میراث فکری داگلاس نورث به روایت جان جوزف والیس
طراح پرسشهای بزرگ
نخستینبار داگلاس نورث را در زمستان ۱۹۷۵ و زمانی دیدم که من ۲۲ساله و او ۵۴ساله بود. نورث راهنمایی هر دو پایاننامههای کارشناسی ارشد و دکترای من در دانشگاه واشنگتن را پذیرفت. ما در سال۱۹۸۱ شروع به نگارش مقالات مشترک کردیم و سرانجام در سال۲۰۰۹ همراه با بری واینگست کتاب «خشونت و نظمهای اجتماعی: چارچوب مفهومی برای تفسیر تاریخ ثبتشده بشر» را نوشتیم. اینجا از تجربه شخصی و حرفهای خود با نورث مینویسم. هیچ راهی برای درک نفوذ نورث بدون درک شخصیت او و شیوه تعاملش با افراد پیرامون وجود ندارد.
نورث اهل مباحثه و عاشق مجادله بود و همیشه پرسشهای جدید جالبی را پیش میکشید. او پیوسته پافشاری میکرد که باید درک کنونی خود از پرسشهای اساسی در تاریخ اقتصادی، علم اقتصاد و در سطحی گسترده علوم اجتماعی را همیشه بهنگام کنیم. نورث کجخلق نیز بود و دائم تاکید میکرد که همهکس پرسشهای اشتباهی میپرسند. او شهرتی دیرپا یافت که پرسشهای جدیدی که باید پرسیده شوند را طرح میکند. بهراستی که عمر حرفهای وی را به بهترین وجه میتوان در طرح رشته پرسشهای بزرگ توصیف کرد. هر پرسش جدید بهترین پرسش بعدی که باید پرسیده شود را مشخص میکرد، بهجای اینکه پاسخی قطعی به پرسش پیشین ارائه دهد.
او یک دستورکار پژوهشی درباره کاربرد روشهای کمی و نظری در تاریخ اقتصادی، اهمیت حقوق مالکیت و هزینههای مبادله، محوریت نهادها برای توسعه اقتصادی، نیاز به گنجاندن علوم شناختی و رفتاری درون علم اقتصاد و نقش محوری خشونت در سازماندهی جوامع را بهدرستی شناسایی کرد و با کمک دیگران پیشگام در تحلیل آنها شد. نورث کوتاه زمانی پیش از مرگ هنوز سرگرم پرسیدن بود: حکومت چیست و منظور ما از دولت چیست؟ فهرست پرسشهای وی واقعا تحسینبرانگیز هستند. سالها پیش من و نورث درباره مسیر شغلی صحبت میکردیم. او گفت در طول عمرش تنها کاری که بیش از همه دوست داشتهاست نوشتن یک سمفونی بود اما استعداد و تیزهوشی کافی برای چنین کاری را نداشتهاست.
او در عوض با طرح یک پرسش گسترده که «جوامع چگونه کار میکنند؟» به ساختن چارچوبی رضایت داد تا طرز کار و عملکرد جوامع را تبیین کند. نورث از همان آغاز به عامل هماهنگی فردی و اجتماعی برای تبیین فرآیند رشد و توسعه اقتصادی توجه داشت. او با پیروی از بینش آدام اسمیت به تخصصیشدن روزافزون مشاغل بهعنوان منبع اصلی بهبود عملکرد اقتصادی توجه کرد. نورث بهخاطر انجام کارهای «فراتر از تاریخ اقتصادی جدید» مشهور شد، اما هر کار کرد ریشه در این پرسش مرکزی که تاریخ اقتصادی جدید را با آن شروع کرد، داشت: چگونه بفهمیم چه چیزی عملکرد اقتصادی جوامع را تعیین میکند؟ این دیدگاه تا آخر کار به وی خط میداد.
اهمیت تاریخ و تاریخسنجی
درونمایه کارهای اولیه نورث بر تخصص، تجارت و رشد منطقهای متمرکز شد که در کتاب «رشد اقتصادی آمریکا ۱۷۹۰ تا ۱۸۶۰» (۱۹۶۱) به اوج خود رسید. کارهای پژوهشی وی که به این کتاب منجر شدند عبارت بودند از مقالهای در مجله اقتصاد سیاسی (۱۹۵۵) درباره رشد منطقهای، مطلبی در مجله تاریخ اقتصادی (۱۹۵۸) درباره کرایه حملبار با کشتی و یک فصل درباره ترازپرداختها در کتاب «روندها در اقتصاد آمریکا در قرن نوزدهم» (۱۹۶۰). پروژه کلی وی بیانگر تلاش در گردآوری دادههای بزرگ برای مستندسازی دامنه و شرایط تجارت آمریکا از بدو استقلال تا جنگهای داخلی بود. این یکی از نخستین مطالب پژوهش تاریخسنجی بود: کار گسترده درباره منابع دادهها درون یک چارچوب نظری سازمانیافته.
