آشنایی با اقتصاددانان - ۲۹ مرداد ۹۰
مترجم: محسن رنجبر
منبع: Econlib
هنری جورج (1897-1839)
هنری جورج را بیش از هر چیز به عنوان یکی از طرفداران اعمال «مالیات واحد» بر زمین می‌شناسند. او اعتقاد داشت که دولت باید همه پروژه‌های خود را تنها از درآمدهای حاصل از یک مالیات واحد تامین مالی کند.

این مالیات باید بر ارزش زمین بهبود‌نیافته - یعنی زمانی که در وضع طبیعی خود قرار دارد و هیچ ساختمانی در آن وجود ندارد یا روی آن کشت نشده- بسته شود. این ایده جورج چیز تازه‌ای نبود. آن را تا اندازه زیادی از دیوید ریکاردو، جیمز میل و جان استوارت میل وام گرفته بود. هنری جورج در روز‌‌های اوج خود بسیار مشهور بود و اندیشه‌هایش بحث‌های داغی را میان روشنفکران جوان به راه انداخته بود. بعد از این که جورج، «پیشرفت و فقر» را در سال 1879 منتشر کرد، در آمریکا نهضتی سیاسی حول اندیشه‌های مطرح‌شده در این کتاب رشد کرد. او بعد‌ها در رقابت برای انتخاب به عنوان شهر‌دار نیو‌یورک با فاصله کمی شکست خورد.
به اعتقاد جورج بیشتر مالیات‌‌ها، رفتار تولیدی را از نفس می‌اندازند. وضع مالیات بر درآمد، انگیزه افراد برای کسب در‌آمد را کاهش می‌دهد؛ وضع مالیات بر محصول گندم انگیزه تولید آن را کم می‌کند و قس-علیهذا. اما مالیات‌ستانی از ارزش زمین بهبود‌نیافته داستانی دیگر دارد. ارزش زمین از دو مولفه ریشه می‌گیرد: ارزش طبیعی زمین و ارزشی که در اثر بهبود آن (مثلا از طریق ساخت‌و‌ساز در زمین) خلق می‌شود. ارزش یک قطعه زمین بلااستفاده در حالت طبیعی آن، نه از هزینه فرصتی که بر مالکان آن بار می‌شود، بلکه از تقاضا برای مقدار ثابت زمین ریشه می‌گیرد. او استدلال می‌کند که به این خاطر و از آن جا که ارزش زمین بهبود‌نیافته باد‌آورده است و کاری برای دستیابی به آن انجام نشده، نه ارزش زمین و نه مالیات بر ارزش آن نمی‌توانند بر رفتار تولیدی تاثیر بگذارند. اگر مالیات سنگینی بر زمین بار شود، مقدار موجود از آن کاهش نمی‌یابد (این نکته درباره هر کالای دیگری نیز صادق است) و تقاضا برای آن نیز به خاطر کاربرد‌های مولد زمین کاهش نمی‌یابد.
این گفته جورج که دیگر مالیات‌ها اثرات ضد‌انگیزه‌ای قوی‌تری دارند، درست بود، اما امروزه اقتصاد‌دانان درک می‌کنند که مالیات واحد بر زمین نیز بی‌ضرر نیست. ارزش زمین خلق می‌شود و ذاتی نیست. در غیر این صورت چرا ارزش زمین در توکیو باید این قدر بیشتر از می‌سی‌سی‌پی باشد؟ مالیات بر ارزش زمین واقعا مالیات بر توان تولیدی آن است که از بهبود زمین در منطقه ریشه می‌گیرد. مالیات پیشنهادی از سوی هنری جورج بر یک قطعه زمین، به واقع بر بهبود‌های رخ‌داده در زمین‌های مجاور استوار است.
