مزیت مطلق و مزیت نسبی چه هستند؟
وابستگی متقابل و منافع مبادله*
یک روز معمولی خود را در نظر بگیرید. صبح از خواب بیدار میشوید و برای خود آب میوه و چایی میریزید که از پرتغال و برگهای چای که در مازندران رشد کردهاند، تولید شدهاند. هنگامی که صبحانه میخورید، اخبار را از شبکهای که از تهران آن را ارسال میکنند روی تلویزیون ژاپنی خود میبینید.
یک روز معمولی خود را در نظر بگیرید. صبح از خواب بیدار میشوید و برای خود آب میوه و چایی میریزید که از پرتغال و برگهای چای که در مازندران رشد کردهاند، تولید شدهاند. هنگامی که صبحانه میخورید، اخبار را از شبکهای که از تهران آن را ارسال میکنند روی تلویزیون ژاپنی خود میبینید.
لباسی را میپوشید که در کارخانههای تایلند دوخته شدهاند. با اتومبیلی به دانشگاه میروید که قطعات آن در دهها کشور در اطراف دنیا تولید شدهاند، بعد کتاب درسی اقتصادی خود را باز میکنید که نویسندهای در ماساچوست آن را نوشته است.
شما هر روز برای فراهم کردن کالاها و خدماتی که از آنها لذت میبرید به تعداد زیادی از افراد تکیه میکنید که اکثر آنها را نمیشناسید. چنین وابستگی متقابلی از آنجا امکانپذیر است که افراد با یکدیگر مبادله میکنند. افرادی که تلاش میکنند تا برای شما کالا و خدمات تهیه کنند، نه از روز بخشش و دلسوزی چنین کاری انجام میدهند و نه دولت آنها را مجبور کرده است که چنین کاری انجام دهند، بلکه آنها برای شما و مصرفکنندگان دیگر کالا و خدمات فراهم میکنند تا چیزی در مقابل آن دریافت کنند.
در این نوشته قصد داریم که دلایل وابستگی متقابل اقتصادی را بررسی کنیم و از جمله ببینیم که چرا افراد ترجیح میدهند به یکدیگر وابسته باشند؟ یا وقتی افراد با یکدیگر مبادله میکنند دقیقا چه چیزی به دست میآورند؟
پاسخ این سوالات از آن جهت حائز اهمیت بوده که کلید درک اقتصاد مدرن جهانی هستند. امروزه در اکثر کشورهای دنیا، بسیاری از کالاها و خدمات مصرفی از خارج وارد میشوند و بسیاری از کالاها و خدماتی که در داخل تولید میشوند به خارج صادر میشوند. مطالبی که در اینجا آورده شده است وابستگی متقابل بین افراد، ملتها و ... را توضیح میدهند. همانگونه که خواهیم دید، منافع حاصل از مبادله، خواه کوتاه کردن موی سر در پیرایشگاه محلتان باشد و خواه خریدن پیراهنی باشد که در آن سر دنیا تولید شده باشد، بسیار به هم شبیه است.
حکایتی در اقتصاد مدرن
برای اینکه متوجه شویم چرا مردم خود را برای تامین کالا و خدمات مورد نیاز، وابسته به دیگران قرار میدهند و چگونه این تصمیم باعث بهبود زندگی آنها میشود، بیایید به یک اقتصاد ساده نگاه کنیم. تصور کنید که تنها دو کالا در دنیا وجود دارد، گوشت و سیبزمینی و نیز تنها دو نفر در دنیا زندگی میکنند، یک کشاورز و یک دامدار که هر دو دوست دارند از هر دو کالا مصرف کنند.
سود حاصل از مبادله در حالتی که دامدار تنها گوشت و کشاورز تنها سیبزمینی بتوانند تولید کنند بسیار واضح است. حالت اول این است که کشاورز و دامدار تصمیم بگیرند که کاری باهم نداشته باشند و مبادلهای انجام ندهند. دامدار پس از چندین ماه خوردن گوشت آبپز شده، بخارپز شده، سرخ شده، کباب شده و ... ممکن است به این نتیجه برسد که تنها بسنده کردن به تولید خود کافی نیست. کشاورز نیز که در این مدت مشغول خوردن سیبزمینی پوره، سرخ شده، کباب شده، آبپز شده و ... بوده است نیز احتمالا موافق است. واضح است که مبادله به آنها امکان میدهد که از تنوع بیشتر، لذت ببرند: در این حالت هر دو میتوانند همبرگر و سیبزمینی سرخ شده داشته باشند! حال چنانچه دامدار و کشاورز هر دو بتوانند از کالای دیگر، به شرط هزینه بسیار زیاد نیز تولید کنند بازهم منافع مبادله شبیه حالت قبل خواهد بود. به عنوان مثال فرض کنید که کشاورز سیبزمینی کار، میتواند دام هم پرورش دهد و گوشت تولید کند، اما خیلی در این کار ماهر نیست.
