروسه‌های قیمت‌گذاری کاپیتالیستی: یعنی تولیدِ تصاویر، اطلاعات، دانش، تاثیرات، کدها و مناسبات اجتماعی.

۲. زنانه‌سازی کار یا «زیست‌سیاسی»شدن کار:

•به لحاظ کمی: افزایش زنان در بازار کار مزدی طی ۲ تا ۳ دهه‌ اخیر در همه‌جای دنیا

• به لحاظ کیفی: «انعطاف‌پذیری» زمانی کار برای هر دو جنس و نیز تغییراتِ روز کاری. به عبارت دیگر، ۸ ساعت کار، ۸ ساعت استراحت و ۸ ساعت خواب در کشورهای ثروتمند اروپایی فسخ شد و کار پاره‌وقت، چندشغلی‌بودن، ساعات کار غیرمنظم و پراکنده، و غیره باب شدند

•به لحاظ کاری: وظایف تاثری، عاطفه‌ای و ارتباطی در کار در همه بخش‌ها مرکزی می‌شوند و تمایز بین کار تولیدی و بازتولیدی از بین می‌رود، چون تولید کاپیتالیستی دیگر تولید کالاها را اصل قرار نداده، بلکه روابط اجتماعی و فرم‌های زندگی را در کنار کالاها تولید می‌کند.

۳. تولید و کار جدید حاصل الگوهای جدید مهاجرت و فرآیندهای اختلاط اجتماعی و نژادی است. به عبارت دیگر، مهاجرت نیروی کار به‌طور فزاینده از کشورهای مختلف به نقاط مختلف دنیا و پیدایش شرکت‌های چندملیتی که نیروی کار از کشورهای مختلف را در جاهای مختلف برای شرکت‌های مادر کنترل می‌کنند، اساسا‌ شیوه‌های تولید سنتی و درون‌مرزی را دگرگون ساخته است.

مقاله‌ زیر بر اساس مقدمات بالا پیشنهاداتی جهت اصلاحات در سرمایه‌داری ارائه می‌کند.

آخرین متفکر و اقتصاددان بزرگی که توانست نسخه‌ای موثر برای درمان بیماری‌های سرمایه‌داری بپیچد، جان مینارد کینز بود. بر مبنای کار او بود که رژیم‌هایی برای تنظیم دولتی تولید، ساختار رفاه برای تولیدکنندگان، تحریک تقاضای موثر، و دیگر علاج‌های مقتضی بسط و توسعه یافتند. اما امروز دیده‌ایم که این داروهای قدیمی دیگر به کار سرمایه نمی‌آیند و گاه در واقع بیماری را تشدید هم می‌کنند. اما این حرف ابدا‌ به معنای ناممکن‌بودن اصلاحات نیست. می‌توان به فهرستی از اصلاحات موثر و کارساز رسید، اما پیشاپیش آشکار است که ارائه‌ چنین اصلاحاتی اساسا‌ پارادوکسیکال است. زیرا در وهله‌ اول چندان محتمل نیست که آریستوکراسی جهانی امروز قادر به وضع اصلاحات مهم باشد یا از این مسیر تخریب که پیش گرفته، انحرافی جدی پیدا کند. و ثانیا‌، اگر چنین اصلاحاتی در واقع برقرار شوند، آنها در عین درمان‌کردن بیماری‌های سرمایه، فورا‌ به ورای سرمایه و شیوه‌ جدیدی از تولید نیز اشاره می‌کنند. این موقعیت ما را به یاد یک لطیفه‌ عبری قدیمی می‌اندازد. سوال: تفاوت بین یک کلاغ چیست؟ پاسخ: هر دو بالش یک اندازه دارند، به جز بال چپ. اجازه دهید در همین حال و هوای پارادوکسیکال راهمان را ادامه دهیم: ما این منطق را تا جایی که می‌توانیم پیش می‌بریم، فرض می‌کنیم که دست آخر بامعنا خواهد بود، اما در همین حین می‌دانیم که کل قضیه در نهایت به ورطه‌ بی‌معنایی فرومی‌غلتد. همان طور که شاهد بوده‌ایم، بحران‌های سرمایه‌داری را امروز نه تنها باید در لوای ابژکتیو و عینی آنها ــ فروپاشی اعتبار، تورم، رکود، قیمت‌های نجومی انرژی، قیمت‌های نزولی مسکن، بحران‌های ارزی، تخریب محیط زیست، و الخ ــ شناخت، بل از آن مهم‌تر فهم این بحران‌ها در لوای سوبژکتیوشان است. موانع بسیاری علیه سوبژکتیویته‌های مولد قرار دارند: موانعی که دسترسی این سوبژکتیویته‌ها به ساحت مشترک را ناممکن می‌سازند یا این ساحت را تخریب می‌کنند، عدم فهم این ضرورت که باید با یکدیگر به آفرینش دست زد و مواجهه‌ها و برخوردهای مولد را سازمان داد و چیزهایی از این دست. مهم‌ترین و فوری‌ترین اصلاحات آنهایی هستند که باید به خدمت کارآفرینی در امر مشترک و نوآوری شبکه‌های اجتماعی مبتنی بر تعاون در آیند. ما انتظار نداریم که آریستوکراسی جهانی خودش قدم پاپیش بگذارد و از ما پیشنهادات‌مان را بپرسد، اما اصلاحات ممکنی وجود دارند که می‌توانند در قالب یک برنامه گردآوری شوند.

