وظیفه اقتصاددانان چیست
نویسنده: رابرت شیلر برنده نوبل اقتصاد در سال ۲۰۱۳ مترجم: رفیعه هراتی از زمان وقوع بحران مالی جهانی و رکود سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹، انتقاد از اقتصاددانان افزایش یافته است. ناکامی برخی از اقتصاددانان حرفهای در پیشبینی این بحران، که پیامدهای آن همچنان باقی است، موجب شده است بسیاری این پرسش را مطرح کنند که آیا حرفه اقتصاد کمک قابل توجهی به جامعه میکند یا خیر. اگر اقتصاددانان نمیتوانند مسالهای را که برای رفاه مردم اهمیت دارد پیشبینی کنند، پس به چه دردی میخورند؟ در واقع، اقتصاددانان نتوانستهاند اکثر بحرانهای عمده قرن گذشته را پیشبینی کنند، ازجمله رکود ۱۹۲۱-۱۹۲۰، رکودهای پشتسر هم سالهای ۱۹۸۲-۱۹۸۰، و بدترین آنها، رکود بزرگ که پس از سقوط بازار سهام در سال ۱۹۲۹ رخ داد.
نویسنده: رابرت شیلر برنده نوبل اقتصاد در سال ۲۰۱۳ مترجم: رفیعه هراتی از زمان وقوع بحران مالی جهانی و رکود سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹، انتقاد از اقتصاددانان افزایش یافته است. ناکامی برخی از اقتصاددانان حرفهای در پیشبینی این بحران، که پیامدهای آن همچنان باقی است، موجب شده است بسیاری این پرسش را مطرح کنند که آیا حرفه اقتصاد کمک قابل توجهی به جامعه میکند یا خیر. اگر اقتصاددانان نمیتوانند مسالهای را که برای رفاه مردم اهمیت دارد پیشبینی کنند، پس به چه دردی میخورند؟ در واقع، اقتصاددانان نتوانستهاند اکثر بحرانهای عمده قرن گذشته را پیشبینی کنند، ازجمله رکود ۱۹۲۱-۱۹۲۰، رکودهای پشتسر هم سالهای ۱۹۸۲-۱۹۸۰، و بدترین آنها، رکود بزرگ که پس از سقوط بازار سهام در سال ۱۹۲۹ رخ داد. در جستوجو در آرشیو اخبار برای یافتن اطلاعاتی درباره سال قبل از آغاز این رکودها، هیچ هشداری از اقتصاددانان درباره درپیش بودن یک بحران شدید ندیدم. در عوض، روزنامهها بر دیدگاههای مدیران کسبوکارها یا سیاستمداران تاکید کرده بودند که دیدگاه این افراد بسیار خوشبینانه بود.
نزدیکترین بیان به یک هشدار واقعی قبل از رکود ۱۹۸۲-۱۹۸۰ ایراد شده بود. در سال ۱۹۷۹، پلای. ولکر، رئیس وقت فدرال رزرو آمریکا، به کمیته مشترک اقتصادی کنگره آمریکا گفت که ایالات متحده با «موقعیت اقتصادی ناخوشایندی» روبهرو است و نیازمند «خودداری شدید و حتی فداکاری است». این احتمال که فدرال رزرو باید گامهای موثری برای مهار تورم برمیداشت به همراه تاثیرات بحران نفتی سال ۱۹۷۰، وقوع یک بحران جدی را کاملا محتمل کرده بود. با این وجود، در قرن گذشته هر زمان که بحرانی پدیدار میشد، اجماع گسترده در میان اقتصاددانان این بود که بحران رخ نمیدهد. تا آنجا که یافتههای من نشان میدهد، هیچ یک از اقتصاددانان حرفهای، حتی مشاهیری مانند جان مینارد کینز، فردریش هایک یا ایروینگ فیشر، بیانیهای علنی درمورد پیشبینی رکود بزرگ ارائه نکردند. همانطور که داگلاس آیروین، مستنداتی را جمعآوری کرده است، تنها استثنا، گوستاوکسل، اقتصاددان سوئدی است. او در یکسری سخنرانی که در سال ۱۹۲۸ در دانشگاه کلمبیا ایراد کرد، نسبت به یک «رکود طولانی و جهانی» هشدار داد. اما مباحث تکنیکی او (که بر اقتصاد پولی و استاندارد طلا متمرکز بود) اجماع جدیدی درمیان اقتصاددانان به وجود نیاورد و درنتیجه رسانهها هشداری جدی مطرح نکردند. مساله جالب توجه این است که، آرشیوهای خبری معاصر نشاندهنده خشم عمومی نسبت به اقتصاددانان پس از وقوع فاجعه سال ۱۹۲۹ نیستند. پس چرا ناتوانی اقتصاددانان از پیشبینی آخرین بحران، خشم عمومی نسبت به آنها را درپی داشته است؟ چرا این مساله بدگمانی نسبت به اقتصاددانان را به وجود آورده است؟
