نشانه‌های زیرزمینی

مریم قهرمانی‌ـ «به نام پدر» ماجرای کاشت یک مین در زمان جنگ و برداشت آن در زمان صلح است. زمانی که زمین یکپارچه سبز شده و محصول آن به بار نشسته است. در ایــن اثر، حاتــمی‌کـیا دیرینه شناسی جنگ را موازی دیرینه شناسی زمین پیش می‌برد: جست‌وجوی آثار باستانی و رگه‌های قیمتی و مین به عنوان مصداق‌های عینی و کندوکاو خاطرات گذشته جنگ در مواجهه دو همرزم قدیمی و دو نسل رو در روی هم به عنوان مصداق‌های ذهنی.

دختر ناصر به دنبال کشف یک اثر باستانی که از قضا از آلات (میراث) جنگی گذشته می‌باشد، بدون هماهنگی وارد جنگ (تحمیلی) می‌شود و مسببی نزدیکتر از پدر برای توضیح مشکلی که برایش پیش آمده نمی‌یابد.

خانواده که تا پیش از این در آثار حاتمی‌کیا کاملا یکدست بود (آژانس شیشه ای) و یا عنصر معترض آن در بیرون از حلقه خانواده به سر می‌برد (از کرخه تا راین) این بار مخلوطی است از یک پدر فراری از دشمن خودی و یک دختر معترض و عصبی از غیبت همیشگی پدر.

سکانس‌های مواجهه پدر و دختر به گفت‌وگوی تند دو نسل تبدیل می‌شود. پدری با پوتین‌های شبه نظامی و دختری با کفش کتانی تکه تکه شده.

ناصر به عنوان پدر، مخالف به تثلیث هم خوردن وضعیت تثلیث پدر سالارانه‌ای است که همه چیز را منوط به خواست و اجازه او می‌کند. این وضعیت کاریزماتیک به او اجازه نمی‌دهد تا با تازه واردی که قصد بهم زدن این وضعیت را دارد کنار بیاید. از همین زاویه می‌توان به وضعیت کاملا روایی فیلم اشاره کرد که بر مطابقتی تمام عیار با اصول سینمای قصه‌گوی حاتمی‌کیا هم خوانی دارد.

اگر روند گفت‌وگوی طبقاتی در یک آژانس مسافرتی ( آژانس شیشه‌ای)، برخورد قبیله‌ای با جهان در یک هواپیمای ربوده شده (ارتفاع پست) و مواجهه دو عضو یک خانواده (به نام پدر) را در مسیر آثار حاتمی‌کیا دنبال کنیم، احتمال اینکه او در اثر بعدی خود به مونولوگ درونی یک بازمانده جنگ بپردازد را قوت می‌بخشیم.

«به نام پدر» تغییر ارزش‌ها را به شکل نمادینی با کارکرد یک مین در زمان جنگ و کارکرد عکس آن در زمان صلح به نمایش می‌گذارد مانند چاقوی دولبی که نشاندهنده تناقضی است که در اغلب آثار حاتمی‌کیا می‌بینیم. چنانکه نماهایی از بازداشتگاه ناصر و همرزم سابقش بی‌شباهت به سنگر نیست.

ناصر نیاز به گزارشگر و سخنگویی دارد که صریح و روشن وضعیت را به او گزارش کند. این از سویی به روحیه نظامی او برمی گردد و از سویی دیگر خستگی او را از گفت‌وگوهای پشت پرده نشان می‌دهد. او در شنیدن واضح و روشن خبر از دست دادن پای دخترش عجله دارد. در بیمارستان، زمانی که به پیگیری خط قرمز متمرکز است میثم را در حال نزدیک شدن، ندیده و به راه خودش ادامه می‌دهد گویی بی‌هیچ واسطه‌ای می‌خواهد وارد اتاقی شود که دخترش در آن، در حال از دست دادن پایش است.