هدف نخستین مجموعه اصلاحات فراهم‌آوردن زیرساخت ضروری جهت تولید غیرمادی و اشتراکی است. در این میان، آشکارترین و بدیهی‌ترین نیاز در غالب نقاط جهان را باید در کمبود زیرساخت‌های فیزیکی مناسب دید. در کلان‌شهرهای بزرگ بخش‌های تحت انقیاد جهان، جمعیت‌های بسیاری محکوم به تحمل وضعیتی نکبت‌بار هستند و در محیط‌های مسموم از آب آشامیدنی سالم و شرایط بهداشتی اولیه، الکتریسیته، دسترسی به غذا با قیمت مناسب و دیگر ضرورت‌های فیزیکی و جسمانی زندگی محرومند و با مرگ بازی می‌کنند. همان‌طور که آشیل امبمبه می‌گوید، این وضعیت دیگر نه زیست‌سیاست که مرگ‌سیاست است؛ سیاستی که بر مرگ اجتماعی و مرگ جسمانی حکمفرمانی می‌کند. فراهم‌آوردن نیازهای زیرساختی اساسی نیز به‌طور بی‌واسطه پرسشی زیست‌محیطی است، زیرا نابودی محیط زیست مانع اصلی در برابر دسترسی به غذای مناسب، هوای تمیز و آب سالم و دیگر نیازهای حیاتی است. سرمایه نمی‌تواند خیلی ساده جمعیت‌های معینی را قابل دور ریختن بداند: همه باید در یک اقتصاد زیست‌سیاسی مولد باشند.

با این حال، تنها حیات برای تولید زیست‌سیاسی کافی نیست. یک زیرساخت اجتماعی و فکری نیز برای پشتیبانی از سوبژکتیویته‌های مولد ضروری است. در عصر تولید زیست‌سیاسی ابزارهای اصلی تولید دیگر چرخ ریسندگی، ماشین پنبه‌پاک‌کن یا دستگاه پرس فلز نیستند، بل ابزارهای زبان‌شناختی یا عاطفی برای روابط سازنده، ابزارهای اندیشیدن و غیره هستند. البته انسان‌ها پیشاپیش واجد مغز، توانایی‌های زبان‌شناختی و قابلیت‌های ارتباطی هستند، اما همه‌ اینها باید توسعه یابند. به همین دلیل است که آموزش پایه و پیشرفته از هر زمان دیگری در اقتصاد زیست‌سیاسی اهمیت بیشتری می‌یابد. همه باید بیاموزند چگونه با زبان، کدها، ایده‌ها و تاثرات کار کنند و به‌علاوه با دیگران کار کردن را بیاموزند که هیچ یک از آنها به‌طور طبیعی به دست نمی‌آیند. چیزی شبیه یک ابتکار عمل آموزشی جهانی باید برقرار شود و برای همه آموزش اجباری را فراهم آورد. این ابتکار عمل باید از بی‌سوادان آغاز کند و به آموزش پیشرفته در علوم طبیعی و اجتماعی و نیز علوم انسانی برسد.