نورث زمانی روی این پروژه کار کرد که در دفتر ملی پژوهش اقتصادی حضور داشت. تجربه در آنجا تاثیر عمیقی روی او گذاشت: «دفتر ملی محیط بسیار مساعدی فراهم کرد. مرتب از اعضای آنجا مشاوره میخواستم و از آنها دریافت میکردم. لطف بزرگی بود که در چنین شرایط مساعدی به پژوهش علمی پرداختم.» علاوه بر نورث روسای آینده انجمن تاریخ اقتصادی شامل رابرت گالمن، ریچارد ایسترلین، ویلیام پارکر و استنلی لبرگات در آن کتاب مشارکت داشتند.
هر کدام حضور عمیقی در جلسات اولیه تاریخسنجی داشتند که در سال۱۹۶۰ آغاز شد. در گروه اولیه تاریخسنجی جاناتان هینز، رابرت فوگل، لنس دیویس، پل دیوید و پیتر تمین نیز حضور داشتند. آنها با هم شکل و قالب متمایزی به رشته تاریخ اقتصادی بخشیدند، به دوستان شخصی و صمیمی و در عینحال رقبای حرفهای سرسخت تبدیل شدند. نورث رهبر پرسروصدا برای ایدههای جدید بود. او در مطلبی در سال۱۹۶۵ در امریکن اکونومیک رویو استدلال کرد «باید بخش زیادی از تاریخ اقتصادی قدیم دور انداخته شود تا کیفیت تاریخ اقتصادی جدید بهبود یابد و اقتصاددانان موظفند با دیده شک و تردید به پژوهشهای همکاران تاریخ اقتصادی خود بنگرند و ببینند آیا مطابق معیارهای موردانتظار آنها در سایر حوزههای علم اقتصاد هستند یا خیر.»
دو اندیشمند الهامبخش نورث در نوشتن کتاب «رشد اقتصادی آمریکا» آدام اسمیت و گای کلندر بودند. نورث در نخستین جمله از فصل اول این کتاب به چنین چیزی اذعان میکند؛ «چارچوب تحلیلی این بررسی، ترکیبی از چندین گزاره است که مهمترین آنها سنگبنای کتاب ثروت ملل بود.» نورث در پیشگفتار کتابش، خود را «مدیون» مقاله کلاسیک کلندر در سال۱۹۰۲ میداند که درباره «شرکتهای اولیه حملونقل و بانکداری» نوشته بود. کلندر یک مدل سه منطقهای ساده ارائه کرد: شمالشرق تولیدات کارخانهای، جنوب تولید پنبه و شمالغرب تولید موادغذایی. هر منطقه برای تحقق مزیت نسبی خود نیازمند دسترسی به بازارها است اما هزینه بالای حملونقل داخلی و تسهیلات مالی ناکافی مانع میشوند. تاکید کلندر بر بازارها، از نوع اسمیتی خالص است. قیمتهای بازار با ارسال علائم درباره هزینهها و فایدهها، مردم را قادر میکند تا منابع را به موارد استفاده با بالاترین ارزش تخصیص دهند. هماهنگی از طریق بازارها منافعی از تخصصیابی ایجاد میکند که محرک رشد اقتصادی است.
نورث در نخستین مقاله خود در مجله اقتصاد سیاسی، پارادایم اقتصاد منطقهای موجود را به چالش کشید که طبق آن توسعه در یکسری مراحل رخ میدهد، از کشاورزی معیشتی شروع و به صنعتیشدن ختم میشود. نورث استدلالی کاملا منطقی آورد که آمریکای اولیه به این شیوه توسعهنیافته بود. مستعمرات از زمان تاسیس و سپس ایالتها به سمت تجارت خارجی گرایش داشتند. منافع اسمیتی از محل مزیت نسبی، الگوی بسیار متفاوتی از توسعه منطقهای را پیشنهاد میکرد. تبیین بدیل نورث، بدون ارائه اثبات آن، این بود که رشد آمریکا را میتوان با «فرضیه کالاهای اساسی» (برگرفته از هارولد اینیس) توصیف کرد.
