یادداشت
روزهای آخر اسفند
خیلی دیر شده بود. با عجله وسیلههایش را جمع و جور کرد تا به محل ماموریتش برود.
سید حسن مرتضوی کیاسری*
خیلی دیر شده بود. با عجله وسیلههایش را جمع و جور کرد تا به محل ماموریتش برود. هم خونهایهایش که در رشتههای دیگر درس خوانده یا کار میکردند، پیش تر برای تعطیلیهای نوروز به شهرستانهایشان رفته بودند، ولی او امسال هم مجبور بود به خاطر کارش تا زمان نامشخص، بماند... مقصدش جاده مخصوص بود. جایی که همه هم حرفهایهایش از آن خاطرهها دارند... با آن که خیابانها خلوت بود راننده آژانس مسیرهای فرعی و کوچه پس کوچهها را برای عبور انتخاب کرد. شاید از روی عادت و شاید هم برای نشان دادن مهارت در کار بود. در هر صورت به دیر تر شدن کمک میکرد... وقتی از ماشین پیاده شد، پشت یک در آهنی بزرگ، چند نفر کلاسور به دست ایستاده بودند: «در انبار رو باز کنید، حسابرس اومد»... بله با این که روزهای آخر اسفند برای بیشتر مردم یادآور خاک، شکوفه، بنفشه و... است اما برای او و هم پیشههای او، انبارهای سرد و بلیتهای کنسل شده را به خاطر میآورد. با این حال او کارش را با همه سختیهایش دوست دارد. از پدرش که در آرزوی مشاغل سخت شدن «حسابداری» باز نشست شده بود، چیزهای زیادی آموخت که باعث شده بیشتر به کارش عشق بورزد. اعتقاد دارد حسابداری یکی از راههای نزدیک شدن به خداست. برای همین وقتی به مغایرتی برخورد میکرد، میگفت بنازم به خدا که حساب عالم و آدم را بدون هیچ مغایرتی نگه میدارد؛ بدون سیستم و ERP و XBRL ، سطح اهمیت هم برایش مفهوم ندارد و خردترین چیزها (مثقال ذره) در حساب و کتابش از قلم نمیافتد... عدم اظهار نظر در گزارشهایش ندارد، چون حتی اعضای بدن هم پاسخ تاییدیه را میدهند و برای همه رسیدگیها شواهد کافی وجود دارد. اینها نمونههایی از پیوند کارش با خالق هستی و تداعی یادش هستند. باشد که سال نو برای او و همه اهل حساب سال نیک و پر بار باشد.
* حسابدار رسمی - کارشناس رسمی دادگستری bed_bes@yahoo.com
ارسال نظر