در کنار آموزش در مقام زیرساختی اجتماعی و فکری، زیرساختی باز و گشوده از اطلاعات و فرهنگ نیز باید استقرار یابد؛ زیرساختی که کاملا‌ توسعه یابد و توانایی‌های مالتیتود [انبوه خلق] در اندیشیدن و همکاری و تعاون با دیگران را به کار بیندازد. چنین زیرساختی باید دربردارنده‌ یک لایه‌ فیزیکی گشوده و باز (از جمله دسترسی به شبکه‌های ارتباطات سیم‌دار و بی‌سیم)، یک لایه‌ منطقی باز و گشوده (برای مثال، کدها و پروتکل‌های باز) و یک لایه‌ محتوایی باز (همچون کارهای فرهنگی، فکری و علمی) باشد. چنین زیرساخت مشترکی باید با مکانیزم‌های خصوصی‌سازی از جمله حقوق انحصاری، کپی‌رایت‌ها و دیگر فرم‌های مالکیت غیرمادی مبارزه کند؛ یعنی با همه‌ چیزهایی که از دسترسی مردم به ذخایر ایده‌ها، تصاویر و کدهای موجود جلوگیری می‌کند. در حالی‌که این دسترسی برای تولید موارد نو ضروری است. فایده‌ این دسترسی باز به امر مشترک تضمین این واقعیت است که همه‌ کالاهای ضروری همچون داروها و دیگر ثمرات پژوهش علمی با قیمت‌های مناسب در دسترس همگان هستند. دیگر اصلاح زیرساختی اساسی فراهم‌آوردن بودجه‌های کافی برای برآورده‌کردن ضروریات تکنولوژیکی پژوهش‌های پیشرفته است. برای مثال، یکی از استدلال‌ها در دفاع از حقوق انحصاری ــ به‌رغم محدودساختن دسترسی به امر مشترک و در نتیجه از بین بردن برخی از قابلیت‌های تولیدی ــ این است که شرکت‌ها برای پشتیبانی از بخش تحقیقات و توسعه نیازمند سود هستند. کاملا‌ درست است که بسیاری از انواع پژوهش ــ همچون پژوهش در زمینه‌ داروها، علوم کامپیوتری و علم مواد ــ نیازمند سرمایه‌گذاری عمده هستند. اگر سودهای عظیمی که از دل حقوق انحصاری و کپی‌رایت‌ها حاصل می‌شوند، از بین بروند، آنگاه باید منابع دیگری برای تامین مالی تحقیقات و پژوهش‌ها دست و پا کرد چه از خلال نهادهای خصوصی و چه عمومی.

علاوه بر اصلاحات در زیرساخت‌های جسمانی، فیزیکی، اجتماعی و غیرمادی، هنوز باید مجموعه‌ اصلاحات دیگری را نیز در نظر گرفت که آزادی‌های مورد نیاز تولید زیست‌سیاسی را فراهم می‌آورند. نخستین آزادی مورد نیاز همان آزادی حرکت است؛ یعنی آزادی مهاجرت درون و ورای مرزهای ملی و نیز آزادی برای باقی‌ماندن در یک مکان. در متن‌های دیگر خود بارها تحلیل کرده بودیم که قابلیت تولید زیست‌سیاسی (یعنی بهره‌وری زیست‌سیاسی) به توانایی سازماندهی مواجهات سودمند و بیرون آمدن از روابط خسارت‌بار و فرم‌های مهلک و مسموم امر مشترک وابسته است؛ بنابراین آزادی حرکت نوعی آزادی مکان را شکل می‌دهد و به انبوه خلق [مالتیتود] اجازه می‌دهد تا هرجا که بیشترین آفرینش‌گری را دارد و می‌تواند شادی‌آفرین مواجهات را سازماندهی کند و مولدترین روابط را مستقر سازد، نقل مکان کند. برقرار کردن فرمی از «شهروندی باز و آزاد» تنها ابزار حمایت از این آزادی است.