این مقاله ویژگی بازتکراری تفکر نورث را بازتاب میداد: پرسیدن پرسشهای بهتر. نورث بهجای اثبات اینکه فرضیه کالاهای اساسی درست است، استدلال کرد که چارچوب اقتصادی موجود از تبیین پدیده موردبررسی ناتوان است- پس اشتباه بود- و او تبیین جایگزین قابلتاملی پیشنهاد کرد، بدون اینکه چه از جنبه نظری یا تجربی، ثابت کند که تبیین وی درست است. پرسش جدیدی که نورث مطرح کرد: اگر به این مساله بهعنوان نتیجه تخصصگرایی منطقهای فزاینده نگاه شود، بهجای آنکه مشکل توسعه درونی دیده شود، آیا تاریخ اقتصادی اولیه آمریکا بهتر درک نمیشود؟
با اینکه در مقاله مجله اقتصاد سیاسی از اسمیت و کلندر نامی برده نشد، آنها چارچوب طبیعی برای پژوهشهای نورث درباره رشد منطقهای بین سالهای ۱۷۹۰ و ۱۸۶۰ را فراهمکردند. صادرات روبه گسترش پنبه در جنوب الگوی تخصص منطقهای به شیوه کلندر بود و هر منطقه به دیگر مناطق صادر میکرد. از همه مهمتر این ماجرا دلالت داشت که راهکار رشد آمریکای اولیه صنعتیشدن نبود (نکتهای که بهمرور زمان اهمیت بیشتری یافت.) طرح پژوهشی شامل جمعآوری دادهها درباره تجارت بینالمللی، تجارت داخلی، تغییر هزینههای حملونقل و عملکرد اقتصاد داخلی بود. این یکی از نخستین تمرینات بزرگ تاریخسنجی بود.
با این حال بهمعنای آن نوع کارهای تاریخسنجی نبود که بعدها ظاهر شدند. چارچوب نظری نورث نشان داد افراد و سازمانهای درون اقتصاد هرقدر بیشتر هماهنگ شوند، رشد اقتصادی بیشتری به دنبالش خواهد آمد. با وجود تلاشهای تجربی عظیم و استدلال متقاعدکننده مبنیبر اینکه اقتصاد آمریکا یکپارچهتر و هماهنگتر شدهاست، هیچ اندازهگیری کمی روشن و واضحی از تاثیر هماهنگی و یکپارچگی روی رشد اقتصادی آمریکا وجود نداشت. این نه نقدی بر آن کتاب، بلکه یادآور درک نورث بود که تاریخ اقتصادی جدید پاسخهای کمی به پرسشهای بزرگی که او میخواست بپرسد، ارائه نمیدهد. پاسخها به چیزی فراتر از تاریخسنجی محدود نیاز داشتند. کارهای جدید تاریخسنجی که در دهه ۱۹۶۰ دنبال شد بر پرسشهای تجربی مدیریتپذیرتر متمرکز بود. دادههای درآمد و محصول تصویر روشنتری از کل اقتصاد ارائه دادند، اما توانایی آزمودن تبیینها درباره چرایی رشد اقتصادها، حتی در مورد آمریکا را نداشتند.
انتقاد از نظریه نئوکلاسیک در تاریخ اقتصادی
مورخان اقتصادی جدید رو به افزایش که از حسابهای درآمد و محصول شروع کردند، خود را در مقطع طلایی از تاریخ در ابتدای دهه ۱۹۶۰ یافتند. ثبتنام در دانشگاهها هنگامی که نخستین افراد نسل پُرزا (Baby Boom) به سالهای دانشگاه رسیدند افزایش شدیدی یافت؛ رایانهها ابزار قدرتمند جدیدی دیدهشدند و طیفی از موضوعات تاریخی برای کاربست به پیشرفتهای نظری و تجربی در اقتصاد آماده شدهبودند. مورخان اقتصادی جدید در بهترین دانشگاهها در گروههای آموزشی اقتصادی صاحب شغل، ارتقا و کرسی استادی شدند و دانشجویان آنها نیز همین مسیر را شروع کردند. ابزارهای اقتصادی جدید به مورخان اقتصادی دارای عشق و علاقه امکان داد تا خیلی راحت درون گروههای آموزشی اقتصاد جای گیرند.
ابزارهای جدید اقتصاد نئوکلاسیک، بهویژه نظریه «قیمت»، برای طرح پرسشهای مربوط به تعادل جزئی که بر دستورکار تاریخ اقتصادی جدید حاکم بود، کاملا مناسببودند. تصور بازارها بهعنوان دستگاههای هماهنگکننده نهتنها با گرایشهای اسمیتی نورث مطابقت داشت، بلکه بااهمیت داشتن بازارها و قیمتهای نسبی در تاریخ اقتصادی جدید سازگار بود. نورث و نسلی از شاگردانش به بسط و گسترش برنامه پژوهشی حسابهای درآمد و محصول برای دورههای زمانی عقبتر ادامه دادند و کارهای بدیع و ارزشمندی روی دوره استعماری کردند. اما حرفه اقتصاد به این تشخیص رسید که بازارها به تنهایی قادر به تبیین توسعه اقتصادی نیستند. مورخان اقتصادی که در ذات خود حافظان گذشته اقتصادی بودند دریافتند تاریخچه بازارها به تنهایی برای تبیین توسعه مدرن کافی نیست.
