خاطرات
خبرها از غربال ساواک عبور میکرد
خوشحال شدم و خواستم قرار بگذارد من بروم به دیدنش. از آن پس گاه و بیگاه عرائض ارباب حاجت را میرساند و دائم در پی حلوفصل مشکل مردم بود تا محرم رسید که همه ساله ده روز روضهخوانی داشت و چندین مرتبه عصرها به آنجا رفتم. بعد از اینکه شهردار شدم با هم قرار گذاشتیم که هفتهای یک روز صبح زود سری به او بزنم. اغلب چای و صبحانهای با هم میخوردیم و ایشان نیازهای مراجعین و مریدان خود را بازگو میکرد و اگر فرصت بود از گذشته و تجربههای او پندی میگرفتم. روزی به سراغ او رفتم بیمار شده بود و در رختخواب دراز کشیده، حالت روحانی عجیبی داشت دوروبرش نامههایی پراکنده بود سراسر خواهش و تمنا. همه متوجه ادارات دولتی و از جمله شهرداری، من همان جا آنچه مربوط به شهرداری بودم خواندم و به همکاران احاله نمود. در همان حال سلمانی آمد - همشهری آقا - که سروصورت قائممقام را اصلاح کند و با اصرار ایشان موهای سرم را که پریشان و در هم ریخته بود نیز آرایش داد و گفت چون میدانم فرصت نداری به خودت برسی من پانزده روز یک بار همین جا اصلاح میکنم تو هم تا اوضاع همین است و حلقه مهربانی به همین نام و نشان مهمان من باش! این شد سنت تا زمان بازداشتم آقا هر پانزده روز یکبار ده تومان خرج اصلاح سر من میکرد! روانش شاد!»
رفتوآمدم با قائممقام به من روحیه عجیبی بخشید. هر وقت او را میدیدم انگار پدرم حاضر بود آن خدابیامرز از شمایل و نرمی صدا و مهربانی به او شبیه بود به خصوص که خطابش به من همیشه «جان پدر» یا «جان بابا» بود. دیگر اینکه برای توقعات خود و بستگانش هرگز سفارشی نکرد جز اینکه پاییز سال ۱۳۴۱ بارندگی شدیدی در تهران شد که دیوار غربی پارک ساعی را فرو ریخت و آب از پارک گذشته به خانههای زیردست زیان رسانده بود چون خانه پسر دومش مهندس رفیع در آنجا قرار داشت خودش آمد شهرداری با هم رفتیم در محل، خوشبختانه مامورین ناحیه خبر شده بودند و به موقع با وسائل کافی برای گرداندن راه سیل اقدام کرده بودند ما هم که رسیدیم سرگرم کار بودند.
چند بار با هم به کوچه پس کوچههای جنوب شهر رفتیم. از گرفتاریهای مردم ما را آگاه میکرد چنان در کار و کردار نیک پافشاری و پشت کار داشت که در کمتر دولتمرد یا عالم دینی که ملجاء مردم بیپناه هستند دیده میشد! هرچه بیشتر با او آشنا میشدم آرزو میکردم کاش همه روحانیون ایرانی از این قماش بودند. در این تاریخ که مینویسم بیش از بیست سال از نخستین روز آشنایی ما میگذرد چه در حیات چه پس از مرگش کسی را ندیدم که از او گلهای داشته باشد.
ممکن است در ایام گذشته در سیاست پایش لغزیده باشد یا در لباسهای قدیم رقابتی یا برخوردی نامناسب پیش آمده باشد و ممکن است همدستی و همکاری او را با رضاشاه گروهی نپسندیده باشند، گو اینکه همدمی با او هرچه بوده رفتار شاه با وی و طرد و زندانی کردنش نشان میدهد که آدم آزادهای بوده و زیر بار نامعقول نرفته است. در رابطه با محمدرضا شاه هم اتفاقی افتاد که من شاهد عینی بودم و چون جز من دو نفر دیگر هم بودند که یکی آشکار دشمن قائممقام بود و دیگری نوکر بادمجان! سومی خود شاه بود که پس از بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ به تدریج در جاده فرعونی قدم میزد تا موسایی رسد او را از تخت فروکشد! و چهارمی من بودم که بیطرفانه آنچه دیده و شنیدهام و خودم هم عامل اصلی آن گردهمایی چهارنفره بودم که خود یکی از گناهان کبیره من در دفاتر ساواک ثبت شده و کمتر از یک سال بعد از آن گردهمایی رختخواب مرا در تختخواب بازداشتگاه کاخ دادگستری گسترد! قائممقام رفیع پیش از من از نظر شاه افتاد و همان طور که از خدا میخواست پس از اینکه آخرین ماموریت این جهانی خود را انجام داد دعوت حق را لبیک گفت و به پاکان پیوست.
در اسفندماه ۱۳۴۱ جشن درختکاری در محل پارک ساعی واقع در خیابان پهلوی قدیم و ولیعصر فعلی برپا شد. مهندس آلمانی شهردار و همکارش و ادارهکل فنی در آن روز طرحهای توسعه بیست و پنج ساله شهر تهران را تمام کرده و نقشهها و گرافیکهای آن را آماده نموده بودند که در جشن درختکاری از نظر شاه بگذراند. در آن جشن معمولا از مسوولان دعوت نمیشد و تنها نخستوزیر، وزیر کشاورزی، شهرداری و معدودی از رسانههای گروهی حاضر میشدند، خبرها را از غربال ساواک میگذراندند تا در روزنامهها و رادیو و تلویزیون پخش شود. آقای رفیع از جریان خبر داشت و به این جهت روز پیش از من خواست که به دیدار او بروم و رفتم، او را پریشان و افسرده دیدم بدون مقدمه گفت جان پدر مدتی است که شاه به من عنایتی ندارد بهخصوص از شروع اصلاحات ارضی چون عدهای از علمای قم موافق نبودهاند و من هم به روشی که به کار گرفته شد و بد و خوب و دوست و مدعی را با یک چوب راندهاند اعتراض داشتم و عمل وزیر کشاورزی را سبب خرابی و زیانهای ملی و کشاورزی میدانم و اطمینان دارم کاسهای زیر نیم کاسه هست و برای خشنودی پروردگار و آسایش خلق خدا نیست بلکه غرض این است که فرآوردههای کشاورزی کاهش یابد و ایران از جهت مواد غذایی نیازمند بیگانگان بشود و گفت که ایمان دارد آمریکا چون نفت رو به گرانی است مایل نیست کشورهای نفتخیز منبع درآمد دیگری داشته باشند. آنها چون پول دارند باید مصرفی بمانند و نیازهای خود را از خارج فراهم کنند. آنها دلشان برای رعیت نسوخته بهعلاوه درد ایران خشکی و بیآبی است. اغلب جاها و زمینها از آب قنات آبیاری میشوند یا باید چاه عمیق بکنند که هر دو پر دردسر و گران است و نیاز به همکاری دستهجمعی هم دارد که چندان پسند مردم ده نیست.
ارسال نظر