دومین اصلاح ضروری در آزادی‌ها، به زمان ارتباط دارد؛ یعنی به سهم بسیار مهمی از زمان غیرآزاد زندگی‌هایمان که سر کار سپری می‌کنیم. پیش‌تر از این گفته بودیم که هر قید و بندی بر سر راه خودآیینی کار زیست‌سیاسی ــ از جمله دستوردادن از سوی رییس ــ مانعی در برابر بهره‌وری و قابلیت تولید است. (درواقع، در دوران زیست‌سیاسی، یکی از ابزارهای خوب برای سنجش میزان استثمار، همان اندازه‌گیری میزان زمانی است که شما مجبورید «تلف کنید»: کار در مرکز مخابرات، پشت میز اداره، در زمین‌های زراعی یا در کارخانه). آن اصلاحی که آزادی زمان را تضمین می‌کنند، حداقل درآمد تضمین‌شده در مقیاسی ملی یا جهانی است که به همگان، فارغ از اینکه کار می‌کنند یا نمی‌کنند، پرداخت می‌شود. جداسازی درآمد از کار باعث خواهد شد تا همه بر زمان خود کنترل داشته باشند. بسیاری از مولفان ــ از جمله خود ما ــ از درآمد تضمین‌شده بر اساس عدالت اقتصادی (ثروت در سرتاسر یک شبکه‌ اجتماعی متفرق و بسیار گسترده تولید می‌شود، بنابراین دستمزدهای حاصل از این تولید نیز باید به لحاظ برابر توزیع شوند) و رفاه اجتماعی (از آنجا که نمی‌توان چیزی نزدیک به عدم بیکاری کامل را در اقتصاد کنونی تجربه کرد، پس باید چنین درآمدی را برای بیکاران فراهم آورد) دفاع کرده‌ایم. با این حال، باید اینجا اشاره کنیم که اگر همه‌ جمعیت‌ها، حداقل‌های مورد نیاز برای زندگی را داشته باشند، این واقعیت به شدت به نفع خود سرمایه است. اگر انبوه خلق [مالتیتود] بتوانند بر زمان خود کنترل داشته باشند و خودآیین گردند، بهره‌وری و قابلیت تولید در اقتصاد زیست‌سیاسی افزایش می‌یابد. همچنین نوع دیگری از آزادی برای تولید زیست‌سیاسی اهمیت دارد: قدرت ساختن روابط اجتماعی و آفریدن نهادهای اجتماعی خودآیین. شاید برای این کار بتوان مکانیزم‌های دموکراسی مشارکتی را در تمام سطوح حکومتی گسترش داد تا انبوه خلق [مالتیتود] مجال آموختن تعاون و همکاری اجتماعی و حکمرانی بر خود را بیابند. همان‌طور که توماس جفرسون می‌گوید، مشارکت‌کردن در دولت نوعی آموزش حکمرانی بر خود است و ظرفیت‌های مردم را بالا می‌برد و اشتهای آنها برای دموکراسی بیشتر را تحریک می‌کند. دموکراسی را تنها زمانی می‌توان آموخت که به آن عمل کرد. همه‌ آنچه گفتیم، اصلاحاتی بودند که برای نجات تولید کاپیتالیستی در زمانه‌ ما ضروری هستند و همان‌طور که گفتیم، دلیلی وجود ندارد که آریستوکراسی جهانی اصلا‌ خواهان اندیشیدن به آنها یا برقرار کردن‌شان باشد، حتی وقتی همچون سال‌های اخیر، با بحران‌های مالی و اقتصادی عظیم رودررو باشد. اصلاحات تنها از خلال مبارزه سر می‌رسند؛ یعنی زمانی که سرمایه‌داری وادار به پذیرفتن آنها شود.