بیماریهای عالمگیر چه تاثیری بر زندگی بشرداشتهاند؟
پاندمیهای تاریخساز
آنچه اغلب بهعنوان اولین بیماری همهگیر از آن یاد میشود، در سال ۵۴۱ میلادی در شهر پلوسیوم، در نزدیکی بندر سعید امروزی، در شمالشرقی کشور مصر آغاز شد. به گفته پروکوپیوس، مورخ آن زمان، «بیماری» از غرب به سمت اسکندریه و از شرق به سمت فلسطین گسترش یافت. بهنظر وی، این بیماری تقریبا آگاهانه حرکت میکرد، «گویی از ترس اینکه مبادا نقطهای از کره زمین از گزند آن در امان بماند.»
نخستین علامت این بیماری، تب بود. به گفته پروکوپیوس، در ابتدا تب آنقدر خفیف بود که «هیچگونه خطری» احساس نمیشد. اما طی چند روز، در مبتلایان طاعون خیارکی – برآمدگیهایی در کشاله ران و زیر بغل فرد مبتلا ایجاد میشد. درد در آن نقاط وحشتناک بود؛ برخی از افراد به اغما میرفتند و برخی دیگر شروع میکردند به هذیان گفتن. بسیاری از مبتلایان دچار استفراغ خونی میشدند. پروکوپیوس خاطرنشان کرده است: افرادی که در کنار بیمار حضور داشتند «در حالت خستگی دائمی قرار داشتند.» «به همین دلیل همه نسبت به آنها احساس ترحم میکردند» برای اینکه هیچکس نمیتوانست پیشبینی کند چه کسی میمیرد و چه کسی جان سالم بهدر خواهد برد.
در اوایل سال ۵۴۲ میلادی، طاعون امپراتوری روم شرقی و بهویژه پایتخت آن قسطنطنیه را درگیر کرد. در آن زمان امپراتوری رومشرقی توسط امپراتور ژوستینین حکمرانی میشد. امروزه ژوستینین را «یکی از بزرگترین دولتمردانی میشناسند که تا به حال زندگی کرده است.» یکی دیگر از مورخان دوران سلطنت ژوستینین را اینگونه توصیف میکند: او تقریبا چهل سال حکومت کرد، «حکومتی که در تاریخ روم بینظیر بود.» در طول پانزده سال قبل از اینکه قسطنطنیه درگیر بیماری طاعون شود، ژوستینین قانون روم را تدوین کرد، با ایرانیان صلح برقرار کرد، اداره امور مالی امپراتوری شرقی را مورد بازنگری قرار داد و کلیسای ایا صوفیه به دستور وی بنا شد.
به گفته پروکوپیوس، با شیوع طاعون ژوستینین دستور داد اجساد افراد فقیر و بیبضاعت به خاک سپرده شوند. گرچه بهدلیل شمار زیاد تلفات خاکسپاریها کاری طاقتفرسا بود. جان اِفِسُس یکی دیگر از مورخان همعصر ژوستینین نوشته است که «هیچکس اجازه نداشت بدون برچسبی که نامش روی آن نوشته و روی لباسش وصل شده باشد، از خانه خارج شود تا درصورتیکه ناگهان براثر طاعون درگذشت، قابل شناسایی باشد.» بهدلیل آمار بالای فوت دیگر قادر به دفن همه اجساد نبودند و سرانجام اجساد فقط در استحکامات حاشیه شهر ریخته میشدند.
فقیر و ثروتمند به یک میزان توسط بیماری طاعون کشته شدند. ژوستینین نیز به بیماری طاعون مبتلا شد و از آن جان سالم به در برد. اما سلطنت او هرگز به دوران اوج خود بازنگشت. در سالهای منتهی به ۵۴۲ میلادی، ژنرالهای روم شرقی، بخش اعظم غربی امپراتوری روم را از گاتها، وندالها و سایر قبایل بربر بازپس گرفتند. پس از سال ۵۴۲ میلادی، امپراتور شروع به استخدام سرباز کرد. در این ایام سرزمینهایی که ژنرالهای او بازپس گرفته بودند، شروع به شورش کردند. در سال ۵۴۳ میلادی طاعون به شهر رم رسید و سال ۵۴۴ میلادی انگلستان نیز دچار طاعون شده بود. در سالهای ۵۵۸ و ۵۷۳ و ۵۸۶ میلادی نیز طاعون در قسطنطنیه شیوع پیدا کرد.