به طور مشابه فرض کنید که دامدار میتواند سیبزمینی بکارد، ولی زمینی که او در اختیار دارد خیلی برای این کار مناسب نیست. در این حالت واضح است که دامدار و کشاورز با استفاده از تخصصگرایی در کاری که بهتر میتوانند انجام دهند و سپس مبادله با یکدیگر، میتوانند بر منافع خود
بیفزایند.اما موردی که منافع مبادله در آن خیلی واضح نیست، حالتی است که یک نفر در تولید هر دو کالا ماهرتر باشد. به عنوان مثال فرض کنید که دامدار هم در پرورش دام و هم در کاشت سیبزمینی از کشاورز ماهرتر است. به نظر شما کشاورز و دامدار باید به تولید خود بسنده کنند؟ یا همچنان دلایلی وجود دارد که باید با یکدیگر مبادله کنند؟ برای این که به این سوال پاسخ دهیم، باید دقیقتر به عواملی که این تصمیم را تحتتاثیر قرار میدهند نگاه کنیم.
محدوده امکانپذیر تولید
فرض کنید که دامدار و کشاورز هرکدام ۴۰ ساعت در هفته کار میکنند و این مدت را به پرورش دام، کاشت سیبزمینی یا ترکیبی از دو اختصاص میدهند. جدول یک مقدار زمانی را که هر کدام از آنها برای تولید یک کیلو گرم از هر کالا لازم دارند، نشان میدهد. کشاورز میتواند یک کیلوگرم سیبزمینی را در ۱۰ ساعت و یک کیلوگرم گوشت را در ۲۰ ساعت تولید کند. دامدار که در هر دو کار ماهرتر است، یک کیلوگرم سیبزمینی را در ۸ ساعت و یک کیلوگرم گوشت را در یک ساعت تولید میکند.
نمودار یک مقادیری از گوشت و سیبزمینی را نشان میدهد که کشاورز میتواند تولید کند. اگر کشاورز تمام ۴۰ ساعت وقت خود را صرف کاشتن سیبزمینی کند، ۴ کیلوگرم سیبزمینی به دست میآورد و گوشت نمیتواند تولید کند. برعکس، اگر تمام وقت خود را صرف تولید گوشت کند، دو کیلوگرم گوشت به دست میآورد. اگر زمان خود را به طور مساوی بین دو کار تقسیم کند، دو کیلوگرم سیبزمینی و یک کیلوگرم گوشت به دست خواهد آورد. تصویر مقابل این سه امکان تولید و نیز مقادیر قابلدسترس دیگر را نشان میدهد.
در واقع این نمودار محدوده امکانپذیر تولید کشاورز را نشان میدهد. مرز امکانهای تولید ترکیباتی از برونداد (out put) را مشخص میکند که اقتصاد میتواند با استفاده از تمام نهادههای خود تولید کند و به این اصل اشاره میکند که افراد در تصمیمات خود با بدهبستان روبهرو هستند. به عبارت دیگر کشاورز میتواند سیبزمینی بیشتری تولید کند، اما تنها به قیمت تولید کمتر از گوشت! البته در اینجا فرض کردهایم که او میتواند زمان خود را با یک نرخ ثابت بین دو کالا جایگزین کند. به این معنی که اگر یک ساعت کمتر گوشت تولید کند (یا از ۰۵/۰ کیلوگرم گوشت صرف نظر کند) و این یک ساعت را سیبزمینی تولید کند، دقیقا برابر با بهره وری خود در یک ساعت (۱/۰ کیلوگرم) سیبزمینی به دست میآورد.
