گروه تاریخ اقتصاد- در میان جهانگردانی که در دوره قاجار به ایران سفر کردند و سفرنامه نوشتند نام اوژن فلاندن نقاش و جهانگرد و دانشمند فرانسوی درخشش خیره‌کننده‌ای دارد. او در زمانه محمد شاه قاجار پس از گذشتن از عثمانی به تهران رسید و سپس اصفهان، کرمانشاه، تخت‌جمشید، شیراز و بوشهر را سیاحت کرد. در برگشت از بوشهر از راه اهرم و فراشبند به فیروزآباد آمد و از آنجا تصمیم گرفت عازم فسا و دارابجرد شود تا آثار باستانی آنجاها را بررسی کند. در این مسیر مدتی در تنگاب و آتشکده برای تحقیق ماند. در روز ۱۳و۱۴و۱۵ ژانویه ۱۸۴۱ وی در منطقه میمند بوده است. در اینجا فصل چهل و هفتم سفرنامه او را می‌خوانید:
پس از ۴ روز توقف خاک فیروزآباد را ترک گفته به سوی فسا روان شدیم. روز سیزدهم گرچه بامدادش باران می‌آمد و برف کوه را فراگرفته بود، به راه افتادیم و به سمت سیلاریجان بازگشته به تنگه‌ای که دو نقش برجسته را دیده بودیم رسیدیم. راهی که اکنون می‌رویم همان راه شیراز است و قبلا از آن صحبت کرده‌ام. به مسافت کمی باید از این راه به سمت فسا بپیچیم. در این موقع این مسیر به نظر ما بهترین مسیر آمد. راه دیگری نیز هست که کوتاه‌تر و در بالای ده کوشک و به شمال‌شرقی دشت فیروزآباد است. از طرز وضعش فهمیدیم برای قاطران بسیار مشکل و مشقت‌‌ساز است، لذا صلاح را در این دیدیم که راه طولانی‌تر را برگزینیم تا کمتر آسیب ببینیم.
میمند و پل مخروبه
از جلوی نقش برجسته سوگندخوران و خرابه‌های پلی که نزدیک آن است گذشتیم و به جست‌وجوی گداری پرداختیم، زیرا رودخانه پهن و آب با فشار زیاد از وسط سنگ‌ها جاری بود. فکر می‌کردیم در این موقع سال آب کم و خطری نداشته باشد، ولی خورشید برف‌ها را آب کرده و آب خطرناک شده بود. اگر این پل مخروبه را تعمیر کنند خیلی مفید خواهد بود، اما متاسفانه هیچ کس درصدد مرمتش نیست.
سرتاسر ایران، از مشرق به مغرب و از شمال به جنوب به همین حال است و بنایی که خراب شد کسی در تعمیر آن همت نمی‌کند. پیوسته ویرانه بر خرابه می‌افتد و روی هم جمع می‌شود. شاید ساکنین فعلی احتیاجات نیاکانشان را لازم ندارند! وقتی پل‌های خراب و کاروانسراهای ویران ایران دیده می‌شود، انسان به فکر فرو می‌رود و درمی‌یابد که این مردم تنها به زمین خود قانع و دلبسته هستند. از آن ابدا خارج نشده و با دنیای خارج و اماکن اطراف هیچ روابطی ندارند. هرکس دهستان‌های مخروب و خانه‌های ویران را ببیند، به خود خواهد گفت اینان به مأمن و مسکن احتیاج ندارند. گویا تمدن در این سرزمین رو به انهدام و نیستی است. حقیقت‌گویی می‌کنم و ابدا نمی‌خواهم از جاده صداقت و انصاف دور بروم و بدگویی کنم. وضع کنونی ایران چنین است.
پس از آنکه از پل سیلاریجان گذشتیم، به پای صخره‌ها رسیدیم که بر قله‌اش یک دژ کوچک داشت.این قلعه بر تمام اطراف مشرف است. خیلی بدان نزدیک شدیم، ولی اصلا مورد توجه واقع نشد. بعد از اینکه چهار ساعتی پیچ و خم‌های کوه را پیمودیم و پنج شش بار نیز رودخانه را رد کردیم نزدیک محلی رسیدیم به نام قلعه. در آنجا دو دره ظاهر شد، یکی به سمت چپ که سیلاریجان از آن می‌گذرد و راه شیراز از آنجا است و دیگری در سمت راست که به فسا می‌رود. یک کوه این دو راه را از هم جدا ساخته است. ما به سمت راست رفتیم. این راه پرعارضه است و مسیرش پوشیده از بته‌های بسیار و چندین نوع درخت است. از فیروزآباد تا این محل همه‌اش سربالایی است. تا اینجا باران با ما مخالفت می‌کرد. کم‌کم هوا سرد شد و ناگهان برفی پرپشت و شدید باریدن گرفت که حتی مانع دید ما می‌شد. باد به شدت می‌وزید. خلاصه باید بگویم آخرین ساعات راه در وسط توفانی شدید گرفتار گشتیم. هوای بوشهر با اینجا کلی اختلاف پیدا کرده است. راهنمایمان به ما امید داد که تا محلی که باید توقف کنیم راه چندانی نداریم.
