تحلیل فارنپالیسی از گزینههای ترامپ در مقابل ایران
به گزارش سرویس بینالملل «انتخاب»؛ در ادامه این مطلب آمده است: «دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا مطمئن بود که با خروج از توافق هستهای میتواند ایران را وادار به تسلیم کند. به همین خاطر واکنش سرسختانه رهبران ایران باعث سردرگمی وی شد. افراد نزدیک به ترامپ، او را برای خروج از توافق هستهای تحت فشار قرار دادند. آنها بهطور کامل آماده بودند تهران را در موقعیتی گرفتار کنند که ابتدا آمریکا خصومتها را شروع میکند و سپس ایران بهعنوان مقصر اصلی تنشها سرزنش میشود. شاید آنها به ترامپ گفته بودند که کار به اینجا نمیکشد. اما در هر صورت ترامپ به حرفهای مشاورانش اعتماد کرد.»
محدودیتهای شناختی ترامپ مخصوص خود او هستند. اما یکی از مشخصههای مهم ترامپ در سیاست خارجی دولتهای قبلی نیز قابل مشاهده است: او به قدری نسبت به درستی باورهایش اعتقاد دارد که به ذهنش خطور نمیکند عواقب تصمیماتش را از چشمانداز منتقدان خود در نظر بگیرد. در هفتههای اخیر نمایی از غرور امپریالیستی آمریکا از نوع ترامپ را مشاهده کردهایم.
میتوانیم سیاست خارجی آمریکا از زمان پایان جنگ جهانی دوم را بهعنوان کشمکشی بین دو گروه از افراد تصور کنیم: منتقدانی که روی عواقب احتمالی اقدامات آمریکا تمرکز میکنند و کسانی که آنها را نادیده میگیرند. جورج کنان، دیپلمات سابق آمریکا سال ۱۹۴۷ در مقاله معروف خود برای نشریه فارن افیرز به سیاستمداران تندرو کشور هشدار داد که اقدامات تهدیدآمیز و غیردیپلماتیک میتوانند رهبران شوروی را در موقعیتی قرار دهند که بهرغم میل باطنی خود در مقابل خواستههای آمریکا تسلیم نشوند.
هری ترومن و دوایت آیزنهاور، روسای جمهور سابق آمریکا معمولا از انجام اقدامات تحریکآمیز غیرضروری پرهیز میکردند. در مقابل، جان اف.کندی بعد از ورود به کاخسفید قول داد که هر هزینهای را برای بقا و موفقیت آزادی پرداخت خواهد کرد. میراث کندی شامل عملیات خلیج خوکها در کوبا و همچنین افزایش بودجه نظامی در حوزه قابلیتهای نظامی متعارف و هستهای بود. اقدامات کندی تندروهای نزدیک به نیکیتا خروشچف را قانع کرد که آمریکا آماده عقب کشیدن از پیشرفتهای دیپلماتیک بین دو ابرقدرت دنیا است. به این ترتیب خروشچف نمیتوانست اعتبار کشورش را در دنیا زیرسوال ببرد. او در پاسخ به اقدامات کندی، دیوار برلین را ساخت و سپس از پیمان ممنوعیت آزمایشهای هستهای کنار کشید و در نهایت کلاهکهای هستهای خود را در کوبا مستقر کرد. بعدا رابرت مکنامارا، وزیر دفاع سابق کشور اعتراف کرد که اشتباهات آمریکا ناشی از تصورات نادرست آنها از اهداف و ظرفیتهای شوروی بوده است.