نمودار دو محدوده امکانپذیر تولید برای دامدار را نشان میدهد. اگر دامدار تمام ۴۰ ساعت زمان خود را صرف تولید سیبزمینی کند، ۵ کیلوگرم سیبزمینی به دست میآورد و تولیدی از گوشت نخواهد داشت. اگر او تمام وقت خود را به تولید گوشت اختصاصدهد، ۴۰ کیلوگرم گوشت تولید خواهد کرد و اگر وقت خود را به طور مساوی بین دو کار تقسیم کند، ۲۰ کیلوگرم گوشت و ۵/۲ کیلوگرم سیبزمینی به دست میآورد. همان طور که مشاهده میکنید، محدوده امکانپذیر تولید تمام بروندادهای ممکن برای دامدار را نشان میدهد.
اگر کشاورز و دامدار تصمیم بگیرند تنها به تولید خود تکیه کنند و با یکدیگر مبادله نکنند، آن گاه هر کدام از آنها دقیقا برابر با آنچه که خود تولید کرده است، کالا مصرف میکند. در این حالت محدوده امکانپذیر تولید برابر با محدوده امکانپذیر مصرف است؛ به این معنی که بدون مبادله، ترکیباتی از سیبزمینی و گوشت را نشان میدهد که کشاورز یا دامدار میتوانند مصرف کنند.
اگرچه مرز امکانهای تولید برای نشان دادن بدهبستانی که دامدار و کشاورز با آن روبهرو هستند، مفید است؛ اما نمیتوانند به ما بگویند که آنها چگونه تصمیم میگیرند که چه مقدار از زمان خود را به تولید گوشت و چه مقدار را به تولید سیبزمینی اختصاصدهند. فرض کنیم که ترکیباتی را که با نقاط «الف» و «ب» در شکلهای ۱و۲ مشخص شدهاند، انتخاب کنند: کشاورز دو کیلوگرم سیبزمینی و یک کیلوگرم گوشت تولید و مصرف میکند؛ در حالی که دامدار ۵/۲ کیلوگرم سیبزمینی و ۲۰ کیلوگرم گوشت تولید و مصرف خواهد کرد.
تخصصگرایی و مبادله
بعد از چندین سال مصرف ترکیب «ب»، دامدار فکری به ذهنش میرسد و میرود تا با کشاورز صحبت کند:
دامدار: کشاورز، دوست من، من یک مبادله برای تو در نظر گرفتم! من میدانم که چگونه زندگی را برای هر دو نفرمان بهبود دهیم. من فکر میکنم که تو باید تولید گوشت را متوقف کنی و تمام وقت خود را به کاشت سیبزمینی اختصاصدهی. بر اساس محاسبات من، اگر تو تمام ۴۰ ساعت را به کاشت سیبزمینی اختصاصدهی، ۴ کیلوگرم سیبزمینی تولید خواهی کرد. اگر تو یک کیلوگرم از آن ۴ کیلوگرم را به من بدهی، من نیز سه کیلوگرم گوشت به تو خواهم داد؛ بنابراین تو در هر هفته به جای دو کیلوگرم سیبزمینی و یک کیلوگرم گوشت، سه کیلوگرم گوشت و سه کیلوگرم سیبزمینی برای مصرف خواهی داشت و این یعنی از هر دو کالا بیشتر میتوانی مصرف کنی. (برای اینکه منظور خودش را به کشاورز بفهماند به شکل سه اشاره میکند.)
کشاورز: (با شک و تردید) این مبادله خوبی به نظر میآید! اما نمیفهمم که چرا تو چنین پیشنهادی به من میدهی. اگر این مبادله خوبی برای من است برای تو نمیتواند خوب باشد.
دامدار: اما هست! اگر من هفتهای 24 ساعت را به تولید گوشت و 16 ساعت را به کاشت سیبزمینی اختصاصدهم، 24 کیلوگرم گوشت و دو کیلوگرم سیبزمینی به دست میآورم. بعد از اینکه سه کیلوگرم گوشت به تو دادم و یک کیلوگرم سیبزمینی به جای آن گرفتم، 21 کیلوگرم گوشت و سه کیلوگرم سیبزمینی میتوانم مصرف کنم. پس نهایتا من هم از هر دو کالا بیشتر مصرف خواهم کرد. (در این زمان به شکل 4 اشاره میکند.)
کشاورز: من نمیدانم ... این ایده اینقدر خوب است که به نظر نمیرسد واقعی باشد.
