اقتصاد انگلستان پساز جنگ جهانی دوم - ۲
ژنرال مارشال و جلوگیری از ملی کردن
وینستون چرچیل، نخست وزیر انگلستان بعد از جنگ جهانی دوم در حالی دست بیعت به آمریکا داد که تلاشهای وی برای قانع کردن روزولت از بسط و نفوذ قدرت استالین (شوروی) در کشورهای آزادی خواه راه به جایی نبرد.
از راست به چپ: استالین،روزولت و چرچیل
وینستون چرچیل، نخست وزیر انگلستان بعد از جنگ جهانی دوم در حالی دست بیعت به آمریکا داد که تلاشهای وی برای قانع کردن روزولت از بسط و نفوذ قدرت استالین (شوروی) در کشورهای آزادی خواه راه به جایی نبرد. بخش اول این نوشتار که روز پنجشنبه ۸ بهمن ماه منتشر شد، با وقفهای کوتاه مواجه شد که با عرض پوزش از خوانندگان محترم، ادامه آن امروز منتشر میشود.در این شماره ژان پیرن، نویسنده کتاب «تشکیل بلوک شوروی و پیمان آتلانتیک «به شیوه» تئوری قدرت سوم انگلستان بین آمریکا و شوروی میپردازد که با شکست مواجه شد.
اولویتی که سیاست انگلستان سابقا در صحنه بلامعارض گیتی از آن برخوردار بود، عبارت از این بود که آن را مقرون و نزدیک و هماهنگ با سیاست آمریکا نموده مگر از این راه، به جای اولویت مطلق و محرز آمریکا، یک نوع اولویت مشترک و همکاری نزدیک، آمریکایی - انگلیسی به وجود آورد.ولی روزولت و متعاقب او ترومن از این سیاست همکاری بدون قید طفره رفتند، زیرا آمریکاییها برای تعقیب سیاست خود که با سیاست انگلستان در قبول موضوع مستعمراتی فرق فاحشی داشت، دارای قدرت و موقعیتی بزرگ بود که نمیخواست برای خود به هیچ عنوان شریک و همکاری داشته باشد، نتیجه این شد که لندن با وجود همکاری بسیار نزدیک با واشنگتن، مجبور شد از سیاست مخصوص خود پیروی کند.کابینه اتلی، در مسائل مربوط به مبارزه و دفاع از آزادی فردی، با سیاست آمریکا، در یک طریق قدم برمیداشت ولی در سیاست همکاری بدون قید آمریکا، انگلستان ناچار کناره گرفت.
از طرف دیگر، روی کار آمدن کابینه کارگری، همکاری نزدیک ممالک متحده و انگلستان را در بسیاری از مسائل دشوار میساخت بهخصوص که اصلاحات اجتماعی و اقتصادی کارگران که متوجه دخالت دادن و تامین نفوذ بیشتری از جانب دولت بود (اتاتیسم) با روش اصولی آمریکائیان که سنت دیرینه آزادی را تعقیب میکردند، منافات کلی داشت و امکان عملی ساختن سیاست همکاری نزدیک و بلاشرط را بسیار دشوار بلکه غیرممکن میساخت.
البته کابینه کارگران با ایدئولوژی شورویها مخالف بود، زیرا طرفدار آزادی فردی بود، ولی ایدئولوژی آمریکایی را نیز نمیپذیرفت زیرا به جای اصول آزادی اجتماعی و اقتصادی، طرفدار حاکمیت دولت در فعالیتهای فردی بود. لذا خط سیر سیاسی و اجتماعیاش یک حد وسطی بین دو اصل متناقض و مختلف بود، ادغام اصول حاکمیت دولت (اتاتیسم) و اداره فعال امور به دست حکومت (دیریژیسم) با احترام حقوق فردی.
منطقه نفوذ انگلستان در اروپای غربی
بوین، وزیر امور خارجه، از اصلی که مورد موافقت روزولت و استالین قرار گرفته و معتقد بودند که قدرتهای بزرگ باید وظیفه «محافظین صلح» را انجام دهند تبعیت نمود، اما در طرز اجرای این اصل عقیده داشت که بین سه دولت «بزرگ» در برابر وظیفه بینالمللی که به عهده گرفتهاند، انگلستان به عنوان دولت سوم، باید در حریم اروپای غربی صاحب نفوذ کامل باشد، به عبارت اخری سیاست کهنه و قدیمی تقسیم عالم به مناطق نفوذ را از سر گرفت.
درست است که شورویها در ظرف چند ماه، تمام منطقه اروپای شرقی و جنوب شرقی را به استثنای یونان و ترکیه به سهولت در تحت سلطه خود در آوردند، ولی آن فرصت و آن موقعیت دیگر دست نداد.استالین در یالتا، در ازای موافقتهای چرچیل، وعده داد و حتی پیشنهاد نمود که انگلستان، ممالک بلژیک، هلند و دانمارک را در اروپای غربی، به عنوان منطقه نفوذ خود بداند. این سیاست به عینه خط مشی بود که ژنرال اسموتز، در آفریقای جنوبی در طی نطق مشهور خود پیشنهاد نمود و گفت: «آیا فرصت فرا نرسیده است که ما به عنوان انگلستان، از محصور بودن در جزیره دست برداریم؟ آیا وقت آن نرسیده است که با دموکراسیهای کوچک در اروپای غربی، دست الفت و همکاری بدهیم و با این دول که اگر به تنهایی بخواهند به حیات خود ادامه دهند، مثل امروزه مقهور و چنانچه باز همین روش را ادامه دهند، نابود خواهند شد، متحد شده حیات نوینی آغاز کنند. امروز دیگر مساله بیطرفی مرده و مفهوم و معنی ندارد. بر اروپای غربی است که به خود آید، دست کمکی که انگلستان باید دراز کند بپذیرد، با انگلستان یک اتحاد واقعی به عنوان یک دولت اروپایی به وجود آورد.»
