نقطه عطف تحول اقتصادسیاسی بازار
کشاورزیان در این کتاب ابتدا از چهار منظر کلی به تعریف مفهوم بازار میپردازد: ۱) مفهوم سنتی، ۲) یک طبقه ۳) یک شبکه غیررسمی ۴) محصول کمیابی اطلاعات. کشاورزیان در تعریف خود از بازار بهعنوان یک شبکه غیررسمی یاد میکند که در جهان درحال توسعه، بخشهای خودسامانده که خارج از حوزه نظارت دولت قرار دارند، منبع انرژی دستنخوردهای برای رشد اقتصادی هستند. پاتریک کلاون در این مورد مینویسد که در زمان وقوع انقلاب ۱۳۵۷، بیش از دوسوم عمدهفروشی و بیش از ۳۰درصد واردات از سوی بازار تهران انجام میپذیرفته است. کشاورزیان سپس بازار را بهصورت «فضایی محدود که دربرگیرنده مجموعهای از شبکههای حکشده در روابط اجتماعی است که مکانیزم تبادل کالاهای معینی را فراهم میکند» تعریف میکند. ازاینرو «زنجیره ارزش در بازار تهران در دوره پهلوی باثبات بود، به این خاطر که دربرگیرنده روابط درازمدت میان سطوح مختلفی بود که شبکه ارتباطی آنجا را شکل میداد».
کشاورزیان مینویسد بازار در دوره پهلوی، عمدتا اقتصادی و حک شده در روابط اجتماعی و فضایی مذهبی و خویشاوندی بود که از عرصه اقتصاد تفکیکناپذیر هستند. روابط شکلگرفته در بازار، روابطی دیرپا بود و منجر به حضور و مشارکت در زندگی چندوجهی و چندلایهای بازار و هنجارهای همیاری و همبستگی میان اعضایش شده بود؛ سپس عنوان میکند که این کارکرد و ماهیت از بازار در دوره جمهوری اسلامی دچار تغییرات و دگرگونیهای گستردهای شده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تجار و بازرگانان بزرگ از بیم عدم امنیت سرمایه خود، به خارج از کشور مهاجرت کردند و اقتصاد بهدست اقلیت نزدیک به حاکمیت افتاد. نبض زنجیره ارزش اگر پیش از انقلاب در دست بازار سنتی بود، حالا دیگر بهدست اقلیت نزدیک به حاکمیت افتاده بود. نهادها و موسسات دولتی و شبهدولتی، نیروهای نظامی و انتظامی، خیریههای وابسته به حکومت و نیز بدنهای از بازار که حامی روحانیون در زمان انقلاب بودند، نبض تجارت خارجی کشور را در دست گرفتند. اگر تا پیش از این بازار روابط حمایتی و اجتماعی گستردهای را در دل خود داشت، حالا دیگر روابط اجتماعی و حمایتی از همدیگر گسسته بود و بازارها با مفهوم مدرن آن (محل تلاقی عرضه و تقاضا) بر پایه رقابت پدید آمده بودند.
اگر چه هم نظام سلطنتی پهلوی و هم نظام جمهوری اسلامی خواستار مدرنسازی بازار بودهاند، اما دو شیوه متفاوت را برای این هدف بهکار گرفتند. محمدرضا پهلوی معتقد بود که برای مدرنیزاسیون باید بازار را بهحال خود رها کرد و این امر موجب شده بود که منافع اقتصادی و اجتماعی بازار به هم گره بخورد و بازار سنتی در نهایت فضای کافی را برای بسیج منابعش به نفع حفظ اتحاد با نیروهای سیاسی و اجتماعی دیگر بهدست آورد. در مقابل، نظام جمهوری اسلامی که خود با کمک بازار سنتی و طبقه مرفه متدین شکل گرفته بود، معتقد بود باید با سیاستهای تعدیل ساختاری به استقبال آزادسازی بازارها برود، اما نیک میدانست که بازار سنتی فاقد زیرساختهای لازم برای رقابت با بازار جهانی است و بازار نوین باید یک بازار کورپوراتیستی* باشد. آنچه از تحلیلهای آرنگ کشاورزیان برمیآید این است که در دوره بعد از انقلاب، بازار اهرم سیاسیاش را از دست داده و به یک نیروی سیاسی حاشیهای تبدیل شده است. دولت انقلابی با سیاستهای تجاری ملیگرا و اقتصاد کلان پوپولیستی توانست در ابتدا بازار را با خود همراه سازد. اما سیاستهای تعدیل ساختاری، لطمه شدیدی به ساختار حمایتگرایی بازار زد تا در نهایت همکاری و اعتماد میان بازاریان را از میان رفته و اثرگذاری سیاسی آنها را به حداقل رسیده است.
* ابرشرکتسالاری یا بنگاهمداری (Corporatism)، سازمانیابی اجتماعی-سیاسی یک جامعه به وسیله گروههای ذینفع عمده یا گروههای شرکتی نظیر وابستگیهای کشاورزی، کسبوکار، قومی، کاری، نظامی، حمایتی یا علمی بر مبنای منافع مشترک است.