طاعون عصر ژوستینین یکی از کشندهترین طاعونهای تاریخ بود که حدود دو قرن، تا سال ۷۵۰ میلادی باعث تلفات زیادی شد و میلیونها نفررا طعمه مرگ کرد. در آن مقطع زمانی نظم جهانی نوینی حاکم شد.
اکنون دین جدید و قدرتمند اسلام ظهور کرده بود و پیروان آن بر شبهجزیره عربستان و بخش اعظمی از امپراتوری ژوستینین حکومت میکردند. در همین ایام، بخش اعظم اروپای غربی تحت کنترل فرانکها و اقوام مختلف ژرمن، قرار داشت. جمعیت روم به حدود سی هزار نفر کاهش یافته بود. آیا این بیماری دلیل برقراری نظم نوین جهانی در آن زمان بوده است؟ اگر این چنین باشد، تاریخ توسط میکروبها تنظیم شده است، نه توسط بشر.
همانطوری که روشهای زیادی برای آلوده شدن بدن توسط میکروبها وجود دارد، همهگیری نقشهای بسیاری در جامعه ایفا میکند. همهگیری میتواند کوتاهمدت یا طولانی باشد، یا مانند طاعون ژوستینین، به دفعات تکرار شود. در دنیای قدیم بیماریهای همهگیر در اکثر مواقع با جنگ همراه میشدند. بیماریهای عالمگیر ممکن است بیماری بومی شود، یعنی بهطور مداوم در اقلیمی ماندگار شود و میتواند فقط در صورت انتقال به منطقه جدید یا تغییر شرایط، دوباره به بیماری همهگیر تبدیل شود.
آبله نیز بیماری همهگیری است که لقب هیولا را یدک میکشد. اگر این بیماری در اواسط قرن بیستم ریشهکن نشده بود بیش از یک میلیارد نفر را به هلاکت میرساند. خاستگاه بیماری آبله شناخته شده نیست. اعتقاد بر این است که بخشی از جنس این ویروس از ویروسهای مختلف بیماری آبله گاو، شتر و میمون تشکیل شده است و برای اولینبار زمانی که مردم شروع به اهلی کردن حیوانات کردند، به انسان سرایت کرده است. علائم آبله در مومیاییهای مصر، از جمله رامسس پنجم که در سال ۱۱۵۷ قبل از میلاد درگذشت، یافت شده است. بهنظر میرسد رومیها برای اولینبار درسال ۱۶۲ میلادی در نزدیکی محلی که امروزه شهر بغداد واقع شده به بیماری آبله مبتلا شدهاند. آنها در آن زمان در جنگ با اشکانیان بودهاند.
گالن، پزشک رومی، گزارش داده است که کسانی که به این بیماری جدید مبتلا شده بودند دچار بثورات و دانههای پوستی شدهاند. «در بیشتر موارد دانهها کاملا خشک بودند.» (به این بیماری همهگیر گاهی اوقات طاعون گالن نیز گفته میشود.) مارکوس اوریلوس، آخرین نفر از به اصطلاح پنج امپراتور خوب، در سال ۱۸۰ میلادی بر اثر بیماری آبله درگذشت.
همانطور که دکتر جوشوا لوومیس، استاد زیستشناسی در دانشگاه استراسبورگ در کتاب «همهگیری: تاثیر میکروبها و قدرت آنها بر بشریت» گزارش میکند، تا قرن پانزدهم، آبله در سراسر اروپا و آسیا بومی شده بود، به این معنی که اکثر مردم در طول زندگی خود به آن مبتلا شده بودند. آمار مرگ و میر بر اثر ابتلا به آبله ۳۰ درصد بود. این آمار در بین کودکان خردسال بسیار بالاتر بود، در بعضی از مناطق این آمار به بیش از ۹۰ درصد میرسید. لوومیس مینویسد این خطر به حدی جدی بوده است که «والدین معمولا منتظر میشدند تا اگر فرزندانشان از بیماری آبله جان سالم به در بردند سپس آنها را نامگذاری میکردند.» هرکسی که پس از ابتلا به این بیماری زنده میماند، نسبت به این بیماری مصون میشد (گرچه بسیاری از بیمارها پس بهبودی، زخمهای دائمی در قسمتهای وسیعی از بدنشان، بهویژه در چهرهشان داشته و حتی بعضی از آنها کور میشدند).