نورث از پیشتازان جنبش گنجاندن سنجههای اقتصاد کلان و نظریه اقتصادی درون تاریخ اقتصادی بود، چون معتقد بود استفاده از این ابزارهای جدید میتواند پاسخهای بهتری به پرسشهای قدیمی درباره چرایی توسعهیافتن آمریکا ارائه دهد: اگر بتوان آنها را اندازهگیری کرد، میتوان تبیینشان کرد. نورث در سال۱۹۶۵ از اقتصاددانان خواست کارهای مورخان اقتصادی را بررسی کنند «تا ببینند آیا مطابق معیارهایی که آنها در سایر حوزههای اقتصاد انتظار دارند، هستند یا خیر.» نورث هشت سالبعد، در سخنرانی ریاست بر انجمن تاریخ اقتصادی گفت: «استفاده نظاممند از نظریه متعارف اقتصاد نئوکلاسیک، سختگیریهایی بر پژوهش تحمیل کردهاست که افقهای آن را خیلی محدود میکند و اینکه برخی از همفکران انقلابی سابق من نشانههای نگرانکنندهای از خشنودی نسبت به این اصول جدید نشان میدهند.»
در آن هشت سالنورث از ملامتکردن مورخان اقتصادی به این دلیل که به اندازه کافی اقتصاددانان خوبی نیستند، به ملامتکردن آنها به علت وابستگی بیش از حد به علم اقتصاد تغییر موضع داد. بهنظر میرسد که او طی آن مدت تغییری در کیش و آئین را تجربه میکرد. نورث اگرچه خونگرم و سخاوتمند و اغلب با چشمانی درخشان و خوشحال دیده میشد، اما میتوانست بدخلق هم باشد. او آدمی نترس بود که جسور و مغرور بهنظر میرسیدچون بهمعنای واقعی کلمه مایل به مقابله و مبارزه با هرکسی بود، اما به گمانم آنچه که از نظر برخی گستاخی دیده میشد، واقعا شجاعت واقعی بود. در لحظات بسیاری وقتی بهکاری که انجام میدهم شک میکنم، الگوی شجاعت نورث بیشترین معنا را برای من داشتهاست. نورث اغلب چه پنهانی و علنی، بدون پردهپوشی، میگفت برخی ایدهها اشتباه هستند، صرفنظر از اینکه چه کسی این ایده را مطرح کردهاست یا تا چه اندازه پذیرش عام یافتهاست.
مقاله وی در مجله اقتصاد سیاسی با اشاره به این نکته آغاز میشود که روش پذیرفتهشده برای درک توسعه منطقهای نمیتواند برای آمریکا مناسب باشد. اشاره به این نکته که دیگران اشتباه میکنند بهندرت یک کار علمی را از دیگری متمایز میکند؛ ما تقریبا همه اشتباه میکنیم. چیزی که نورث را متمایز میکرد، اطمینان او به این بود که همه ما تصورات ناقص و معمولا اشتباهی از دنیای اطراف خود داریم. نورث اغلب نحوه کار مردم و جوامع و نحوه انجام پژوهشها را «تلوتلوخوردن و اشتباهکاری» توصیف میکرد. نورث معتقد بود هرچه بیشتر مطمئن باشید حق با شماست، احتمال اشتباهکردن شما بیشتر است. او در مورد خودش نیز چنین اعتقادی داشت. در بیشتر مکالمات دانشگاهی، این جمله که «تو اشتباه میکنی» معمولا با «چون من درست میگویم!»
جفتوجور میشود. برای نورث انتقاد «تو اشتباه میکنی» معمولا با «باید راه بهتری برای پرسیدن این پرسش وجود داشته باشد! این را امتحان کنید» همراه بود. شخصیت نورث اهمیت حیاتی داشت، چون او مایل به مبارزه با بزرگترین نامها در این حوزه بود و پس از موفقیتهای اولیه وی، آنها تمایل به شنیدن نظرات وی پیدا میکردند حتی اگر با وی موافق نبودند. بین بحثکردن با کسی که میگوید شما اشتباه میکنید چون حق با من است و کسی که میگوید ما هردو اشتباه کردهایم و به روش بهتری نیاز داریم، یک دنیا تفاوت است. نورث به چنین اشتباهات آشکاری دامن میزد و سپس، بهجای اصرار بر اینکه من درست میگویم، اصرار میکرد که افتان و خیزان در مسیری جدید حرکت کنیم.
هیچکدام از این کارها اهمیت نمیداشت اگر نورث نمیتوانست بخش «این را امتحان کنید» را به آن فرآیند بیفزاید. اینک که به کل جریان نگاه میکنیم روشن است که پیشنهادات نورث درباره اینکه مرحله بعد باید چه چیزی را امتحان کرد خیلی عالی بود، اما چرا باید کسی به حرفش گوش میکرد؟ مارگارت لوی و بری وینگست در یادبود نورث نوشتند: «نورث میگفت من خنگ هستم. او مجبور بود بارها و بارها روی موضوعات فکر کند که زمان زیادی طول میکشید تا بفهمد قضیه چیست. در حقیقت، او دوراندیش همهجانبهنگری بود. او بیشتر اوقات نمیتوانست بگوید چرا متقاعد شده که یک ایده خاص به پرسشی که ما مطرح کرده بودیم مرتبط است، اما سه ماه بعد قضیه روشن میشد.» نورث عاشق بحث و جدل بود و زود هم قانع نمیشد، اما برایش مهم نبود در بحثها برنده شود.
