نگاه منتقد
یک اثر تکاندهنده
این همه البته باعث نمیشود که «جنگ چهره زنانه ندارد» اثرگذار نباشد. به عکس، به شدت اثرگذار است، نه به این دلیل که وجوه بیشتر زنانه در جنگ را روایت میکند، به این دلیل که بیشتر وجوه غیرایدئولوژیک جنگ را به نمایش گذاشته، دقیقاً به این دلیل که زنها روایت و خاطراتشان را به شکل شخصی و اغلب فارغ از آموزهها و ایدئولوژی عرضه میکنند، و با صداقت نسبیشان از شرارت و از قساوت جنگ پرده بر میدارند. روزی، شاید اینچنین اثری درباره جنگ هشت ساله ما هم نوشته شود و اجازه انتشار پیدا کند.
بخشهایی از کتاب: بعد از جنگ، تا مدتها میترسیدم بچه دار شم. وقتی بعد از هفت سال بچهدار شدم، تازه آروم شدم. اما تا به امروز نمیتونم هیچی رو ببخشم. و نمیبخشم. من وقتی اسرای آلمانی رو میدیدم، خوشحال میشدم. خوشحال میشدم از اینکه اونا رو تو این وضعیت میدیدم؛ هم سرشون توی کیسه بود و هم پاهاشون. اونا رو از خیابونای روستا عبور میدادن، التماس میکردن؛ «مادر، نون بدید… نون…». تعجب میکردم از اینکه روستاییها از خونه هاشون بیرون میاومدن، یکی بهشون نون میداد، یکی یه تیکه سیب زمینی. پسر بچهها پشت سر اسرا میدویدن و به طرف شون سنگ پرتاب میکردن. یادم میآد یه حادثه ای… رسیدیم به یه روستایی، اون جا کنار جنگل جسدهای پارتیزانها روی زمین افتاده بود. این رو که چه بلایی سر اون بدبختها آوردن حتی نمیتونم به زبون بیارم، قلبم تحمل نداره. مثله کرده بودنشون، تیکه تیکه… روده هاشون رو مثل خوک بیرون ریختن.
من رو به دستهم بردن. دستور دادم: «دسته! به جای خود!» اما دسته حتی از جاش تکون هم نخورد. یکی دراز کشیده بود، یکی نشسته بود و سیگار میکشید، یکی هم که گردنش رو با صدا میچرخوند، گفت: «آخی!». خلاصه، وانمود کردن اصلاً منو ندیدن. براشون سنگین بود؛ اونا مرد بودن، بچههای شناسایی، حالا باید از یه دختر بیستساله فرمان ببرن. من این رو خیلی خوب درک میکردم ولی مجبور بودم فرمان بدم: «بلند شید ببینم!» ما جهان بدون جنگ را نمیشناختیم، دنیای جنگ دنیایی بود که با آن آشنا بودیم، و مردمان جنگ تنها مردمانی که میشناختیم شان.من امروز جهان و مردمی جز این نمیشناسم. آیا جهان و مردم غیر جنگی زمانی وجود خارجی داشته اند؟
ارسال نظر