آلفرد دبلیو کراسبی، مورخی که اصطلاحات «تبادل کلمبیایی» و «اپیدمی خاک بکر» را ابداع کرد، میگوید «جمعیت در معرض خطر هیچ ارتباط قبلی با بیماریهایی که به آنها مبتلا شده، نداشته است و از نظر ایمنی نسبت به آنها بیدفاع بوده است.» نخستین «اپیدمی خاک بکر» در قاره آمریکا اواخر سال ۱۵۱۸ آغاز شد. در آن سال فردی احتمالا از اسپانیا ناقل بیماری آبله به جزیره هیسپانیولا شد. این رویداد حدود ۲۵ سال پس از آن رخ داد که کریستفکلمب به این جزیره وارد شد و جمعیت بومیان تیانو در آن زمان بسیار کاهش پیدا کرده بود. این هیولای خالدار آن بخشی از جمعیت را که زنده باقیمانده بودند کاملا نابود کرده بود. در اوایل سال ۱۵۱۹ میلادی دو راهب در نامهای خطاب به چارلز اول، پادشاه اسپانیا، گزارش کردند که یکسوم از ساکنان این جزیره مبتلا شدهاند. آنها نوشتند: «این موضوع باعث خشنودی خدای ماست که بلایی همچون آبله را در بین سرخپوستها به ودیعه نهاده است و این بیماری تمامی ندارد. بیماری آبله از جزیره هیسپانیولا به پورتوریکو تسری یافت و طی دو سال به پایتخت آزتکها، تنوچتیتلان که امروزه مکزیکوسیتی نامیده میشود، سرایت کرد. این رویداد باعث پیروزی هرنان کورتس و فتح این پایتخت در سال ۱۵۲۱ شد. یک کشیش اسپانیایی در این رابطه نوشت: «در بسیار از مناطق شاهد بودیم که همه افراد یک خانه جان سپردند و از آنجا که خاکسپاری تعداد زیادی از افراد غیرممکن بود، خانههایشان را بر سر آنها ویران میکردند.» بهنظر میرسد آبله پیش از اسپانیولیها به امپراتوری اینکاها رسیده بود. این بیماری از جایی بهجای دیگر، سریعتر از فاتحان کشورگشا سفر میکرد.
تخمین آمار تلفات نخستین همهگیری جهانی غیرممکن است. بهخاطر اینکه آمار دقیقی جایی ثبت نشده و وجود ندارد. دلیل دیگری که تخمین آمار تلفات نخستین همهگیری جهانی را غیرممکن میسازد این است که اروپاییها بسیاری از دیگر بیماریهای «اپیدمی خاک بکر» از قبیل سرخک، حصبه و دیفتیری را نیز به سرزمینهای دیگر منتقل کردند. در مجموع میکروبهای جابهجا شده دهها میلیون نفر از جمعیت جهان را به کام مرگ کشاندند. ویلیام م. دونان، استاد بازنشسته و برجسته دانشگاه ویسکانسین مادیسون نوشته است: «کشف آمریکا بزرگترین فاجعه جمعیتی در تاریخ جهان را بهدنبال داشت.» این فاجعه نهتنها در اروپا و آمریکا بلکه در آفریقا مسیر تاریخ را تغییر داد: اسپانیاییها که با کمبود نیروی کار روبهرو شده بودند بهطور فزایندهای به تجارت برده روی آوردند.
کلمه قرنطینه از واژهای ایتالیایی به معنی «چهل» گرفته شده است. همانطور که فرانک م. اسنودن در کتاب «همهگیری و جامعه: از مرگ سیاه تا به امروز» توضیح میدهد، مدتها قبل از اینکه مردم بدانند دقیقا سعی در مهار چه چیزی داشتند، قرنطینه انجام میشده است و این چهل روز نه به دلایل پزشکی بلکه براساس کتاب مقدس انتخاب شده بود، (در عهد عتیق و جدید اشارههای متعددی به شماره چهل در زمینه تطهیر میشود: سفر پیدایش در چهل روز و چهل شب، چهل سال سرگردانی قوم بنیاسرائیل در بیابان... و چله روزه.)