دامدار: واقعا به اندازهای که اولش به نظر میرسد، پیچیده نیست! به اینجا نگاه کن، من پیشنهادم را برای تو اینجا خلاصه کردم. (دامدار یک رونوشت از جدول دو را به کشاورز میدهد.)
کشاورز: (بعد از مدتی مشاهده جدول) این محاسبات به نظر درست میآید؛ اما من سردرگم شدم. چطوری این مبادله باعث میشود که وضع هر دو ما بهتر بشود؟
دامدار: هر دو ما نفع میبریم؛ چون مبادله به ما امکان میدهد که در کاری که بهتر انجام میدهیم، مشغول بشویم. تو زمان بیشتری به کاشت سیبزمینی میپردازی و زمان کمتری گوشت تولید میکنی. من هم زمان بیشتری گوشت تولید میکنم و مقدار کمی از وقتم را به سیبزمینی اختصاص میدهم. در اثر تخصصگرایی و مبادله، هر دو میتوانیم بدون این که زمان بیشتری کار کنیم، هم گوشت و هم سیبزمینی بیشتری مصرف کنیم.
اصل مزیت نسبی
اگرچه توضیح دامدار در مورد منافع حاصل از مبادله صحیح است، ولی معمایی را مطرح میکند: اگر دامدار هم در پرورش دام و هم در کاشت سیبزمینی بهتر است، چگونه کشاورز میتواند در کاری که بهتر میتواند انجام دهد مشغول شود؟ به نظر میرسد که کشاورز هیچ کاری را نمیتواند بهتر انجام دهد. برای حل این معما، باید به اصل مزیت نسبی توجه کنیم.به عنوان اولین گام برای درک این اصل، سوال زیر را در نظر بگیرید: در مثالی که داشتیم، چه کسی میتواند سیبزمینی را با هزینه کمتری تولید کند- کشاورز یا دامدار؟ دو جواب برای این سوال وجود دارد و این دو جواب کلید درک منافع حاصل از مبادله است.
مزیت مطلق
یک راه پاسخ دادن به سوال در مورد هزینه تولید سیبزمینی این است که مقدار نهاده مورد نیاز دو تولیدکننده را باهم مقایسه کنیم. دامدار تنها 8 ساعت برای تولید یک کیلوگرم سیبزمینی نیاز دارد، در حالی که کشاورز 10 ساعت نیاز دارد. بر اساس این دادهها، ممکن است نتیجه گرفته شود که دامدار کمترین هزینه تولید سیبزمینی را دارد.اقتصاددانان هنگامی که بهرهوری یک فرد، بنگاه یا یک ملت را با دیگری مقایسه میکنند از اصطلاح مزیت مطلق استفاده میکنند. تولیدکنندهای که به نهاده کمتری برای تولید کالا نیاز دارد، در تولید آن کالا دارای مزیت مطلق نامیده میشود. در مثالی که باهم مرور کردیم، دامدار هم در تولید گوشت و هم در تولید سیبزمینی مزیت مطلق دارد،، زیرا در مقایسه با کشاورز به زمان کمتری برای تولید یک واحد از هر کدام از کالاها احتیاج دارد.