نورث واقعا به صحبتها گوش میداد و اغلب با افرادی که با آنها بحث میکرد موافقت نشان میداد. من و نورث صدها بار با هم بحث کردیم و معمولا گفتوگوها را با این احساس ترک میکردم که نورث را متقاعد کردهام تا اینکه روز بعد میفهمیدم او نظرش را تغییر نداده است. نورث گشودگی سخاوتمندانه نسبت به ایدهها و توانایی باورنکردنی در ادغام ایدههای جدید با وضعیت موجود داشت. آن ترکیبها جریانی مستمر از پرسشهای جدید ایجاد میکردند. این منبع نبوغ نورث با جریانی از پرسشهای جدید بود که زمینههای جدیدی از پژوهش را در تاریخ اقتصادی، اقتصاد و بهطور کلیتر علوم اجتماعی به روی ما گشود.
هزینه مبادله عامل عدمتغییر نهادها
اینک وقتش شده که دو ادعای مطرحشده در ابتدای این یادبود را توجیه کنم: اینکه پژوهشهای نورث همیشه بر هماهنگی اجتماعی متمرکز بود و چنین تاکید و تمرکزی از نخستین تا آخرین کارهای وی آشکار بودهاست. نورث سالتحصیلی ۱۹۶۷/ ۱۹۶۶ را در ژنو گذراند تا بهعنوان مورخ اقتصادی جدید با تمرکز بر اروپا، خود را «از نو تجهیز» کند. او از ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۳، مجموعه مقالات و کتابهایی نوشت که اکثر آنها مشترک بودند. دو کتاب وی، یکی با لنس دیویس، «تغییر نهادی و رشد اقتصادی آمریکا» (۱۹۷۱) و دیگری با رابرت پل توماس، «برآمدن دنیای غرب: تاریخ اقتصادی جدید» (۱۹۷۳) نوشته شدند.
بسیاری تجهیز مجدد نورث بهعنوان مورخ اقتصادی اروپا را با چرخش وی به سمت نهادها بهعنوان کانون پژوهش مرتبط میدانند؛ در واقع امروزه عده زیادی هر زمان میخواهند درباره نهادها صحبت کنند، از کتاب «برآمدن دنیای غرب» شروع میکنند و همانطور که در ادامه تاکید میکنم، به کتابی بسیار پرخواننده تبدیل شد، بااینحال کتابهای نورث برنامه فکری یکسانی دارند: بسط و گسترش یک نظریه عمیقتر نئوکلاسیک درباره نهادها و تغییرات نهادی. سه مقاله که نورث در ابتدای دهه ۱۹۷۰ نوشت؛ همگی این رویکرد جدید به درک تغییرات نهادی را توصیف میکنند. هرکدام مدل یکسانی را پیشنهاد میدهند که تغییر نهادی با انگیزه بیشینهسازی سود از جانب بازیگران اجتماعی صورت میگیرد. نهادها فقط زمانی تغییر میکنند که منافع تغییر از هزینههای آن پیشی بگیرند و چون تغییردادن نهادها معمولا پرهزینه است، آنها عموما به کندی تغییر میکنند.
اصلا نهادها چیستند؟ «برای اهداف خود، نهاد را ترتیبات و قرارومدارهای بین واحدهای اقتصادی تعریف میکنیم که روشهای همکاری یا رقابت این واحدها را تعریف و تصریح میکنند.» بازارها از طریق رقابت هماهنگ میشوند، سازمانها به شکل درونی از طریق همکاری میان و در بین همدیگر هماهنگ میشوند، بنابراین نهادها ترتیباتی هستند که هماهنگی را ایجاد و حفظ میکنند، چه از طریق همکاری یا رقابت، یا از طریق بازارها یا سازمانها. ساختن نظریه نئوکلاسیک تغییر نهادی توسط نورث در این مقالات و کتابها برای درک اینکه چرا او در سخنرانی ریاستجمهوری خود در سال۱۹۷۳ به انجمن تاریخ اقتصادی، مورخان اقتصادی جدید را به دلیل تمرکز بیش از حد بر اقتصاد نئوکلاسیک مورد انتقاد قرار داد، بسیار مهم است.