راحله زن صبور زمان جنگ این‌بار در زمان صلح برای کشمکش‌های شوهر و دشمنان خودی‌اش دلتنگ‌تر و بیقرار‌تر به نظر می‌رسد و وسایل ارتباطی جدید نیز در گزارش‌گیری‌های مکرر از وضعیت شوهر به کمک او آمده. پدر، مادر و دختر دائما از طریق تلفن‌همراه جویای حال هم هستند.

بازگشت ناصر به جنوب در زمان صلح از دست دشمنان داخلی و انتخاب آنجا برای ادامه تحصیل دختر نوعی جاماندگی و ناتمامی از جنگ را در خانواده جنگدیده مرکزنشین نمایان می‌کند. رزمنده‌ای که تپه‌ای را نشانه گذاری کرده و دختری که برای جست‌وجوی نشانه‌های تپه به آنجا رفته است.

اگر شکست مطلق قاسم و ناصر را در امتداد موفقیت نسبی حاج کاظم قرار دهیم. به سرخوردگی حاتمی‌کیا در دستیابی به خواست‌ها در آثار اخیرش خواهیم رسید. اگر شکست قاسم به خاطر عدم تحقق خواستی نامشروع بود این‌بار شکست مظلومانه ناصر برای خواستی مشروع است و ما را به این نتیجه می‌رساند که حلقه عدم تحقق در آثار حاتمی‌کیا روز به روز تنگ‌تر می‌شود. در سکانس تعقیب ناصر توسط همکاران سابقش به سکانس حرکت کامیونی در پشت سر ناصر و هم نوایی بوق ممتد تلفن‌همراه راحله با بوق‌های کامیون برای کنار زدن ناصر می‌رسیم که کار فوق‌العاده‌ای از آب درآمده است. کامیونی که جاده مال او است و خودی‌هایی که همه چیز مال آنها است.

«به نام پدر» بر اساس جست‌وجو و کندوکاو است. این موضوع از سکانس ابتدایی فیلم با نمای درشتی از

کنار زدن خاک نمود پیدا می‌کنند و تا پایان کار ادامه می‌یابد. در جایی دیگر دوستان قدیمی بعد از کنار زدن عینک سیاه که زخم قدیمی را پنهان کرده یکدیگر را باز می‌شناسند.

و حال این مساله مطرح می‌شود که دغدغه اصلی حاتمی‌کیا از این جست‌وجو چه می‌تواند باشد آیا صرفا نگرانی برای مین‌های باقیمانده از جنگ؟

حاتمی‌کیا مدت‌ها است از جبهه به شهر آمده و به نشانه‌های بازمانده از جنگ می‌پردازد. اما این بار او مساله مهم‌تری را مطرح کرده است: زمینی که زخمی است. زمینی که میراث جنگ گذشتگان و سرشار از استخوان‌های متلاشی شده و پلاک‌های گم شده است. انتخاب جنوب برای جست‌وجوی آثار گذشته و رگه‌های معدنی آیا تصویر نمادینی از جست‌وجوی گروه تفحص نیست؟ و آیا مین‌ها میراث گذشتگان ما نیستند که مثل یک نیزه در لحظه‌ای کشف شوند؟ آیا حبیبه در آن واحد موفق به کشف دو اثر باستانی نشده است؟ در سکانس یافتن مین توسط ناصر او را در حال نشاندار کردن نقطه مکشوفه با پرچم کوچک سرخی می‌بینیم. آیا این پرچم همانی نیست که فرهنگ ما را نشاندار کرده و آیا این همان پرچم نیست که جایگاه شهیدان را نشانه‌گذاری کرده است؟ و آیا جا گذاشتن سنگ قیمتی (شهر) در کنار تخت دختر و بازگشت به جبهه در پوشش یک مین‌یاب با نمایی از هواپیماهای جنگی به خاطر این نیست که جنگ هنوز در زیر زمین ادامه دارد.