هزینه فرصت و مزیت نسبی
اما راه دیگری نیز برای نگاه کردن به هزینه تولید سیبزمینی وجود دارد. میتوان به جای توجه کردن به نهادههای مورد نیاز تولید، هزینه فرصت افراد را باهم مقایسه کنیم. یادآوری میکنم که هزینه فرصت یک شیء، تمام آن چیزی است که از دست میدهیم تا آن شی را به دست آوریم. در مثالی که دیدیم، فرض کردیم که دامدار و کشاورز هر کدام هفتهای ۴۰ ساعت کار میکنند؛ بنابراین مدت زمانی که صرف تولید سیبزمینی میشود، از زمان تولید گوشت میکاهد. هنگامی که دامدار و کشاورز تقسیم زمان خود را بین دو کالا تغییر میدهند، روی مرز امکانات تولید خود حرکت میکنند؛ به عبارتی آنها از یک کالا استفاده میکنند تا کالای دیگر را تولید کنند. هزینه فرصت بدهبستانی را که هر کدام با آن مواجه هستند، اندازه میگیرد. بیایید ابتدا هزینه فرصت دامدار را در نظر بگیریم. تولید یک کیلوگرم سیبزمینی، ۸ ساعت از زمان کاری او میکاهد. هنگامی که دامدار آن ۸ ساعت را به تولید سیبزمینی اختصاص میدهد، ۸ ساعت کمتر به تولید گوشت میپردازد. از آنجایی که دامدار تنها یک ساعت برای تولید یک کیلوگرم گوشت احتیاج دارد، ۸ ساعت کار به ۸ کیلوگرم گوشت منجر میشود؛ بنابراین هزینه فرصت
یک کیلوگرم سیبزمینی برای دامدار ۸ کیلوگرم گوشت است. حال هزینه فرصت کشاورز را در نظر بگیرید. تولید یک کیلوگرم سیبزمینی برای او ۱۰ ساعت هزینه دارد. از آنجایی که او ۲۰ ساعت زمان برای تولید یک کیلوگرم گوشت لازم دارد، در ۱۰ ساعت ۵/۰ کیلوگرم گوشت تولید خواهد کرد. در نتیجه هزینه فرصت یک کیلوگرم سیبزمینی برای کشاورز ۵/۰ کیلوگرم گوشت است.
جدول سه هزینه فرصت گوشت و سیبزمینی را برای دو تولیدکننده نشان میدهد. دقت کنید که هزینه فرصت گوشت معکوس هزینه فرصت سیبزمینی است. چون یک کیلوگرم سیبزمینی برای دامدار ۸ کیلوگرم گوشت هزینه دارد، یک کیلوگرم گوشت برای او ۱۲۵/۰ کیلوگرم سیبزمینی هزینه دارد. به طور مشابه چون یک کیلوگرم سیبزمینی برای کشاورز نیم کیلوگرم گوشت هزینه دارد، یک کیلوگرم گوشت برای کشاورز دو کیلوگرم سیبزمینی هزینه دارد.
اقتصاددانان هنگام مقایسه هزینه فرصت دو تولیدکننده از اصطلاح مزیت نسبی استفاده میکنند. تولیدکنندهای که هزینه فرصت کمتری برای تولید یک کالا دارد، یعنی کسی که باید از مقدار کمتری از کالای دیگر بگذرد تا این کالا را تولید کند، در تولید آن دارای مزیت نسبی نامیده میشود. در مثالی که دیدیم، کشاورز نسبت به دامدار هزینه فرصت کمتری در تولید سیبزمینی دارد (نیم کیلوگرم در مقابل 8 کیلوگرم گوشت). دامدار نیز نسبت به کشاورز هزینه فرصت کمتری در تولید گوشت دارد (125/0 کیلوگرم در مقابل دو کیلوگرم سیبزمینی). در نتیجه کشاورز مزیت نسبی در تولید سیبزمینی دارد؛ در حالی که دامدار در تولید گوشت به طور نسبی بهتر است و مزیت نسبی دارد.
آنچه که باید به آن دقت کنید این است که اگرچه یک نفر میتواند در تولید هر دو کالا مزیت مطلق داشته باشد؛ ولی نمیتواند در تولید هر دو کالا مزیت نسبی داشته باشد. چون هزینه فرصت یک کالا معکوس هزینه فرصت کالای دیگر است، اگر هزینه فرصت یک کالا برای فردی به طور نسبی زیاد باشد، آنگاه هزینه فرصت او برای کالای دیگر باید به طور نسبی کم باشد. مادامی که دو نفر هزینه فرصت دقیقا یکسانی نداشته باشند، یکی از دو نفر در تولید یک کالا و نفر دوم در تولید کالای دیگر مزیت نسبی خواهند داشت.
مزیت نسبی و مبادله
تفاوت در هزینه فرصت افراد و مزیت نسبی منافع مبادله را به وجود میآورد. هنگامی که هر فرد به کاری که در آن مزیت نسبی دارد مشغول میشود، کل تولید در اقتصاد افزایش مییابد و این افزایش میتواند برای بهبود وضع همگی مورد استفاده قرار گیرد یا به عبارت دیگر، تا زمانی که دو فرد هزینه فرصت متفاوتی دارند، هردو میتوانند با کسب یک کالا در قیمتی پایینتر از هزینه فرصت خود، از مبادله منفعت ببرند. حال مبادله مطرح شده را از دیدگاه دامدار در نظر بگیرید. دامدار یک کیلوگرم سیبزمینی را به قیمت سه کیلوگرم گوشت میخرد. این قیمت سیبزمینی از هزینه فرصت او برای یک کیلوگرم سیبزمینی که 8 کیلوگرم گوشت است، کمتر است؛ بنابراین دامدار از مبادله سود میبرد، زیرا سیبزمینی را به قیمت مناسبی میخرد.
