رادیو ، پدیدهای عجیب
بیتردید دیدن جعبهای که از آن صدا و نوا تولید میشود. برای شنوندگان نیم قرن پیش عجیب بوده است. شنوندهای میگوید: «اولین بار رادیو را زمانی دیدم که پدرم آن را خرید و چون تا به حال رادیو ندیده بودم فکر کردم آن یک جعبه معمولی است. من سنگی برداشتم و به جعبه زدم و اما روی رادیو ترک برداشت و زمانی که پدرم آمد دید جعبه رادیو ترک برداشته، من و خواهرم را که کوچکتر از برادرانم بودیم آورد و از ما پرسید چه کسی رادیو را شکانده است. خواهرم که کوچکتر بود، گفت: من نشکاندم و من با اشاره دست به پدرم فهماندم که او شکانده است.
بیتردید دیدن جعبهای که از آن صدا و نوا تولید میشود. برای شنوندگان نیم قرن پیش عجیب بوده است. شنوندهای میگوید: «اولین بار رادیو را زمانی دیدم که پدرم آن را خرید و چون تا به حال رادیو ندیده بودم فکر کردم آن یک جعبه معمولی است. من سنگی برداشتم و به جعبه زدم و اما روی رادیو ترک برداشت و زمانی که پدرم آمد دید جعبه رادیو ترک برداشته، من و خواهرم را که کوچکتر از برادرانم بودیم آورد و از ما پرسید چه کسی رادیو را شکانده است. خواهرم که کوچکتر بود، گفت: من نشکاندم و من با اشاره دست به پدرم فهماندم که او شکانده است. پدرم حرف مرا باور کرد و خواهرم را سه روز در انبار علفها در زیرزمین زندانی کرد. اما زمانی که پدرم رادیو را روشن کرد من فکر کردم پدرم است که صدا در میآورد؛ اما بعد از چند روز فهمیدم که رادیو صدا میدهد.»
شنونده دیگری میگوید: من یک برادر داشتم که با همهچیز ور میرفت؛ پدرم خیلی رادیو را دوست داشت و از اول صبح که بیدار میشد به صدای رادیو گوش میداد تا وقتی که میخواست بخوابد. برادرم کنجکاو بود و میخواست رادیو را باز کند و ببیند داخلش چه چیزهایی است.
یک روز که پدرم برای کشاورزی به صحرا رفته بود، دور از چشم خانواده آن را باز کرد و وسایلش را بیرون ریخت و سپس آن را جمع و جور کرد و مقداری از وسایلش اضافه آمد؛ در نتیجه دیگر رادیو کار نکرد. شب که پدرم به خانه آمد و رادیو را روشن کرد دید که کار نمیکند. از مادرم پرسید که سر این رادیو چه بلایی آمده است که من سریع گفتم کار برادرم است. آن شب برادرم کتک مفصلی از پدرم خورد؛ ولی او دست از آن کارهایش برنداشت و عاقبت بعد از چندین سال تعمیر کار وسایل برقی شد.
این پدیده عجیب در میان روستاییان تعجب بیشتری را برمیانگیخت به طوری که یک ساکن قزوین میگوید: «برای اولین بار که در دهات ما یک نفر رادیو خریده بود، بلد نبود روشنش کند. بعد از روشن کردن، مردم شبها به در خانه آن مرد میرفتند و رادیو گوش میدادند. مردم میگفتند که چطوری آدمها تو اینجا جاشون میشه. یک روز که جلوی در خانه آن مرد رفتند که رادیو گوش کنند، مرد ایستگاه رادیو را عوض کرده بود و نمیدانست چه کار کند و میگفت آنقدر چرخوندمش که رادیو سوخت و دیگر وود وود نمیکند!»
بیتردید حضور رادیو در منزل افراد در آن زمان با شگفتی همراه بود و حتی به دلیل آنکه گاهی صدای دستگاه، هنگام روشن شدن با پارازیت همراه بوده است موجب وحشت نیز میشده است، همانطور که در خاطرات این شنونده آمده است: «رادیو برای همه ما تعجبانگیز و جالب بود، البته همه رادیو نداشتند؛ برای همین وقتی برای اولین بار رادیو را دیدم یکی از بستگان دستگاه بزرگی اندازه یک چمدان آورد و گفت: نگاه کن. من در حین اینکه داشتم چای برای او میآوردم او یک دگمه را زد که صدای خیلی زیادی از آن جعبه درآمد و من از ترس چای را روی شلهزردی که داشتم درست میکردم، ریختم.»
اینها مواردی از عکسالعمل و شگفتی مردم در برابر جعبه رادیو بود. در این بین خاطره رادیویی یک شهروند دیگر نیز جالب است: «حدود ۵۰ سال پیش فردی به نام رجب ابراهیمی که دوران خدمت سربازی خود را در تهران و به عنوان خدمه سرهنگ میگذراند، پس از پایان خدمت سربازی، جناب سرهنگ به پاس خدماتی که انجام داده بود، به وی یک رادیو به بزرگی یک جعبه هدیه میدهد و او رادیو را به روستا میآورد و در منزل پدرش با نصب یک آنتن بر روی پشت بام که به صورت یک میله چوبی سه متری و بالای آن یک جعبه چوبی شبیه الک بود، از آن رادیو استفاده میکردند و اهالی محل به خصوص کودکان و نوجوانان برای گوش دادن به موسیقی، زیر پنجره منزل آقا رجب مینشستند و هر خبری که از رادیو میشنیدند به دیگران منتقل میکردند و اگر کسی میپرسید از کجا شنیدهای، میگفتند که رادیوی آقا رجب گفته است.»
تلاش برای خرید رادیو
هر دستگاه رادیو در آن زمان هزینه گزافی داشت و همه افراد قادر به خرید آن نبودند؛ اما افزایش ورود این دستگاه، پایین آمدن قیمت و راهیابی آن به منازل مردم عادی، افراد و خانوادهها را علاقهمند به خرید آن میکرد. پیرمردی میگوید: «برای نخستین بار که رادیو آمد من و همسرم نمیدانستیم که رادیو چه است و اصلا چرا و چه کسی این رادیو را ساخته است. من برای خریدن رادیو تلاش زیادی در مزرعه خود میکردم تا پول لازم را جهت تهیه یک رادیو فراهم سازم. من ماهها در زمین کشاورزیام کار کردم تا بالاخره زمانی پول در دست و بالم آمد و خلاصه رادیو را با کلی دنگ و فنگ تهیه کردم و به خانه آوردم. زمانی که رادیو را به خانه آوردم از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. من با خریدن رادیو توانستم از اوضاع کشور و حتی کارهای کشاورزی اطلاعات زیادی پیدا کنم.»
گاهی نیز افراد با پسانداز کردن به آرزوی خرید رادیو دست مییافتند. مثلا شنوندهای میگوید: «من برای تهیه رادیو پول زیادی پسانداز کردم؛ اما چند سال بعد در رستورانها و قهوهخانهها رادیو گذاشتند و با پخش آهنگهای سنتی باعث لذت بردن مردم میشد. من از جمله معدود مردمی بودم که رادیوی شخصی داشتم و اکثر همسایههای ما دارای رادیو نبودند. پس از مدتی رادیو ما خراب شد و کسی هم موفق به تعمیر آن نشد و آن را به قیمتی بسیار ارزان فروختم و الان پشیمان هستم؛ زیرا الان به عنوان یک عتیقه به حساب میآمد.»
ارسال نظر