نخستین بار قرنطینه بین سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ میلادی برای جلوگیری از گسترش مرگ سیاه انجام شد. در آن سالها طاعون بیش از یکسوم جمعیت اروپا را به کام مرگ کشاند. همهگیری دوم طاعون مانند همهگیری نخست باعث تلفات و ویرانیهای زیادی شد.
در قرن پانزدهم هنگام شیوع دوباره بیماری طاعون، ونیزیها بخشهایی منزوی به نام لازارت را در جزایر دور افتاده دایر کردند. کشتیهای ورودی به اروپا، ابتدا به مدت چهل روز در لنگرگاههای این جزایر پهلو میگرفتند. ونیزیها معتقد بودند کشتیها طی این مدت در معرض هوا قرار داشته و بخارات ناشی از طاعون از بین میرود. اگرچه نظریه اشتباهی بود اما نتایج سودمندی به همراه داشت؛ چون این ۴۰ روز زمان، کافی بود تا موشها و ملوانهای آلوده به بیماری را بکشد. اسنودن، استاد بازنشسته و برجسته دانشگاه ییل، چنین اقداماتی را یکی از نخستین اشکال «بهداشت عمومی نهادینه شده» خواند و اظهار کرد که آنها به «افزایش قدرت» در جوامع مدرن برای مقابله قانونی با بیماریها کمک کردهاند.
در سال ۱۷۲۰ میلادی شیوع بیماری طاعون که در اروپا گسترش یافت. این بار بیماری از شهر مارسی شروع شد. همانطور که اسنودن میگوید اقدامات بهداشت عمومی مغایر با سنت و مذهب اقشار مردم بود و منجر به «فرار، مقاومت و شورش» شد. ترس جدایی از عزیزان باعث شد که بسیاری از خانوادهها بیماری عزیزانشان را پنهان کنند. در واقع افرادی که ملزم به اجرای قوانین بودند، برای محافظت از مردم اشتیاق کمتری داشتند.
وبا پس از طاعون و آبله رتبه سوم بیماریهای ترسناک را به خود اختصاص میدهد. عامل بیماری وبا یک باکتری ویرگول شکل به اسم ویبریو کلرا است و در بیشتر طول تاریخ بشر به دلتای رود گنگ محدود شده است. سپس در سده ۱۸ کشتیهای بخار و سیاستهای مستعمراتی باعث شدند باکتری ویبریو کلرا به دیگر مناطق برده شود. نخستین همهگیری وبا در سال ۱۸۱۷ در نزدیکی کلکته رخ داد. سپس با گذر از این سرزمین به تایلند امروزی منتقل شد و با کشتی به عمان و از آنجا به زنگبار رسید. دومین همهگیری بیماری وبا در سال ۱۸۲۹ بار دیگر در هند آغاز شد و از روسیه به اروپا و سپس به آمریکا رسید.
در مقایسه با بیماریهای طاعون و آبله که فقط قشر محدودی را مبتلا میکردند، وبا که از طریق غذا یا آب آلوده گسترش مییابد بیماری نخست مناطق پرجمعیت شهری محسوب میشود. وقتی که دومین همهگیری روسیه را درگیر کرد سزار نیکلاس اول قوانین قرنطینهای سختی را وضع کرد. احتمالا این قوانین چرخه گسترش بیماری را کند کرد اما برای آنهایی که پیش از این مبتلا شده بودند چارهای نبود. به گفته لوومیس مسوولان بهداشتی که قربانیان وبا را در کنار مبتلایان به سایر بیماریها قرار میدادند باعث شدند وضعیت وخیمتر شود. شایع بود که پزشکان به عمد سعی در کشتن بیماران داشتند. به همین دلیل در بهار سال ۱۸۳۱ میلادی شورشهایی در سنپترزبورگ رخ داد. بهار سال بعد نیز بهدلیل شیوع وبا در لیورپول، شورشهایی علیه پزشکان به وقوع پیوست. تظاهراتکنندگان معتقد بودند پزشکان قربانیان وبا را مسموم کرده و میکشند. شورشهایی از این دست در آبردین، گلاسکو و دوبلین نیز به راه افتاد.
