چرا جنایات رژیم صهیونیستی نسل کشی است؟
استفاده از عنوان نسلکشی در فضای رسانهای شاید برای جلب توجهات عمومی عنوان جاذبی باشد اما تحقق آن به خاطر آستانه مفهومی بالا و تحقق دو عنصر مادی و ذهنی به سختی قابل اثبات است. تعریف نسلکشی طبق اسناد بینالمللی به رفتارهای معینی اطلاق میشود که با قصد نابودسازی تمام یا بخشی از قربانیان گروههای قومی، نژادی، ملی و مذهبی ارتکاب مییابد. در ذیل این تعریف موارد پنجگانهای نیز درج شده که در صورت تحقق میتواند مصداق نسلکشی به حساب آید. یکی از موارد مورد اشاره که قابل انطباق با اقدامات رژیم صهیونیستی است، تحمیل قاصدانه شرایط سخت بر زندگی یگ گروه انسانی است که با توجه به محاصره باریکه غزه در عمل به وقوع پیوسته است. دیوان بینالمللی کیفری در پرونده دارفور سودان برای عمرالبشیر رئیس جمهور این کشور به اتهام نسلکشی قرار جلب صادر کرد. استدلال قضات شعبه پیشدادرسی برای انتساب این بود که اگر در مرحله تحقیقات، ادلهای ورای شک معقول مبنی بر نسلکشی وجود داشته باشد انتساب این اتهام را موجه میسازد.
در تحولات اخیر فلسطین علاوه بر حصر کامل باریکه غزه که مبین ایجاد شرایط سخت زندگی و مصداق تحقق عنصر مادی نسلکشی است، اظهارات مقامات دولتی رژیم صهیونیستی مبنی بر نابودسازی جمعیت انسانی و دستور به تخلیه شمال غزه نیز به نوعی شرایط ایجاد عنصر ذهنی نسلکشی را فراهم آورده است؛ نباید از خاطر برد که نسلکشی جنایتی معطوف به نتیجه نیست. به عبارت دیگر همین که عناصر مادی و معنوی آن تحقق یابد، اولین فردی که در این قالب کشته شود جنایت نسلکشی به وقوع پیوسته است. نکته دیگر آنکه این جنایت لزوما نباید با نابودسازی قهرآسا و مهلک همراه شود، نسلکشی یک فرآیند است که میتواند در نتیجه سیاستهای یک دولت در گذر زمان محقق شود. به بیان دیگر حتما نیاز نیست عناصر مادی و معنوی این جنایت در یک تقارن زمانی به وقوع بپیوندد.
مثلا جنایات رژیم صهیونیستی را که در یک بستر زمانی ۷۵ساله و با اشغال سرزمین فلسطین به انجام رسیده است میتوان موجد یک «نسلکشی فرآیندی» یا «نسلکشی نرم» دانست که نتایج آن به عنوان توابعی از عناصر مادی و ذهنی و در خلال زمان حاصل شده است. در این راستا عنوان مجرمانه دیگری تحت عنوان پاکسازی قومیتی در محافل رسانهای مطرح میشود که باید نسبت به تمایزات مفهومی آن با نسلکشی التفات نظر داشت. در این باره عنوان مجرمانه مستقلی در اساسنامه دیوان کیفری بینالمللی تحت عنوان پاکسازی قومیتی در نظر گرفته نشده است، با این حال این عنوان به حیث مفهومی قابلیت انطباق زیادی با کوچاندن اجباری جمعیت بومی دارد.
برای بر حذر ماندن از اختلاط معنایی این دو مفهوم (پاکسازی قومی و نسلکشی) تبیین آن در قالب یک مثال ضروری مینماید، اگر تحت فشار دادن یک جمعیت بومی برای خروج از یک منطقه جغرافیایی خاص با کشتار آن جمعیت همراه شود میتوان یکی از اقسام نسلکشی را بر آن اطلاق کرد، چنانکه کوچاندن مسلمانان روهینگیایی به طرف مرز بنگلادش با مینگذاری دولت میانمار قرین شد و در عمل منتهی به کشتار وسیع مسلمانان شد یا نسلکشی مسلمانان سربرنیتسا که پس از کوچاندن اجباری آنها به مناطق جنگلی توسط نیروهای صرب اتفاق افتاد و منجر به کشته شدن ۸هزار انسان بیگناه شد.
وجه تشابه جنگ غزه با موارد پیشگفته آن است که رژیم صهیونیستی از طرفی مردم غزه را مجبور میکند به جنوب این باریکه کوچ کنند و از طرف دیگر با بسته نگه داشتن گذرگاه رفح در جنوب، عملا امکان تحویل اقلام بشردوستانه به ایشان را ممتنع ساخته است. ایجاد شرایط سخت زندگیِ ناشی از فقدان حوائج اولیه انسانی که به نحو حسابشده و به منظور نابودسازی تحقق یابد، مصداق صریح نسلکشی است و مسوولیت فجایع انسانی آن با رژیم صهیونیستی است. نکته حائز اهمیت دیگر اینکه دولتهای اروپایی که عمدتا عضو کنوانسیون منع نسلکشی هستند، وفق مفاد صریح این کنوانسیون، تعهد به پیشگیری از ارتکاب نسلزدایی را پذیرفتهاند، با این حال معلوم نیست اقدامات این دولتها که در حمایت کامل از رژیم صهیونیستی انجام پذیرفته است منطبق با تعهداتشان در پیشگیری از نسلکشی است یا به نوعی تحریک این رژیم به نسلزدایی تلقی میشود؟
در صورت اخیر اگر ترک فعل دول اروپایی در ایفای تعهداتشان را موجب تحریک رژیم صهیونیستی بدانیم این اقدام وفق بند ۳ ماده ۲۵ اساسنامه دیوان بینالمللی کیفری، «فارغ از حصول نتیجه» در زمره جرائم قابل تعقیب و مصداق معاونت در جرم تلقی خواهد شد. در پایان آنچه در این برهه زمانی باید مورد توجه مجامع جهانی قرار گیرد علاوه بر اقدامات ایجابی حقوقی و پاسخگو کردن رژیم صهیونیستی برای توقف جنایات بینالمللی، الزام دول حامی این رژیم نسبت به ایفای تعهدات خود مبنی بر پیشگیری از این جرائم است.