چه بر سر اروپا خواهد آمد؟
دنیای اقتصاد- اگر زمانی تاریخ فراز و نشیبهای اروپای غربی بعد از جنگ نوشته شود، سه قسمت خواهد داشت: «واقعیتهای غیرقابلانکار»، «افسانههای خوشایند» و قسمتی که هنوز در حال نوشته شدن است: «حیله». این روزها اروپا از افسانه خوشایند به فریب آشکار میلغزد. یونان هیچ وقت خودش را از این مخمصه خلاص نمیکند و دیر یا زود قرضهای فراوان بالا میآورد. بعد از یونان نوبت ایتالیا است. بحران اروپا به آمریکا نزدیک میشود و اقتصاد آمریکا هم بر اروپا تاثیر میگذارد؛ یک سونامی دو طرفه. اما آمریکا سالم میماند. چیزی که بعد از این میآید، انفجار در پروژه اروپایی است. چه بر سر «اروپا» خواهد آمد؟
منبع: وال استریت ژورنال
مترجم: پیمان شمسیان
اگر زمانی تاریخ فراز و نشیبهای اروپای غربی بعد از جنگ نوشته شود، این نوشته سه قسمت خواهد داشت. این سه قسمت این چنین نامیده میشوند: «واقعیتهای غیرقابل انکار»، «افسانههای خوشایند» و قسمتی که هنوز در حال نوشته شدن است «حیله».
غیر قابل انکارترین واقعیتی که در دوران بعد از جنگ در اروپا پدید آمد نیاز به ارتش نظامی بود که به طور خلاصه در این حرف مشهور آقای لرد ایسمای در مورد ماموریت ناتو آمده است: «دور نگه داشتن روسیه، وارد گود کردن آمریکا و جلوگیری از قدرت گرفتن آلمانها.» واقعیت بعدی پول جهانی بود، هدیهای از طرف لودویگ ارهارد، پدیدآورنده اصلاحات اقتصادی که واحد پول آلمان را ساخت، کنترل بر قیمتها را حذف کرد و برای نسلهای متمادی تورم را تحت کنترل درآورد. حقیقت مسلم سوم مخلوق ژان مونه یعنی بازار مشترک بود که به اروپا ماهیت اشتراک اقتصادی- نه سیاسی- داد.
نتیجه آن، معجزه اقتصادی در آلمان، سه دهه افتخار در فرانسه، و معجزه اقتصادی در ایتالیا بود. این امر میتوانست تا به امروز ادامه پیدا کند، اما اینچنین نشد.
در سال ۱۹۶۵، مخارج دولت در اروپای غربی به طور میانگین ۲۸ درصد GDP بود. امروزه این عدد تنها کمی کمتر از ۵۰ درصد است. در سال ۱۹۶۵، نرخ باروری در آلمان ۵/۲ بچه برای هر مادر بود. امروز این نرخ به عدد مصیبت بار ۳۵/۱ رسیده است. در اروپای پس از جنگ، رشد سالانه GDP به طور میانگین ۵/۵ درصد بود. بعد از سال ۱۹۷۳، این عدد به ندرت از ۳/۲ درصد فراتر رفته است. در سال ۱۹۷۳، اروپاییها به ازای هر ۱۰۰ ساعت کار آمریکاییها، ۱۰۲ ساعت کار میکردند. در سال ۲۰۰۴ این عدد به ۸۴ ساعت به ازای هر ۱۰۰ ساعت کار آمریکاییها رسیده است.
در همین دوره افول اروپا بود که افسانههای خوشایند برای اروپاییها شروع شد.
برای شروع، یکی از افسانههای خوشایند برای اروپا این بود که اگر GDP اعضای اتحادیه اروپا را با هم جمع کنید، اقتصادی خواهید داشت که بزرگتر از اقتصاد آمریکا خواهد بود. آیا این امر «اروپا» را به یک ابرقدرت اقتصادی تبدیل میکند. افسانه خوشایند دیگر این بود که اروپاییها با خود فکر کردند، اروپا زمانی که میتواند نفوذ جهانیاش را از طریق دیپلماسی و قدرت نرم افزایش دهد، دلیلی برای افزایش قدرت نظامیاش ندارد. افسانه خوشایند بعدی این است که اروپاییها ارزشهای هویتی خود را به اشتراک گذاشتند، بنابراین این به اشتراکگذاری ارزشهای هویتی میتواند به قانونگذاری یکنواخت دولتی در مورد جرم و مجازات منتهی شود. یکی دیگر از این افسانههای خوشایند اروپاییها آن است که آنها فکر میکنند ساکنان این قاره دچار سستی در تولید نشدند، بلکه یک انتخاب روشنفکرانه انجام دادند و راحتی را بر کار ترجیح دادهاند.