در سال ۱۸۸۳ میلادی بیماری وبا برای پنجمین مرتبه شیوع پیدا کرد. دکتر رابرت کخ آلمانی با جداسازی باکتری ویبریو کلرا، علت این بیماری را تشخیص داد. سال بعد این همهگیری به ناپل رسید. بازرسان برای مصادره محصولات مشکوک اعزام شدند. دستههای ضدعفونیکننده به همه شهر گسیل شدند. اهالی ناپل نسبت به بازرسان و دستههای ضدعفونیکننده تردید داشتند. مردم ناپل بدون کمترین دانشی در مورد علم امراض مسری، همه چیز را به سخره گرفتند. تظاهراتکنندگان با سبدهای پر از میوههای رسیده به شهرداری هجوم آوردند، به گفته اسنودن عدهای از مردم آنها را تشویق میکردند و برخی نیز روی اینکه چه کسی مقدار بیشتری از میوههای ممنوعه را خواهد خورد شرطبندی کرده بودند.
هشت سال بعد یکی از شدیدترین انواع وبا در شهر دونتسک اوکراین امروز شایع شد. مغازههای بسیاری به تاراج رفته و خانهها و کسبوکارهای زیادی به آتش کشیده شدند. مقامات سن پترزبورگ در پاسخ به این هرجومرج با سرکوب کارگران خاطی که بیقانونی کرده بودند واکنش نشان داد. به گفته لوومیس، این سرکوبها باعث ایجاد ناآرامیهای مدنی بیشتری شد که به نوبه خود سرکوب بیشتری را برانگیخت و این موارد منجر به انقلاب روسیه شد.
هفتمین همهگیری وبا در سال ۱۹۶۱ در جزیره سولاوسی از مجمعالجزایر اندونزی آغاز شد. این بیماری طی یک دهه به هندوستان، اتحاد جماهیر شوروی و چندین کشور آفریقایی گسترش یافت. در ۲۵ سال بعد این بیماری همهگیری چندانی نداشت، اما پس از آن یک مورد همهگیری در سال ۱۹۹۱ در کشور پرو رخ داد. این همهگیری باعث فوت ۳۵۰۰ نفر شد. همهگیری دیگری در سال ۱۹۹۴ در جمهوری دموکراتیک کنگو شایع شد و جان ۱۲ هزار نفر را گرفت.
در اکتبر سال ۲۰۱۰، وبا در مناطق روستایی شایع شد. این بیماری سریعا به پورتو پرنس و دیگر شهرهای بزرگ تسری یافت. این اتفاق پس از آن روی داد که یک زلزله ۷ ریشتری این کشور را به ویرانی کشاند. شایعههایی شنیده میشد در رابطه با اینکه منشأ شیوع این بیماری، یک پایگاه نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در نپال بوده است. شورشهایی در شهر کاپ- هائیتین رخ داد که باعث جان باختن دو نفر شد و پروازهای حامل کمکهای بشردوستانه به حالت تعلیق درآمد. برای سالها، سازمان ملل این موضوع را که بیماری وبا توسط نیروهای آن سازمان به کشور هائیتی منتقل شده بود تکذیب میکرد اما بالاخره اعتراف کرد که این شایعات حقیقت دارند. از زمان شروع شیوع وبا درهائیتی، ۷۰۰ هزار نفر به آن مبتلا شدهاند و حدود ۱۰ هزار نفر بر اثر ابتلا به این بیماری جان خود را از دست دادهاند.
