تاریخ سیا -تحقیقات ایران کنترا- ۷
پیغام گمشده
سرانجام کنگره از احضار ما منصرف شد. به نظر میرسید که تصمیم نهایی باشد. مرخصی گرفتم و به خانهام در باهاما رفتم. بعد از دو سه روز کمیته تغییر عقیده داد و تصمیم گرفت توضیحات ما را در جلسات غیرعلنی بشنود. من در باهاما تلفن نداشتم و چند روز طول کشید تا به من خبر بدهند.
بعد از آنکه به من خبر دادند، فقط وقت کردم اسباب و وسایلم را باز کنم.
فرصت آماده کردن متن اظهاراتم را نداشتم که باید روز چهارم اوت ادا میکردم.
پیش از حضور در جلسه از دفتر کل حقوقی با وکیلهای سازمان صحبت کردم، گفتند که موکل آنها سازمان است و نه افراد آن و نمیتوانند وکالت ماموران را به عهده بگیرند. وکیل سازمان که از ادارهکل عملیات دفاع میکرد، «جان رلیستو» بود.
به هر حال او به عنوان وکیلمدافع موظف به دفاع از «رییس» ادارهکل یعنی کلر جورج بود.
چند سال بعد مسائل گذشته را بدون بغض و کینه بررسی میکردیم. من همیشه از جان رلیستو خوشم میآمد، زیرا علاوهبر زرنگیهای خاص خودش، سیگار برگ میکشید، روحیهای شاد داشت و خوشلباس بود.
قرار شد اولین شاهد سازمان من باشم که ناراحت شدم؛ زیرا انتظار داشتم افراد ردهبالا و در این مورد خاص کلر جورج پاپیش بگذارند، اما اعضای کمیته گفتند سازمان خواسته که من اول برای ادای توضیح حاضر شوم. تنها حسابی که میتوانم بکنم این است که کلر جورج و رلیستو امیدوار بودند بعد از آنکه اعضای کنگره و سنا خدمت من رسیدند، فایرز و مخصوصا جورج کار چندانی نخواهند داشت.
صبح روزی که برای ادای شهادت حاضر شدم، وکیل جوان و زیبایی به اسم «کاتلین مکجین» از دفتر حقوقی سازمان همراه من بود که نگاهی نافذ و زبانی گزنده داشت. او میدانست که موضوع کاملا سیاسی است و قانونی بودن و غیرقانونی بودن ماجرا در میان نیست.
از توانایی او همین بس که وقتی «دانته فاسل»، رییس کمیته مسائل خارجی کنگره از او خواست که جلسه را ترک کند، نرفت. فاسل معتقد بود که او وکیل سازمان است و حق حضور در جلسه بازجویی شخصی از من را ندارد. او وکیل شخصی من نبود، آمده بود تا از من در مقام اداریام در سیا دفاع کند. کاتلین او را سر جایش نشاند خودش هم از جلسه بیرون نرفت.
بعد از رجزخوانیهای افتتاحیه همان سوالاتی را شنیدم که از روز شکرگزاری به این طرف مرتب میشنیدم.
یکی از معدود نمایندگان کنگره که علاقه داشت موضوع روشن شود، «باب مککالوم» از فلوریدا بود. او همراه با تینا وستلی و دایان دورنان سوالهایی میپرسید که به روشنشدن موضوع کمک میکرد.
بقیه غالبا میخواستند موج راه بیندازند و با جار و جنجال آبروی سازمان را ببرند. یکی از ماموران تحقیق کمیته «تامپولگار»، آخرین رییس پایگاه ویتنام بود که با حقارت بازنشسته شد. وقتی ریاست شعبه اروپا را گرفتم، پیش من آمد و خواست در واحد آلمان به صورت قراردادی کاری به او واگذار کنم. من درخواست او را رد کردم، زیرا برای کاری که میخواست بکند در آلمان نیرو داشتم. احتمالا حضور او به غرضورزی شخصی هم منجر میشد. گمان میکنم او خیلی از دست سازمان شاکی بود.
مامور سابق سیا را با استخدام در کمیته سنا چه کار؟ چطور به آنجا راه پیدا کرده بود؟ فکر کنم با قوم و خویشبازی. در میان اعضای کمیته سنا یکی بود به اسم سناتور «وارن رودمن» که از ایالت زادگاهم از «نیوهمپشایر» به سنا راه یافته بود. من و او با هم بزرگ شدیم و در ناشوا پیشاهنگ بودیم. یکی از اعضای دفتر او پسر پولگار بود. پولگار پسر اتفاقا مخ رییس خود را کار گرفته که مامور سابق سیا مثل پدرش سوراخ سنبههای سازمان را میشناسد و میتواند زوایای پنهان را بکاود. پولگار پدر هم تمام سازمان را زیر و رو کرده بود و تلاش بیهودهای به خرج داد، بلکه «پیغام گمشده» خیالی را پیدا کند.
«پیغام گمشده» محور اتهام من شد. از قرار پیغام «ثابت میکرد» که من خبر داشتم محموله نوامبر ۱۹۸۵ موشک بوده و نه تجهیزات حفاری. رییس ایستگاه لیسبون که منصوب رییس قبلی شعبه بود، به بازرسها گفته که برای من پیغامی فرستاده و به نقل از ریچارد سکورد رفیق نورث گفته که محموله هواپیما موشکهایی است که عوض کمک ایران به آزادی گروگانها به آن کشور تحویل میشود.
همیشه سر درخواست نیرو با این آدم کشمکش داشتم. پرسنل بیشتر که چارهساز نبود، باید شعور میداشت که بتواند از ظرفیت همان نیروهای دم دست خود استفاده کند.
پیغام موهوم ادعایی او در واشنگتن دریافت نشده بود. جالب آنکه وقتی از مسوول مخابرات لیسبون سوال کرده بودند، گفته بود یادش نیست، اما وقتی برای توضیحات بیشتر به واشنگتن احضار شد، حافظهاش را «بازیافت» با توجه به اهمیت موضوع متن، انتظار این است که بلافاصله به یاد بیاورد.
ارسال نظر