خاطرات -چرا مهندس موسوی مرا معرفی نکرد
روایت مرتضی نبوی از جناحبندیها در دولت موسوی
سید مرتضی نبوی پس از پیروزی انقلاب اسلامی عضو حزب جمهوری اسلامی شد و دفتر این حزب را در قزوین تاسیس کرد و پس از آن به سپاه پاسداران رفت و تا سال ۱۳۶۰ در سپاه بود. در ۲۲ مرداد ۱۳۶۰، نبوی در کابینه محمد جواد باهنر، وزیر پست و تلفن و تلگراف شد. او در دو کابینه آیتا... مهدویکنی و مهندس میرحسین موسوی در همین سمت ابقا شد. او در دورههای چهارم و پنجم مجلس به نمایندگی از مردم تهران به قوه مقننه رفت و از اواخر دوره پنجم عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام شد. نبوی را میتوان از تکنوکراتهای برجسته جریان سیاسی اصولگرایی نامید که در حال حاضر نیز این نقش را ایفا میکند. نبوی در گفتوگو با محمد زینالعابدینی خاطرات خود از دوران کودکی تا پایان دوره وزارت را بیان کرده است. با توجه به اینکه وی در دولت آقای موسوی جزو وزیران طرفدار جناح راست سیاسی بود، خواندن دیدگاهها و خاطراتش از شرایط کار در آن دوره خواندنی است. آنچه در ادامه میخوانید از کتاب «خاطرات سیدمرتضی نبوی» است که توسط دفتر ادبیات انقلاب اسلامی منتشر شده است عینا درج میشود.
مسوولیت در مخابرات
با به نخستوزیری رسیدن آقای رجایی، آقای دکتر محمود قندی، وزیر پست و تلفن و تلگراف شد. آن ایام در شرکت مخابرات غوغایی بود و تقریبا یک عده طاغوتی و منافق در آن شرکت تسلط داشتند و آقای قندی را که دست تنها بود اذیت میکردند... آقای رجایی یا آقای محسن رضایی صحبت کرده بود که نبوی به مخابرات بیاید... به مخابرات رفتم و معاون اداری و مالی شدم. در آن شرکت ابتدا مبارزه با بیحجابی را شروع کردیم... از دیگر کارهای خوبی که دکتر قندی انجام داده پاکسازی مرکز تحقیقات مخابرات از نیروهای طاغوتی بود... پس از شهادت دکتر قندی، آقای غلامحسین دلجو به سرپرستی وزارت انتخاب شد... شهید رجایی از من خواست که مخابرات را اداره کنم. قرار شد من و آقای عارف، رییس پیشین دانشگاه تهران به شرکت مخابرات برویم و آنجا را اداره کنیم تا وزیر انتخاب شود.... پس از فرار بنیصدر، انجمن اسلامی مخابرات مرا برای وزارت پیشنهاد کردند. آقای رجایی پذیرفت و برای تصدی وزارت پست به خدمت آقای باهنر رسیدم.....
در دوره نخست وزیری مهندس میرحسین موسوی، کابینه اول، وزیر پست و تلفن و تلگراف بودم.... در دوران وزارت روابط خوبی با نمایندگان مجلس شورای اسلامی داشتیم و مرتب با آنها جلسه میگذاشتم......