«آنچه که تاریخ اقتصادی جدید به آن کمک کرد، استفاده منظم از یک نظریه و روشهای کمی به تاریخ بود. استفاده از روششناسی علمی یک مهر متمایز روی این رویکرد زد که بهوضوح آن را از تاریخ اقتصادی قدیم جدا میکند، اما این نظریه است که نقش ویژهای در پیشبرد علمی دارد. استفاده قاعدهمند از نظریه استاندارد اقتصادی نئوکلاسیک است که هم بینشهای جدید و مهم درباره گذشته اقتصادی انسان ارائه میدهد و هم به محدودکردن دامنه پژوهش کمک میکند. آیا نورث فکر و ذهن خود درباره نقش نظریه اقتصادی در تاریخ اقتصادی را تغییر داده بود؟
پاسخ من یک خیر روشن است. در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰، نورث برای ساختن یک نظریه نئوکلاسیکی از نهادها؛ در واقع نظریه نئوکلاسیک در مورد نحوه عملکرد جوامع، بسیار تلاش کرد. این تلاش ناموفق بود که دو گزینه جایگزین برای نورث باقی گذاشت: پذیرش اینکه او نتوانست یک نظریه سودمند نئوکلاسیک در مورد جامعه بسط دهد یا ادعا کند که ساختن یک نظریه درباره جامعه تنها بر اساس نظریه نئوکلاسیک ناممکن است. در پایان، او گزینه دوم را انتخاب کرد که نکته اساسی در بهترین کتاب وی بهنام «ساختار و تغییر در تاریخ اقتصادی» (۱۹۸۱) است. نورث علم اقتصاد یا نظریه اقتصادی را کنار نگذاشت. او باوری قوی داشت که هر نظریهای درباره جامعه، هم به دلایل مفهومی و هم بهمثابه یک عامل کنترلکننده نظریهپردازی بدون قید، باید پایه محکمی در علم اقتصاد داشته باشد. آنچه که او بدان شک کرد این بود که بازارها و قیمتها تنها ویژگی اصلی هماهنگکننده (یا «نهاد») هستند که عملکرد اقتصادی را طی زمان یا پیدایش اقتصادهای مدرن، مشخصا آمریکا و اروپای شمالغربی در قرن نوزدهم تبیین میکنند.
مقاله دیویس و نورث در سال۱۹۷۰ مجله تاریخ اقتصادی با عنوان «تغییر نهادی و رشد اقتصادی آمریکا: نخستین گام بهسوی نظریه نوآوری نهادی» تلاش متمرکزی برای ساختن یک نظریه نئوکلاسیک تغییر نهادی بود، استدلالی که با جزئیات بیشتر در کتابشان آمده است. چارچوب مفهومی مکانیکی، خشک و بهویژه روشنگر نیست. این مدل دارای بازیگران منطقی است که در مورد نهادها و تغییرات نهادی بر اساس بیشینهسازی درنظر گرفتهشده، انتخاب میکنند. نتیجهگیری آنها چندان خوشبینانه نیست: «علاوه بر این، باید روشن شده باشد که ما نتوانستهایم همهچیز را پیشبینی کنیم و تصویر کلی که بهدست آوردیم اصلا تعمیمپذیر نیست.
بهنظر میرسد نتایج این مدل برای تبیین سیاست و محیط نهادی بسیار ضعیف است.» کار نورث با رابرت توماس خلاقانهتر بود، شامل چندین مقالات که تلاش میکنند مقاطع تاریخی خاص از تغییر نهادی را مدلسازی کنند: برآمدن غرب، فئودالیسم و انقلاب نوسنگی. چیزی که باعث شد کتاب برآمدن جهان غرب خیلی خوب عمل کند، استفاده از نمونههای مقایسهای بود، بهجای اینکه خود را به نمونههای آمریکایی محدود کند. از مقایسه جوامع اروپایی، ارتباط بین نهادها و عملکرد اقتصادی فورا آشکار میشود، اگرچه هنوز درک آن دشوار باشد.
برآمدن جهان غرب همان نظریه نئوکلاسیکی نهادها را تشریح میکند که محرک اصلی هزینهها و منافع نهادهای درحال تغییر هستند. در بزنگاههای تاریخی یا هزینهها کاهش مییابند، یا منافع افزایش مییابند یا هر دو و نهادها تغییر میکنند. یک مثال طاعون است که قیمت نسبی نیروی کار و زمین را تغییر داد، اما در شمالغربی اروپا واکنشی بههمراه داشت که بهکار دستمزدی منجر شد و در شرق به بازگشت نظام رعیتی. شوک یکسان قیمت نسبی با توجه به شرایط موجود، واکنشهای نهادی متفاوتی ایجاد کرد. در بخش دوم کتاب، مقایسههای صریح بین بریتانیا، فرانسه، هلند و اسپانیا هم تفاوت نهادها در بین جوامع و هم تاثیر آشکار این نهادها بر عملکرد اقتصادی را روشن میکند. خیزش جهان غرب اثر بزرگ و مداومی داشتهاست.