و در آخر افسانه عظیمی وجود داشت که اروپاییها مدل خود را داشتند، متفاوت و متمایز از مدل آمریکاییها که اروپا را در مقابل جریان وسیعتر بینالمللی یعنی جهانی شدن و رشد جمعیت، حفاظت میکرد. اروپاییها روزهای خوش خود را دوست داشتند و فکر میکردند که در طولانیترین دوران خوش خود در طول تاریخ قرار دارند.
تمام این اتفاقات عجیب افتاد تا برای مدتی شکستهای اروپاییها را بپوشاند و باعث غرور آنها بشود. اما همیشه در جانشین کردن طمطراق زیاد به جای دستاورد، اشتباه فریاد زده شده به جای حقایق، یا به صورت کلیتر، باور داشتن به پوچی خود، خطری وجود دارد.
اینجاست که اروپا از افسانه خوشایند به فریب آشکار لغزید.
وارد شدن یونان به منطقه مالی یورو نمونهای از این فریب است، یک فریب دو طرفه به این دلیل که آتن در مورد بودجهاش دروغ گفت و بروکسل ترجیح داد که این دروغ را قبول کند. فریب دیگری نیز در مساله مشهور به ضابطه ماستریخت وجود داشت، قانونهای مالی که قرار بود بر منطقه یورو اعمال شود اما به سرعت توسط آلمان و فرانسه مورد استهزاء قرار گرفت و سپس تمام این قوانین طی بحران موجود به دور انداخته شد. نظام نامه اروپایی نیز فریب بود، که به طرز عجیبی هر جا که در مورد آن رایگیری انجام گرفت رد شد، فقط به این خاطر که توسط پارلمان اروپا تدوین و ارائه شده بود.
اتفاقی که این روزها در اروپا میافتد آنچنان که نشان میدهد بحرانی نیست: بیشتر یک مدل مدوفی (برنارد مدوف کلاهبرداری آمریکایی است که از طریق ایجاد شرکتهای هرمی اقدام به سوءاستفاده از میلیاردها دلار از سرمایهها و داراییهای سرمایهگذاران کرده است. م) است تا لمانی (بانک برادران لمان یکی از بزرگترین بانکهای آمریکا بود که در سال ۲۰۰۸ در اثر رکود در بازار مسکن آمریکا اعلام ورشکستگی کرد. م). این امر بسیار عجیب و تکاندهنده است. یونان هیچ وقت خودش را از این مخمصه خلاص نمیکند و دیر یا زود قرضهای فراوان بالا میآورد. بانکهایی که به یونان وام دادهاند دیر یا زود مجددا سرمایهگذاری میکنند. مالیاتپردازان آلمانی این تغییر در سرمایهگذاری را تحمل میکنند و خیلی زود تحمل آنها سر میآید. چینیها سعی نمیکنند که یونان را نجات دهند، آنها میدانند نباید در جایی سرمایهگذاری کرد که از پیش شکست خورده است و سپس بعد از یونان نوبت ایتالیا است. بحران اروپا به آمریکا نزدیک میشود، و اقتصاد آمریکا هم بر اروپا تاثیر میگذارد؛ یک سونامی دو طرفه. آمریکا جان سالم به در میبرد زیرا آمریکا یک کشور است. اما همانطور که بیسمارک زمانی اشاره کرد، «هرکس از اروپا صحبت کند اشتباه کرده است، اروپا یک عبارت جغرافیایی است.» «اتحادیه مالی» که مورد انتقاد قرار گیرد هیچوقت نمیتواند از این انتقادها به سلامت عبور کند: رایدهندگان آلمانی، و دیگر کشورهایی که میخواهند استقلال مالی داشته باشند، از این اتحادیه مالی حمایت نمیکنند که گفته میشود این امر مشخصه اصلی حاکمیت دموکراسی است.
چیزی که بعد از این میآید انفجار در پروژه اروپایی است. با توجه به دستاوردهایی که سردمداران اروپایی در ۳۰ سال گذشته از این پروژه داشتهاند این پروژه را نمیتوان به کلی مضر دانست. اما هزینه زیادی خواهد داشت. شورشهای آتن تبدیل به شورشهایی در میلان، مادرید و مارسی میشوند. کشورهای حاشیهای تاثیر نفوذ بیشتری پیدا خواهند کرد. گمرکهای مرزی بازمیگردند. واحدهای پولی احیا میشوند و سپس ارزششان تنزل پیدا میکند. کشورها به جای اصلاحات تنزل خواهند داشت. این یک نمایش مخوف طولانی است.
اروپای ایسمای، ارهارد و مونه کجاست؟ آنها را میتوان در خاطرات پیدا کرد، البته اگر کسی بخواهد آنها را به یاد بیاورد. ۵۰ سال دیگر وقت دهید، شاید کسی آنها را به خاطر آورد.
ارسال نظر