اگر فردی «همسایه» خود باشد، باید چگونه از او مالیات ستاند؟ اگر زمین بزرگی بخرد و ارزش یک قطعه از آن را با بهبود زمین‌های مجاور آن افزایش دهد، وضع به چه صورت در‌می‌آید؟ در این صورت مالیاتی که از این فرد گرفته می‌شود، بر بهبود‌های صورت‌گرفته توسط خود او استوار است. این مبالغه نیست. دقیقا همان کاری است که شرکت دیزنی در فلوریدا انجام داد. این شرکت زمین‌های بزرگی را در اطراف منطقه‌ای که برای ساخت دیزنی ورلد در آن برنامه‌ریزی کرده بود، خرید و بعد با ساخت آن بر ارزش این زمین‌های مجاور افزود. اگر مالیات واحد بر زمین جورج وجود داشت، شاید دیزنی هیچ‌گاه این سرمایه‌گذاری را انجام نمی‌داد. از این رو بر خلاف استدلال جورج، حتی مالیات بر زمین بهبود‌نیافته نیز انگیزه‌ها را کم می‌کند. جورج در استدلال خود همچنین فرض می‌گیرد که دولت می‌تواند در تعیین مالیات‌ها، ارزش خام زمین را از ارزش بهبود‌های صورت‌گرفته در آن جدا کند - کاری سخت، اگر نگوییم غیر‌ممکن، به ویژه برای دولتی که دارای گرایش‌ها و انگیزه‌های سیاسی است. آیا دولت می‌تواند از «ارزش اجاره‌ای بهبود‌نیافته» زمین زیر یک مجتمع اداری در لس‌آنجلس مالیات بستاند و در عین حال، انگیزه مالک این مجتمع برای افزایش ارزش بهبود‌یافته آن را کمتر نکند؟
گذشته از ایراد‌هایی که بر این فرض هنری جورج وارد شده، شاید او از چیزی دفاع می‌کرده که واقعا آسیب کمتری در قیاس با همه مالیات‌های دیگر دارد. همان طور که میلتون فریدمن نزدیک به یک سده بعد از مرگ جورج گفت: «به باور من، بهترین مالیات، مالیات بر ارزش بهبود‌نیافته زمین است که هنری جورج سال‌های خیلی خیلی قبل از آن دفاع کرده بود».
هنری جورج همچنین مدافع پر‌شور تجارت آزاد و مخالف حمایت‌گرایی بود. به روشنی درک می‌کرد که حمایت‌گرایی، واژه‌ای گمراه‌کننده برای موانع تجاری است و بیان کرد که چه کسانی از «حمایت‌گرایی» آسیب می‌بینند. او نوشت:
در هر معامله‌ای باید دو طرف وجود داشته باشد که متقابلا به انجام معامله تمایل دارند و فعالیت‌هایشان دو‌سویه است. هیچ کس نمی‌تواند چیزی بخرد، مگر آن که بتواند فردی مایل به فروش را بیاید و هیچ کس نمی‌تواند چیزی بفروشد، مگر آن که فرد دیگری مایل به خرید وجود داشته باشد. اگر آمریکایی‌ها خواهان خرید کالا‌های خارجی نبودند، این کالا‌ها حتی اگر هیچ تعرفه‌ای بر آنها بسته نمی‌شد، نمی‌توانستند در این کشور فروخته شوند. عامل موثر در انجام معامله که تعرفه به دنبال پیشگیری از آن است، تمایل آمریکایی‌ها به خرید کالا‌های خارجی است، نه تمایل تولید‌کنندگان خارجی برای فروش این کالا‌ها. از این رو حمایت از تولید داخل واقعا از آن چه که خود «حمایت‌شده‌ها» به دنبال آن هستند، پیشگیری می‌کند. حمایت‌ها ما را نه در برابر خارجی‌ها، بلکه در برابر خودمان محافظت می‌کند.
(هنری جورج، حمایت یا تجارت آزاد، صص ۴۶-۴۵).

تریگو هاولمو (۱۹۹۹-۱۹۱۱)
در سال 1989 تریگو هاولمو، اقتصاد‌دان نروژی، جایزه نوبل اقتصاد را «به خاطر توضیح بنیان‌های اقتصاد‌سنجی در نظریه احتمالات و تحلیل ساختارهای مقارن اقتصادی» از آن خود کرد. او دو تاثیر عمده بر اقتصاد‌سنجی به جا نهاد. نخستین آنها را در مقاله سال 1943 خود که برخی از دلالت‌های آماری معادلات همزمان را نشان می‌دهد، بیان کرد. دومین آنها مقاله سال 1944 بود که اقتصاد‌سنجی را بیش از پیش بر نظریه احتمالات استوار کرد. در طول سال‌های جنگ، هاولمو برای دولت نروژ در آمریکا کار می‌کرد. او از 1948 تا هنگام باز‌نشستگی در سال 1979 استاد اقتصاد دانشگاه اسلو بود.