چارچوب مفهومی در کتاب «چرا ملتها شکست میخورند» تا حد زیادی چارچوب نورث و توماس است. این چارچوب به دلیل ریشههای نئوکلاسیک آشنای آن برای اقتصاددانان جذاب است. اما این چارچوب، نورث را راضی نکرد. پرسش باز برای نورث در انتهای برآمدن جهان غرب، این نبود که چرا بریتانیا و هلند رشد کردند، بلکه چرا رشدن نکردن فرانسه و اسپانیا بود. نظریه تغییر نهادی باید تبیین کند چرا نهادهای بد دوام میآورند و چرا نهادهای جدید اغلب بهتر از نهادهای قدیمی در بهبود عملکرد اقتصادی عمل نمیکنند. نظریه نئوکلاسیک از نهادها، پاسخهایی ارائه کرد که خیلی جالب و روشنگر نبودند. هنگام بررسی پدیدههای اجتماعی اقتصاددانان دنبال دلایل عقلانی هستند که چرا برونداد کارآ است اما کارآیی کمکی به تبیین دلایل رشد نکردن اقتصادها نمیکند.
نورث ناتوانی اقتصادها در رشدکردن را مساله جالبتری دید. او در سخنرانی خود به مناسبت ریاست بر انجمن تاریخ اقتصادی گفت: «بررسی افول واحدهای اقتصاد سیاسی یا عدمرشد بسیاری از آنها جالبتر از مطالعه واحدهای موفق است. به این دلیل که منطق نظریه اقتصاد خرد و اقتصاد رفاه نشان میدهد رشد باید اجتنابناپذیر باشد.» دقیقا مانند کاری که نورث در دهه ۱۹۵۰ کرد، وقتی متوجه شد پیشبینیهای مدلهای رشد منطقهای قابل کاربرد برای آمریکا نیست. در دهه ۱۹۷۰، او پیشبینیهای آشکاری از جهتگیری نظری تاریخ اقتصادی جدید استخراج کرد تا نشان دهد نظریههای نئوکلاسیک از توصیف بیشتر تاریخ بشر ناتوان هستند.
این یک سخنرانی غیرمعمولی در مقام ریاست انجمن بود. رهبر یک جنبش علمی موفق بهصورت علنی به همسالان، دوستان و متحدان خود در جنگ برای تاریخ اقتصادی جدید اعلام کرد؛ مسیری که ما درپیش گرفتهایم ما را بهجاییکه میخواهیم نمیرساند. او نظریه نئوکلاسیک را رها نمیکرد، اما باوری قوی داشت که کسانی که فقط از اقتصاد نئوکلاسیک استفاده میکنند به هدفی که دنبالش بودند نمیرسیدند. ما اشتباه میکنیم، پس بعدی چه چیز را امتحان کنیم؟
نقش نهادها و سازمانها در هماهنگی
افراد بسیاری ازجمله من، معتقدند کتاب «ساختار و تغییر» بهترین کتاب نورث است؛ در واقع کتابی فوقالعاده است. کتاب عالی است چون وعده وی در سخنرانی ریاست خود مبنیبر دیدن راهی به جلو «فراتر از تاریخ اقتصادی جدید» را عملی کردهاست. او چهار مکان تصمیمگیری در جوامع، جاییکه هماهنگی مهم است را شناسایی کرد: «در واقع، از چهار منبع تصمیمگیری در نظام اقتصادی- خانوار، سازمانهای اقتصادی داوطلبانه، دولت و بازار- ما فقط در آخرین مورد (و تنها بهصورت جزئی) تبیین پیچیدهای برای تصمیمگیری داریم، با وجود این واقعیت بدیهی که درصد چشمگیری از تصمیمات اقتصادی همیشه خارج از بازار گرفته میشود. علاوهبر این، ما هیچ تبیینی برای اینکه چرا ترکیب بین چهار مورد طی زمان تغییر میکند، نداریم. چگونه بدون تبیین تصمیمگیریهای غیربازاری میتوان درباره گذشته اقتصادی صحبت جدی کرد؟»
نحوه اندیشیدن نورث درباره این چهار منبع تصمیمگیری، علاوهبر نظریه بازارهای موجود، بهنظریه جمعیتشناسی، نظریه دولت، نظریه سازمانها و نظریه جدید و مقدماتی ایدئولوژی تبدیل شد. این چهار محل تصمیمگیری همیشه اطلاعات مربوط به مکانهای دیگر یا درباره آنها را بهگونهای ترکیب نمیکنند که تصمیمات هماهنگ برای تخصیص کارآمد منابع ممکن شود. نمونه بارز آن جمعیتشناسی است، چون خانوادهها تاثیر بچه اضافی را بر بقیه جامعه درنظر نمیگیرند، میزان جمعیت تمایل به افزایش دارند و گاهی اوقات پویایی مالتوسی نتیجه میشود. سواری رایگان، هزینههای مبادله، ایدئولوژیها و تواناییهای شناختی محدود، همگی ناتوانی در هماهنگی درون یا بین قلمروهای گوناگون تصمیمگیری ایجاد میکنند.
