خـاطــرات - خاطرات ناظمالاسلام کرمانی از انجمن سری -۸
قطحی نان، فقر، استبداد
آنچه میخوانید، خاطرات ناظمالاسلام کرمانی از مباحثات افرادی است که در انجمن سری فعالیت کردهاند. فورا میرغضب خواست و حکم داد سر بیچاره عارض را بریدند؛ که چرا فضولی کرده و در امر تسعیر که شان حاکم است چون و چرا کرده است و نیز در حکومت دیگری یک طفل چهارده ساله میرود دکان خبازی که نان بخرد، جمعیت مشتریان زیاد بوده طفل خردسال میگوید: استاد نانوا، دیشب نان گیر ما نیامد من و مادرم بیشام خوابیدیم. یک عدد نان زودتر به من بده که مادرم منتظر و گرسنه است. فراشی آنجا ایستاده بود، آن طفل را گرفته چون پول نانش را به فراش نداد لذا او را به طرف دارالحکومه برد. از اتفاقات شاهزاده حاکم سوار بوده و عزم گردش و رفتن خارج شهر را داشته است.در میدان باغ فراش را میبیند که دست آن طفل معصوم را گرفته و او را به عنف میبرد. از فراش استفسار مینماید؛ سبب را فراش میگوید: این طفل با بعضی دیگر سنگ به دکان نانوایی زده و فریاد کشیده که چرا نان کم و گران است؟ شاهزاده حکمران فورا حکم داد میرغضب سر آن طفل را برید و نعش آن جوان مادر منتظر را در میدان انداختند.باز در حکومت آصفالدوله از طهران مواخذه کردند و بلوایی در کرمان برای آن عمل زشت شد. در حکومت این شاهزاده حکم احدی جرات نکرد یک کلمه بگوید چرا؟ برای آنکه آن حاکم ماهی دو هزار تومان خرج قهوهخانه امینالسلطان را میداد، برای آنکه مقتول طفل بود، برای آنکه یک مادری داشت فقیر، برای آنکه کرمان در تیول حضرت والاها بود، برای آنکه روز بعد از آن روز هم شش نفر گرسنه دیگر را در میدان سر بریدند، به جهت آنکه گفته بودند این طفل بیگناه بود و خلافی نکرده، دیگر برای چه؟ برای آنکه چندی بعد از آن دو نفر را دهنه توپ گذاردند و اجزای ایشان در هوا طعمه و کباب مرغها شده بود.
دیگر برای چه؟ برای آنکه یک نفر سید محترم را چوب زده و در آب حوض انداختند؛در حالتی که برف هم میآمد و پای او را فراشها گرفته به خاک کشیدند تا آوردند به خانهاش. دیگر برای چه؟ برای اینکه دو گوش و ریش یک استاد سلمانی را از بیخ بریدند و دو هزار چوب به همان حالت به او زدند و چهل تومان جرم از او گرفتند، به جهت اینکه بدون اذن حضرت والا یک نفر جدید الاسلام را ختنه کرده بود که الیوم آن جدیدالاسلام از تجار معتبر کرمان و اسمش میرزاعلی است و همیشه میگوید: از مسلمانی خود ندامت ندارم، جز آنکه حاج محمدتقی سلمانی برای خاطر من مضروب و مقطوع اللحیه و مفلوک و بالاخره مرحوم شد. دیگر برای چه؟ برای خیلی از ظلمها، به این جهت دیگر احدی جرات نمیکند حرف بزند چون مردم دیدهاند این امور را میترسند، باید کلیات را درست کرد، جزئیات قهرا اصلاح خواهد شد. من راضیم که مملکت کرمان برای ایرانی بماند، اگر چه روزی ده نفر را بکشند، لکن این وضع حالیه و این خواب غفلت که ما را گرفته است عما قریب ما را معدوم و مملکت اسلامی را به دست خارجه خواهد انداخت جز آنکه ملت بیدار و حقوق خود را بدانند.باری ناطق امروز فیلسوف گفت: دیگر از بدبختیها آنکه این درباریهای خائن سالی یک بار پادشاه را به بهانه استعلاج میبرند به خارجه و در باطن خود به فکر عیش و مداخل هستند، کلی پول ملت را در فرنگستان خرج خانمهای فرنگ میکنند یا عوض برای ما سگ کوچک و موش بزرگ میآورند.خاک گلدانها را باید ازخارجه بیاورند برای آنکه اگر یک وقتی یکی از خانمهای تازه رسیده را مهمان کنند به او بگویند خاک این گلخانه را از وطن تو آوردیم تا خاطر عزیز آن عزیز خرسند شود.پادشاه را ترسانیدهاند که مرض اعلیحضرت علاج نمیشود مگر به آب معدنی که در خارجه میباشد. مالیات ایران به علاوه قرضهایی که از خارجه میکنند خرج سفر و فدای هوی و هوس چند نفر دزد درباری میشود و حال آنکه این پول مالیات را باید خرج قشون و نظام کنند و سرباز و مستحفظین مملکت را نان و لباس دهند تا حدود و ثغور را مستحکم نمایند.
کشتیهای جنگی در دریا اندازند، اسلحه را تکمیل نمایند، اگر یک وقتی یک عاقلی در دربار ایران پیدا شود و کسی این حرف را به او بگوید، در جواب میگوید: ایلات ایران جواب خارجه را لدیالحاجه خواهند داد دیگر نمیداند ایلات خود را فدای شهوت چند نفر شاهزاده نفسپرست نمیکنند. ایل وقتی حاضر است که از هم نپاشیده باشند، ولی این حرکات و اعمال درباریان عما قریب ایلات را هم پراکنده و متفرق خواهد نمود. مگر ناصرالدین شاه یک نفر از سران و بزرگان ایلات را باقی گذارده است؟ آتش ظلم در ایلات روشنتر و افروختهتر است. آخر نظر کنید و ببینید وزیر جنگ ما که حضرت والا نایبالسلطنه است شغلش چیست و اطرافش کیست؟ همه جوانان خوشگل و ظریف، شب و روز همش این است که یک جوان خوشصورتی به دام آورد و او را سرهنگ و سرتیپ یا امیر تومان و امیر نویان کند. این سرداران حالیه مناصبشان از زمان طفولیت تحصیل شده است، از برای مشق نظام کدام مشق و تعلیم را دادند؟
ارسال نظر