والتر ولفگانگ هلر (۱۹۸۷-۱۹۱۵)
شهرت والتر هلر از سال‌های ریاست او بر شورای مشاوران اقتصادی آمریکا (CEA) از 1961 تا 1964 در دوره ریاست‌جمهوری جان.اف.کندی و لیندون جانسون ریشه می‌گیرد. پیش‌وپس از این دوره، هلر استاد اقتصاد دانشگاه مینسوتا بود.
هلر در مقام رییس این شورا کندی را به کاهش نرخ‌های نهایی مالیات ترغیب کرد. این کاهش نرخ‌های مالیاتی که بعد از مرگ کندی به تصویب رسید، به ایجاد رونق در اقتصاد آمریکا کمک کرد. شورای تحت ریاست هلر همچنین نخستین دستورالعمل قیمت‌-‌دستمزد «داوطلبانه» (یعنی اعمال‌شده به میانجی تهدیدات پنهان و نه قوانین آشکار) را شکل داد.
کار‌های آکادمیک اولیه هلر به مالیات‌های وضع‌شده از سوی دولت‌های ایالتی و محلی ارتباط داشت. در سال‌های 1947 و 1948 هلر مشاور مالیاتی دولت نظامی آمریکا در آلمان بود. او در اصلاحات پولی و مالیاتی که به رونق اقتصادی آلمان کمک کرد، سهیم بود. در مقاله‌ای به سال 1950، هلر اشاره کرد که کاهش نرخ‌های نهایی مالیات به «حذف اثرات باز‌دارنده نرخ‌های بسیار بالا» کمک می‌کند.


به گفته جوزف پکمن، متخصص اقتصاد مالیات‌ها، هلر همچنین یکی از نخستین اقتصاد‌دانانی بود که دریافت که تخفیف‌ها و ترجیحات مالیاتی، پایه درآمد‌های مالیاتی را کاهش می‌دهد و به این ترتیب برای دستیابی به مقدار مشخصی درآمد، نرخ‌های نهایی مالیاتی بالاتری را الزامی می‌کند.
جیمز هکمن (-۱۹۴۴)
در سال 2000 جیمز هکمن همراه با دانیل مک‌فادن، جایزه نوبل اقتصاد را دریافت کرد. هکمن این جایزه را به خاطر «بسط نظریه و روش‌های تحلیل نمونه‌های انتخابی» که کاری بسیار فنی است و توضیحش برای افراد غیرمتخصص سخت است، دریافت کرد. با این همه مطالعات او که جایزه نوبل را برایش به ارمغان آورد، ارزش زیادی در تحقیقات اقتصاد‌دانان پیرامون بسیاری از مسائلی که انسان‌های عادی اهمیتی برایشان قائل نیستند، داشته است. مساله فنی اصلی‌ای که هکمن بخش بزرگی از زندگی حرفه‌ای خود را روی آن صرف کرده، خود‌گزینی (خود‌انتخابی، self-selection) است. اقتصاد‌دانی که مثلا می‌خواهد بداند که چه تعداد از کار‌گران مرد به افزایش نرخ دستمزد واکنش نشان خواهند داد، می‌تواند داده‌های خرد مربوط به دستمزد‌ها و ساعات کار را بررسی کند و به ارتباطی میان آنها دست یابد. این رویکرد مشکلی دارد که اقتصاد‌دانان از مدت‌ها پیش به آن پی برده‌اند. مشکل این است که برخی افراد اصلا کار نمی‌کنند و از این رو در مجموعه داده‌ها اشاره‌ای به آنها نمی‌شود و قاعدتا این افراد عمدتا (به شکلی نامتناسب) از گروهی‌اند که اگر کار می‌کردند، دستمزد‌های اندکی می‌گرفتند. آنها خود انتخاب کرده‌اند که از نیروی کار بیرون باشند. از این رو برآورد‌های اقتصاد‌دانان درباره تاثیر دستمزد‌ها بر ساعات کار تورش‌دار خواهد شد. اگر اقتصاد‌دان می‌خواهد نتایج به دست آمده از نمونه‌اش را به کل کارگران مرد تعمیم دهد، چگونه باید این نکته را در محاسبات خود وارد سازد؟
این جا است که هکمن پا به میدان می‌گذارد. او به یک رویکرد تیز‌هوشانه اقتصاد‌سنجی برای تصحیح مشکل خود‌انتخابی رسید. در حقیقت امروزه اقتصاد‌دانان تجربی تصحیح او را با عنوان «تصحیح هکمن» یا «روش هکمنی» می‌شناسند. در ۱۹۸۵ هکمن با استفاده از روش خود برای مطالعه ارتباط میان کار و دستمزد‌ها که در بالا به آن اشاره شد، دریافت که کشش دستمزدی عرضه نیروی کار در میان کار‌گران مرد آمریکایی بیشتر از چیزی است که پیش‌تر تصور می‌شد. دلیل این امر آن است که افزایش مشخصی در دستمزد‌ها تنها به افزایش ساعات کار در میان افراد شاغل منجر نمی‌شود، بلکه کارگران دارای دستمزد نسبی اندک را نیز به ورود دوباره به بازار کار وامی‌دارد.