ماهیت بیماریهای همهگیر ایجاد تفرقه و جدایی میان ملل و همسایگان است. ممکن است همسایهای که در شرایط بهتری است، برای کمک وارد شده و خود منبع بیماری شود. آیینهای مذهبی زندگی روزانه ممکن است فرصتی باشد تا بیماری انتقال پیدا کند. مقامات اعمال قرنطینه را عامل فشار میدانند. بارها و بارها در طول تاریخ مردم خارجیها را علت شیوع بیماریهای همهگیر دانستهاند. این موضوع در مواقعی مانند مورد نیروهای حافظ صلح سازمان ملل مصداق دارد. اسنودن داستان آنچه را که بر یهودیان استراسبورگ در دوران مرگ سیاه اتفاق افتاده است، اینچنین بازگو میکند: مقامات محلی اعلام کردندکه یهودیان، مسوول بیماری طاعون بودهاند. گفته میشود مقامات چاهها را مسموم کردند و به یهودیان پیشنهاد دادند یا تغییر مذهب بدهید یا از آب چاه بنوشید و بمیرید. نیمی از یهودیان تغییر مذهب را انتخاب کردند و بقیه در تاریخ ۱۴ فوریه ۱۳۴۹ میلادی به گورستان فرستاده شدند و در آنجا زندهزنده سوزانده شدند. پاپ کلمنت ششم اعلانیهای صادر کرد که یهودیان هم بر اثر بیماری طاعون جان خود را از دست دادهاند و این از عقل سلیم به دور است که آنها خود را مسموم کرده باشند. به هر حال این موضوع در اصل ماجرا تفاوتی ندارد. در سال ۱۳۴۹ میلادی جوامع یهودی در شهرهای فرانکفورت، ماینز و کلن از بین رفتند. یهودیان برای فرار از این خشونتها در گروههای بزرگ به کشورهای لهستان و روسیه مهاجرت کردند و این مهاجرتها بافت جمعیتی قاره اروپا را برای همیشه تغییر داد.
هر زمانی که فاجعهای اتفاق میافتد، درست همانند الان، چشمها به سوی تاریخ برگردانده میشوند تا جواب یا راهنمایی را در گذشته پیدا کنند که چه کاری باید یا چه کاری نباید انجام داد. حدود ۱۵۰۰سال از همهگیری طاعون ژوستینین میگذرد. همهگیریهای بیشتری ازجمله طاعون، آبله، وبا، آنفلوآنزا، فلج اطفال، سرخک، مالاریا و حصبه اتفاق اقتاده است، تعداد همهگیریهای زیادی وجود داشته که باید در مورد آنها تامل کنیم. مشکل این است که برای همه الگوهای متداول که پدیدار میشوند، به همان اندازه تغییرات گیجکننده نیز بهوجود میآید. در زمان شورشهای وبا، مردم پزشکان و مقامات دولتی را مقصر و مسبب این مصیبت میدانستند. بیماری آبله در فتح امپراتوریهای اینکاها و آزتکها به اسپانیاییها کمک زیادی کرد. اما سایر بیماریها باعث شکست قدرتهای استعماری شدند. در دوران انقلاب هائیتی در سال ۱۸۰۲ میلادی، برای مثال ناپلئون با ۵۰ هزار نیرو سعی در بازپسگیری مستعمره فرانسه داشت. تعداد بسیاری از سربازها بر اثر تب زرد جان خود را از دست دادند. پس از یک سال، ناپلئون نهتنها از بازپسگیری این مستعمره منصرف شد، بلکه تصمیم گرفت منطقه لوئیزیانا را هم به آمریکاییها بفروشد. حتی آمار شیوع بیماریها از یکدیگر متفاوت است. همانطور که آدام کوچارسکی، استاد دانشکده بهداشت و طب گرمسیری لندن و نویسنده کتاب «قوانین شیوع»، در کتاب خود به آن اشاره میکند: تفاوتها به عوامل مختلفی بستگی دارند از جمله نحوه انتقال، مدت زمانی که یک فرد ناقل است و شبکه اجتماعی که هر مرضی آن را هدف قرار میدهد. جملهای که در این زمینه وجود دارد، این است، «اگر یک بیماری همهگیر(پاندمی) را دیده باشید،... همه چیز را دیدهاید.» کتاب «قوانین شیوع» بهزودی بهعنوان یکی از دروس پایه در دانشگاههای آمریکا تدریس خواهد شد.
از میان معدود پیشبینیهایی که درباره کووید-۱۹ وجود دارد بهنظر میرسد که این موضوع بخش اعظمی از تاریخ را به خود اختصاص خواهد داد.
منبع: نیویورکر