این نطق که در فرانسه عکسالعمل شدیدی به وجود آورد، در دموکراسیهای کوچک غربی نهضت موافق و دامنهداری به وجود آورد و بهخصوص در دول آزاد که در لندن تحت حمایت انگلستان موجودیت یافته بودند، بارقه امید بزرگی فراهم ساخت و تردیدی نیست که طرح اسموتس، نظر لندن و خط مشی بود که دولت در نظر داشت از فکر به عمل درآورد.
در واقع به محض پایان جنگ نیز انگلستان به وزرای امور خارجه دول کوچک که همه سوسیالیست بودند فشار وارد آورد. ارتش بلژیکی که در لندن مجهز و حتی به لباس اونیفورم انگلیسی ملبس بودند، در منطقه کوچکی که در اشغال انگلستان بود مستقر شده و در تحت سر فرماندهی انگلستان، در آلمان ناحیه را اشغال کرد. علاوهبر این در بحرانی که سلطنت را تهدید میکرد، انگلستان علنا پا در میانی کرد. حکومت کپنهاک در ۱۹۴۶ قراردادی امضا کرد که تا ۱۹۵۲ به قوت خود باقی ماند و متعهد شد که ۹۰ درصد محصولات زائد خود را به قیمت مناسب به انگلستان واگذار نماید، در صورتی که دانمارکیها برای ضروریات حیاتی خود مجبور بودند به دلار و به نرخ روز جنس بخرند، یعنی علوفه دامهای خود را از خارج تهیه کنند. علاوهبر این دانمارک همکاری خیلی نزدیکی در مساله دریایی با انگلستان داشت و پایگاههای خود را در گروئنلند به اختیار انگلستان گذارد.
هلندگرچه وضع مستقلتری از بلژیک پیش گرفته و حاضر نشد، ارتش خود را به آلمان اعزام و قسمتی را اشغال و مخارج آن را متحمل شود، ولی نمیتوانست به سبب مستعمرات خود در انسولاند، سیاستی غیر از آنچه انگلستان ضروری تشخیص میداد اختیار کند. بالاخره دولت هلند، مانند انگلستان یعنی به پیروی از آن، سیاست اقتصادی دولتی شبیه به انگلیسها اختیار نموده بود و اما نروژ به تبعیت از کابینه کارگران، سیاست ملی کردن منابع کشور را آغاز نمود.
روی این زمینههای مساعد، انگلیسیها به فکر افتادند که یک گروه اروپای غربی، در تحت حمایت و نظارت خود به وجود آورده، به تبعیت از اقتصاد حزب کارگران که در انگلستان، اتلی به مرحله عمل آورده بود، اقتصاد خود را موزون نمایند.این گروه شامل منطقه اشغالی انگلستان در آلمان که شامل نواحی صنعتی روهرووستفالی بود نیز میشد. کابینه اتلی که نقشههای خود را عملی و تمام شده میدانست ناگهان در آلمان اشغالی خود، صنایع را ملی اعلام کرد. بالنتیجه سازمانهای بزرگ تولیدی فلزات به عنوان «همکاری صنایع آهن و فولاد آلمان شمالی» در تحت نظر یک نفر انگلیسی تشکیل شد. (۱۹۴۷) سپس اعلام داشتند کونزرن آلمانی نیز به زودی ملی و در تحت نظر سندیکاهای آلمانی اداره خواهد شد. حتی شتاب و حرارت را به جایی رساندند که ملی کردن صنایع را در آلمان در حدودی وسیعتر و در زمانی سریعتر از خود انگلستان عملی نمودند.
تا اینکه ممالک متحده، در برابر مخاطراتی که منافعشان را تهدید میکرد، در مقام مخالفت برآمدند. ژنرال مارشال در کنفرانسی که در ۱۹۴۷ در مسکو تشکیل شده بود، به منظور جلوگیری از اجرای برنامه ملی کردن انگلیسها، موافقت و تصویب نهایی کلیه مصادرهها و تملکات و کلیه کنترلها، اقتصادی که از منابع آلمانی، به دست دول خارجی صورت گرفته بود از طرف «شورای کنترل» جلب کرد.روسها که میخواستند صنایع آلمان را پیاده و به کشور خود حمل کنند و از این راه به عنوان غرامات، منابع مهمی به دست آورده، سازمانهای تولیدی آلمان غربی را تصاحب کنند با پیشنهاد آمریکاییها موافقت نمودند، لذا کابینه اتلی مجبور شد که از طرحهای دامنهدار خود دست بردارد و به این قرار تئوری قدرت سوم بین آمریکا و شوروی، غیرعملی و مواجه با شکست شد.
ارسال نظر