این منافع از آنجا به دست میآیند که هر فرد در فعالیتی متمرکز میشود که در آن هزینه فرصت کمتری دارد: کشاورز زمان بیشتری را به تولید سیبزمینی اختصاص میدهد و دامدار بیشتر به تولید گوشت میپردازد. در نتیجه کل تولید سیبزمینی و گوشت افزایش مییابد و آنها این افزایش در تولید را بین خود تقسیم میکنند. مبادله میتواند وضع همه را در جامعه بهبود دهد، زیرا اجازه میدهد که هر فرد در فعالیتی متمرکز شود که در آن مزیت نسبی دارد.
قیمت مبادله
اصل مزیت نشان میدهد که منافعی در تخصصگرایی و مبادله وجود دارد، اما چندین مبحث مرتبط با آن را بدون پاسخ باقی میگذارد. چه چیزی قیمتی را که در آن مبادله شکل میگیرد تعیین میکند؟ منافع مبادله چگونه بین طرفین آن تقسیم میشود؟ پاسخ دقیق این سوالات از حوصله این بحث خارج است، اما میتوان یک قاعده کلی را بیان کرد: برای اینکه هر دو طرف مبادله از آن نفع ببرند، قیمتی که در آن مبادله شکل میگیرد باید بین هزینه فرصتهای طرفین باشد.
در مثالی که باهم دیدیم، دامدار و کشاورز قبول کردند که با نرخ سه کیلوگرم گوشت در برابر یک کیلوگرم سیبزمینی مبادله کنند. این قیمت بین هزینه فرصت دامدار
(8 کیلوگرم گوشت برای هر کیلوگرم سیبزمینی) و هزینه فرصت کشاورز (نیم کیلوگرم گوشت برای هر کیلوگرم سیبزمینی) است. لازم نیست قیمت دقیقا وسط هزینه فرصت آن دو باشد تا مبادله شکل گیرد، اما باید جایی بین نیم و 8 باشد.
برای آنکه بدانیم چرا قیمت باید در این محدوده باشد، تصور کنید اگر این گونه نباشد چه اتفاقی میافتد. اگر قیمت هر کیلوگرم سیبزمینی کمتر از نیم کیلوگرم گوشت باشد، آنگاه هم کشاورز و هم دامدار تصمیم خواهند گرفت که سیب زمینی بخرند، زیرا قیمت آن کمتر از هزینه فرصت آنها است. به طور مشابه، اگر قیمت هر کیلوگرم سیبزمینی بالاتر از ۸ کیلوگرم گوشت باشد آنگاه هر دو میخواهند که سیبزمینی بفروشند، زیرا قیمت آن بیشتر از هزینه فرصت آنها است، اما این اقتصاد تنها دو عضو دارد و آنها نمیتوانند هر دو خریدار یا هر دو فروشنده سیبزمینی باشند، یک نفر باید طرف دیگر مبادله را به عهده بگیرد.بنابراین مبادلهای که دو طرف از آن نفع ببرند در قیمتی بین نیم و ۸ شکل میگیرد. در این محدوده، دامدار میخواهد گوشت بفروشد و سیبزمینی بخرد، کشاورز نیز میخواهد سیبزمینی بفروشد تا گوشت بخرد. هر کدام از طرفین مبادله میتواند کالایی را در قیمتی پایینتر از هزینه فرصت خود بخرد. در نهایت، هر دو در کاری که در آن مزیت نسبی دارند، مشغول میشوند و در نتیجه رفاه ایشان افزایش مییابد.
منابع
منکیو، گرگوری، 2003. اصول اقتصاد. ویرایش سوم.
منکیو، گرگوری، ۲۰۰۹. خلاصهای از اصول اقتصاد کلان. ویرایش پنجم.
* خلاصه این مطلب پیش از این در ویکیپدیای فارسی منتشر شده است.
ارسال نظر