اما اشتباهات آمریکا به دوره کندی ختم نشدند. کندی و بعد از او لیندون جانسون، آمریکا را وارد جنگ ویتنام کردند تا به گفته خودشان در مقابل تلاشهای کمونیستها برای تسلط پیدا کردن بر کشورهای درحال توسعه مقاومت کنند. هر دو رئیسجمهور، ویتنام را بهعنوان مهره کوچک چین در صفحه شطرنج جهانی تصور میکردند. اماهانس مورگنتا، محقق آمریکایی در مقالهای با عنوان «ما درحال فریب دادن خود در مورد ویتنام هستیم» به این واقعیت اشاره کرد که چین دشمن سنتی ویتنام است و هوشیمینه، رهبر ویتنام شمالی یک رهبر ملیگرا بود. در نتیجه، مورگنتا پیشبینی کرد که تشدید جنگ ویتنام درست همان نتیجه را به همراه خواهد داشت که واشنگتن از آن هراس داشته است: نزدیک شدن ویتنام به حکومت چین.
خانواده بوش نیز سابقه طولانی در تصمیمات عجولانه داشتهاند. جورج اچ دبلیو بوش در بین معدود رئیسجمهورهایی قرار دارد که با دانشی عمیق از مسائل جهانی وارد کاخسفید شد. او پی برد که باید به میخائیل گورباچف، آخرین رهبر شوروی برای مدیریت فرآیند فروپاشی این امپراتوری کمک کند. به همین خاطر بوش با رهبر شوروی بهعنوان یک متحد رفتار کرد و سرنگونی شوروی را جشن نگرفت. حتی زمانی که اوکراین بهدنبال مستقل شدن بود، بوش به پارلمان این کشور گفته بود که واشنگتن بین دولت شوروی و اوکراین بیطرف خواهد بود.
اما باراک اوباما در دوره ریاستجمهوری خود تفکر سیاسی آمریکا را تغییر داد. او تلاش کرد که عواقب اقدامات کشورش را از چشمانداز ملتهای دیگر نگاه کند. اوباما در سخنرانی معروف خود در قاهره طی ژوئن ۲۰۰۹ گفت که احترام زیادی برای اسلام قائل است. اوباما اعتراف کرد که استعمارگری خسارات زیادی برای دنیا به بار آورده است. هدف او یافتن نقاط مشترکی بود که برقراری یک رابطه جدید براساس احترام و منافع دوجانبه را امکانپذیر کنند. اوباما تلاش کرد که با همین استراتژی رفتار رهبران ایران را تغییر دهد، اما شکست خورد.
در مورد ترامپ نیز میتوان گفت که خودکامگی و غرور او باعث شده که نسبت به واقعیات و عواقب اقدامات خود آگاهی چندانی نداشته باشد. قدرت زیاد آمریکا تاکنون به ترامپ اجازه داده است که رویکردی قلدرمابانه و تهدیدآمیز را نسبت به کشورهای دیگر اتخاذ کند. البته رئیسجمهور کنونی آمریکا هنوز با عواقب این رفتار خود روبهرو نشده است. بدون شک او تصور میکرد که تهران در مقابل فشارها تسلیم خواهد شد اما ایران هنوز تسلیم نشده است و بدون شک به مقاومت ادامه خواهد داد. ترامپ بر خلاف برخی مشاورانش تمایلی به جنگ با ایران ندارد اما طوری رفتار کرده است که باید بین دو گزینه جنگ و عقبنشینی یکی را انتخاب کند.
اما کاندیداهای حزب دموکرات در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۲۰ چه درسی باید از این تاریخچه سیاست خارجی آمریکا بگیرند؟ بدون شک وقایع گذشته نشان میدهد که ما خیلی نباید نگران جنگطلبی سیاستمداران چپگرا باشیم. اما برخی از این کاندیداها همچون برنی سندرز تصور واقعگرایانهای از سیاست خارجی ندارند. البته آنها به درستی از جنگهای بیپایان آمریکا در طول ۱۸ سال گذشته انتقاد میکنند اما این باور نادرست در بین آنها وجود دارد که تمام مشکلات دنیا را میتوان از طریق دیپلماسی و کمکهای اقتصادی حلوفصل کرد. همه ما آرزو داریم که در دنیای عاری از جنگ و خصومت زندگی میکردیم. اما همانطور که باراک اوباما اشاره کرده است، ما باید دنیا را همانطور که هست قبول کنیم و با آن کنار بیاییم.
ارسال نظر