جناح بندیها در دولت مهندس موسوی
در کابینه مهندس موسوی جناحبندیهای فکری اوج گرفته بود. من و آقایان عسگر اولادی و رفیق دوست و ولایتی و پرورش و توکلی معتقد بودیم که کارها باید مردمی شود. شعارمان هم این بود که ما باید دولت را مردمی کنیم نه مردم را دولتی. از سوی دیگر، دوستان هم معتقد بودند که برای خدمت بیشتر به مستضعفان باید کارها را توی دولت متمرکز کرد، فعالیتهای بخش خصوصی باید محدود شوند تا سرمایهدارهای بزرگ به وجود نیایند. این موضوع در هیات دولت و جلسات اقتصاد و جریان بحثهای برنامه اول، اوج درگیریهای فکری بود. من عضو شورای اقتصاد نبودم، ولی به دلیل علاقهای که داشتم در مباحث شرکت میکردم. یعنی وزیر پست و تلگراف عضو شورای اقتصاد نبود، ولی میتوانست در بحثها شرکت کند که من این کار را میکردم. ما باید بعضی از اعضای جامعه مدرسین ارتباط و بحثهای این شکلی داشتیم. حتی در حد این که مثلا دخالتهای بیش از حد دولت در بعضی جاها جواز شرعی ندارد (به نظرم) در اثر همین بحثها بود که دیگر برای دوره دوم معرفی نشدم. غیر از آقای رفیق دوست، وزیر سپاه و آقای ولایتی، وزیر امور خارجه، بقیه دوستان در کابینه دوم نبودند که در خصوص این دو نفر نظر حضرت امام تغییر نکردن آنها بود. این را هم بگویم که قرار بود برای پست وزارت، آقای دکتر عارف را معرفی کنند، این طور نقل میشد که در آخرین لحظات، از دفتر آقای منتظری فشار آوردند و گفتند که آقای غرضی معرفی شود. آقای غرضی آن ایام وزیر نفت بود و آقای موسوی با وزیر نفت شدن او مخالف بود.
به اصطلاح، حرفش این بود که ایشان نمیگذارند ما نفت بفروشیم و الان برای اداره جنگ و کشور نیاز هست که نفت فروخته شود. البته آقای غرضی هم استدلالش این بود که اگر ما نفت را بیحساب و کتاب بفروشیم نرخ آن پایین میآید. خلاصه از سویی مهندس موسوی با تصدی وزارت نفت ایشان مخالف بود و از سوی دیگر ظاهرا فشارهایی بود که به وزیر پست و تلگراف و تلفن بودن غرضی انجامید.
جریان تعویض آقای صوفی
دوران آخر وزارتم با اوجگیری جبههبندیهای خطی مصادف شد. ما یک مدیر کل مخابراتی در تبریز داشتیم به نام آقای علی صوفی که بعدها استاندار کهکیلویه و بویراحمد شد و الان (۱۳۷۳ ش) در وزارت کشور است، قبل از آن هم ظاهرا مدتی در بوشهر بود. آقای صوفی با مدیر عامل وقت مخابرات، آقای محمود واعظی درگیری پیدا کرد. این موضوع به تعویض آقای صوفی منجر شد. یعنی حداقل من اینگونه تشخیص دادم. از سوی دیگر استانداری و نمایندگان مردم تبریز به حمایت از ایشان پرداختند و (اعلام کردند) که ایشان بایستی ابقا شود. قضیه به آقای موسوی منتقل شد، آقای موسوی هم از من خواست که مساله حل شود و مثلا آقای صوفی در همان جایگاه قبلی بماند و تغییر نکند. من گفتم که به تبریز میرویم. آنجا دوستانمان و امام جمعه، آقای ملکوتی هر چه گفتند همانگونه عمل میکنیم. به تبریز رفتم. در اعتراض به این قضیه و در حمایت از آقای صوفی تعدادی از خانوادههای شهدا را هم جمع کرده بودند. درباره مساله صوفی جلسات متعددی با آقای ملکوتی گذاشتیم و به بحث پرداختیم. نمایندهها به آقای موسوی فشار آوردند و ایشان هم به ما فشار آورد که آقای صوفی باید ابقا شود، اما آقای صوفی عوض شده بود و فردی به نام آقای همدانلو از آذربایجان غربی جای ایشان آمده بود. خلاصه آنجا یک سری درگیری و تشنج ایجاد شد و آقای موسوی اصرار داشت که آقای صوفی باید برگردد. من هم میگفتم که اگر اینگونه باشد مدیریت ما آنجا لق میشود. ایشان یک نامه آنی و فوری برایم نوشت که این کار را باید انجام دهی، من هم در جواب نوشتم که: «من این کار را نمیکنم، طبق صحبتی که شما کردید به استان رفتیم و با آقای ملکوتی جلسه گذاشتیم و قرار شد استاندار طبق همان عمل کند». این قضایا در آخر دوره وزارت بود.
ارسال نظر