هکمن در سخنرانی خود در مراسم دریافت جایزه نوبل، دلالت‌های مهمی از خود‌انتخابی را برای بازار‌های نیروی کار آمریکا و اروپا شرح داد. یکی از این دلالت‌ها آن است که کاهش شکاف دستمزدی میان مردان سفید‌پوست و سیاه‌پوست در آمریکا در فاصله سال‌های 1940 و 1980 تقریبا به کلی از کناره‌گیری مردان سیاه‌پوست کم‌درآمد از بازار کار ریشه می‌گرفت. یکی دیگر از این دلالت‌ها به برابری بسیار بیشتر دستمزدی در اروپا در قیاس با آمریکا که بسیاری از اقتصاد‌دان و دیگران به آن اشاره کرده‌اند، ارتباط داشت. هکمن اشاره کرد که بخش بزرگی از این تفاوت میان برابری دستمزدی در اروپا و آمریکا به این امر باز‌می‌گردد که بسیاری از کار‌گران کم‌مهارت بالقوه در اروپا کار نمی‌کنند. این امر لابد به حداقل دستمزد‌های بالا، وجود اتحادیه‌های کارگری قوی و قوانینی باز‌می‌گردد که اخراج کار‌گران را برای کار‌فرمایان سخت می‌کنند (و از این رو این کار‌فرمایان را برای استخدام بی‌میل‌تر می‌کنند).
وب‌سایت جایزه نوبل از هکمن با عنوان «بزرگ‌ترین محقق دنیا در زمینه ارزیابی سیاست‌ها بر پایه اقتصاد‌سنجی» یاد می‌کند. در ۱۹۹۹ هکمن و همکارانش، رابرت لالوند و جفری اسمیت به این نتیجه رسیدند که برنامه‌های دولتی برای آموزش کار‌گران معمولا در افزایش دستمزد آنها و بهبود چشم‌انداز بلند‌مدت اشتغال نا‌کارآمد هستند. دلیل این که این برنامه‌ها کارآمد «به نظر می‌رسند»، آن است که افزایش متوسط دستمزد افراد در این برنامه‌ها زیاد است. اما هکمن و همکارانش نشان دادند که این امر بدان دلیل رخ می‌دهد که کارآموز‌ها معمولا پیش از ورود به این برنامه‌های آموزشی، شغل خود را از دست داده یا ترک کرده‌اند و این آموزش‌ها برای آنها گونه‌ای (ولو ناکار‌آمد) از جست‌وجوی شغل هستند. در سال ۲۰۰۲ هکمن همراه با پدرو کارنیرو همچنین نشان داد که عدم دستیابی به اعتبار، توان جوانان آمریکایی را برای حضور در دانشگاه چندان محدود نمی‌کند. آنها دریافتند که این قیود اعتباری حداکثر ۴ در‌صد از آمریکایی‌ها را از حضور در دانشگاه باز‌می‌دارند.
هکمن همچنین به بحث تبعیض‌های نژادی در بازار‌های کار آمریکا وارد شد. او در 1998 نوشت که «بیشتر نابرابری‌های درآمدی میان سیاه‌پوستان و سفید‌پوستان در بازار‌های کار در دهه 1990 به تفاوت در مهارت‌هایی که این افراد به بازار عرضه می‌کنند، باز‌می‌گردد و نه به تبعیض در این بازار‌ها».