سرانجام پس از ده ساعت راه رفتن آن هم با گرسنگی، تشنگی و سرمای جانگداز به میمند رسیدیم. رییس این دهستان که یک نفر ملا است به گرمی تمام ما را پذیرفت. میمند، شهری کوچک است. از مالیات شاه معاف است. به گفته کد‌خدا کل عایدات آن دوهزار تومان است که بخشی از آن وقف امامزاده شیراز یعنی شاهچراغ می‌شود. با اینکه برف سرتاسر این دشت را فراگرفته، ولی خاطره‌ای خوب از این محل با خود بردیم.
اطراف این دهستان پرجمعیت را باغ‌های بسیار احاطه کرده است. زمین‌هایش حاصلخیز، منازلش دارای ساختمان‌های خیلی قشنگ و مرتفع است. گمان می‌کنم رونق و شکوه این ده که زیاد به نظر من دلفریب آمد، از این باشد که اداره‌اش زیر نظر کارگزاران شاه نیست. اداره این شهر کوچک مستقل که توسط یک ملا انجام می‌شود بهتر از سایر شهرهای ایران است.
مردمانش سرشار از شادی، زمین‌هایش تمام زیر کشت و بناهایش همه پرشکوه است. در ایران نادر و بلکه منحصر به فرد است. هر صنفی کار خود را با شادمانی انجام می‌دهد و نه تنها خود استفاده می‌برد بلکه بر جلال و ابهت دهستان و شادی اهل دهستانش می‌افزاید. مردم هیچ کاری به عمال شاه نداشته و آزادانه زندگی می‌کنند.
سرمای سختی که هرگز تصور آن را نمی‌کردیم باعث زحمت ما شد. فردایش هم مانند روز پیش هوا سخت سرد بود و بهتر دانستیم حرکت را به تعویق اندازیم.
روز پانزدهم ژانویه حرکت کردیم. سرتاسر دشت را برف فراگرفته بود. بیش از پیش به دشتی که میمند در آن قرار گرفته است فرومی‌رفتیم. هر چقدر می‌رفتیم دره کم‌وسعت‌تر می‌شد. مدت هشت ساعت در راه بودیم. تمام مناطق را برف فراگرفته بود و چیز قابل توجهی ندیدیم. شب را در دهستانی نیمه خراب که در بالای یک دره پرآب قرار دارد به سر بردیم. منزلی که به ما واگذار شد بدون در و پنجره بود و سرما تمام سختی خود را بر ما تحمیل کرد. تا حدی که می‌شد شکاف در و پنجره‌ها را با فرش‌های خود گرفتیم.
این یک حادثه غیرمترقبه است که در ناحیه‌ گرمسیری یعنی ناحیه‌ای که لیمو و نارنج در آن می‌روید چنین سرمایی بشود. میوه‌هاشان را برایمان آوردند، ولی در اثر بارش برف و سرمای شدید بی‌مزه و خراب شده بودند. در دهستان بادنجان که یکی از دهات این محل است پرتقال بسیار درشت یافتم. وقتی در اینجا محصولات پنبه زیادی دیدیم، خیلی تعجب کردیم. چیزی که ما را از نگرانی بیرون آورد و امیدوارمان کرد این بود که فردا هوا خوب خواهد شد. محصولات متعدد این نواحی که تقریبا همه رسیده بودند و این نشان می‌داد که هوا این‌طور نخواهد ماند.
مجبور شدیم یک روز در بادنجان توقف کنیم، زیرا من هم از بدو حرکت از فیروزآباد کمی کسالت پیدا کرده بودم. در میمند دو بار فصد کردم، ولی این دفعه بهبود نیافتم. بلکه خستگی و اضطرابی در من پیدا شد که می‌گویند علتش بدی فصل است.