نتیجه اینکه «کارآیی» مفروض در اقتصاد نئوکلاسیک که زیربنای تصمیمات است و باعث رشد میشود، ظاهر نمیشود. کتاب ساختار و تغییر، روشن میسازد هماهنگی که زیربنای کارآیی است به مجموعه گستردهتری از تصمیمات و گروههای درون یک جامعه وابسته است. در هیچجامعهای سازوکار قیمتها به خانوادهها، دولتها یا در واقع بسیاری از سازمانها و حتی به بنگاههای اقتصادی بهطور کامل نمیرسد. این فرض که قیمتهای بازار باعث تخصیص «کارآی» منابع به تولید و مصرف میشوند اشتباه است. کارآیی قاعده خوبی برای درک چگونه جوامع کار میکنند نیست.
ساختار و تغییر میتواند کمی گیجکننده باشد. این کتاب باوجود انتقادهای شدید از نظریه قیمت نئوکلاسیک، یک نظریه نئوکلاسیک دولت، یک نظریه نئوکلاسیک جمعیتشناسی و یک نظریه نئوکلاسیک سازمانها ارائه میدهد. نورث استدلال میکند که بهترین مجموعه ابزار برای درک چگونگی عملکرد جوامع، نظریه اقتصادی نئوکلاسیک است، اما نظریه اقتصادی در حوزههایی از تعامل انسانی که اغلب قیمتها وجود ندارند و فروض متعارف مانند اطلاعات کامل، هزینه مبادله صفر و امنیت حقوق مالکیت نداریم، کاربرد ندارد. درحالیکه اقتصاددانان دیگری این نکات را در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بیان کردند، نورث تنها کسی بود که به این فکر میکرد که با برداشتن این فروض در سطح کل جوامع چه اتفاقی میافتد.
نورث چیزهای بیشتری برای ارائه داشت که آخرین و مهمترین آنها «خشونت و نظمهای اجتماعی» (۲۰۰۹) است، با این حال کتاب «ساختار و تغییر»، شجاعت، فروتنی و خلاقیتی که نورث بهعنوان هم فرد و هم پژوهشگر در طول عمرش برای تاریخ اقتصادی، علم اقتصاد و علوم اجتماعی کرد را بهخوبی نشان میدهد. «شما (یا ما) همه در اشتباه هستیم، راه پیشرو اینجاست» را او در عمل نشان داد چگونه است. راههای پیشرو که او اشاره کرد ثابت شد راههای مهمی در اقتصاد و علوم اجتماعی است. نورث بابت پرسیدن بهترین پرسشها برنده جایزه نوبل شد، مشخصا بابت شناسایی آنچه بهترین پرسش بعدی است که باید پرسیده شود.
نورث بابت کارهایی «فراتر از تاریخ اقتصادی جدید» به شهرت رسید، اما همه کارهایی که کرد بر اساس این پرسش اصلی که تاریخ اقتصادی جدید را آغاز کرد، بود: چگونه بفهمیم چه چیزی عملکرد اقتصادی جوامع را تعیین میکند؟ بهنظر نورث، پاسخ همیشه ریشه در این عقیده آدام اسمیت داشت که درجات بالاتر هماهنگی اجتماعی باعث تخصص و تقسیم کار بیشتر میشود. در ۱۰سالنخست زندگی کاری، او تلاش کرد نشان دهد چگونه هماهنگی از طریق بازارهای قیمتساز، میتواند رشد اقتصادی آمریکا در اوایل قرن نوزدهم را تبیین کند. در ۱۵ سالبعدی، او سعی کرد نشان دهد چگونه دیدگاهی گستردهتر از بازارها، شامل هزینههای مبادله و حقوق مالکیت، میتواند رشد اروپا و آمریکا و پیدایش توسعه اقتصادی مدرن در ابتدای قرن نوزدهم را تبیین کند.
در این فرآیند او متوجه شد اینکه چگونه و چرا جوامع کوچک میشوند به اندازه اینکه چگونه و چرا رشد میکنند، مهم است. او که از تبیینهای خودش راضی نبود در ۴۰ سالآخر عمرش نشان داد چگونه توانایی جوامع در تقویت هماهنگی که با طیف گستردهای از سازمانهای بشرساخته ایجاد و حفظ شد- شامل خانوارها، سازمانهای داوطلبانه (بنگاهها و سایر)، دولت و بازار- ترکیب شد تا جهانی که در آن زندگی میکنیم و گذشته آن ایجاد شود. او هرگز آدام اسمیت را رها نکرد، اما علم اقتصاد و تاریخ اقتصادی را به مکانها و ایدههایی برد که پیش از آن هرگز نبودهاند.