یک علت ممکن است این درک باشد که بسیاری از اقتصاددانان با تکبر بر «فرضیه بازارهای کارآمد» پافشاری میکردند، دیدگاهی که فروپاشی قیمت داراییها را غیرمحتمل میدانست. باور آنها مبنی بر اینکه بازارها همیشه بهتر میدانند، موجب شد هشدار برخی اقتصاددانان (ازجمله من) را درباره قیمت بیش از حد داراییها و مسکن نادیده بگیرند. پس از سقوط چشمگیر هر دو بازار، به اعتبار اقتصاددانان حرفهای آسیب وارد شد. اما این انتقادها غیرمنصفانه است. ما پزشکان را به دلیل ناتوانی در پیشبینی همه بیماریهایمان مقصر نمیدانیم. امراض عمدتا اتفاقی هستند و بنابراین پزشکمان نمیتواند به ما بگوید سال بعد به چه بیماریای مبتلا میشویم، یا وقتی به بیماری مبتلا شدیم نمیتواند همه رنجهای ما را تسکین دهد. با این وجود ما از کمکی که آنها میتوانند بکنند راضی هستیم. به همین ترتیب، اکثر اقتصاددانان هم از پیشبینی چشمانداز بازار سهام و نرخ بیکاری اجتناب میکنند و ما باید خوشحال باشیم که آنها چنین میکنند. روبرت لیتان از موسسه بروکینگز در کتاب جدید خود با عنوان «اقتصاددانان تریلیون دلاری» مینویسد که اقتصاددانان حرفهای «برای ایالات متحده و بقیه نقاط جهان تریلیونها دلار درآمد و ثروت به ارمغان آوردهاند». این مساله برای جمعیت نسبتا اندک اقتصاددانان حرفهای سهم خوبی به نظر میرسد، به ویژه اگر محاسبات سادهای انجام دهیم. برای مثال تنها ۲۰ هزار نفر عضو انجمن اقتصادی آمریکا (که من رئیس آن هستم) هستند. اگر آنها ۲ تریلیون درآمد و ثروت ایجاد کرده باشند، به این معنی است که سهم هر اقتصاددان حدود ۱۰۰ میلیون دلار بوده است. افراد بدبین ممکن است بپرسند«اگر اقتصاددانان اینقدر هوشمند هستند، پس چرا ثروتمندترین افراد جهان نیستند؟» پاسخ ساده است: اکثر ایدههای اقتصادی مربوط به کالاهای عمومی است که نمیتواند ثبت شود یا به مالکیت مخترع آن درآید. این مساله که اکثر اقتصاددانان ثروتمند نیستند، به این معنی نیست که موجب ثروتمندتر شدن افراد بسیاری نشدهاند. مساله جالب درباره کتاب لیتان این است که بسیاری از ایدههای هوشمندانه درباره چگونگی اداره یک کسبوکار یا مدیریت بهتر یک اقتصاد را شرح داده است.
این ایدهها مربوط به حوزه قیمتگذاری مناسب و مکانیزمهای بازاریابی، تنظیم انحصارها، مدیریت منابع طبیعی، تامین کالاهای عمومی و تامین بودجه است. هیچ یک از آنها حتی یک تریلیون دلار نمیارزد، اما با کنار هم قرار دادن آنها، نتیجهگیری لیتان قابل قبول است.
در کتاب «زندگی بهتر از طریق اقتصاد» که در سال ۲۰۱۰ منتشر و توسط جان زیگفرید ویرایش شده است، تاثیر این ابتکارات در دنیای واقعی شرح داده شده است تاثیراتی نظیر: تجارت گازهای گلخانهای، اعتبارات مالیاتی قابل استرداد، تعرفههای تجاری پایین، سیاستهای پولی کارآمدتر، حذف نظارت دولت بر بخش حملونقل، سیاستهای روشنگرانه ضدتراست و استفاده هوشمندانه از گزینههای پیشفرض برای ترغیب پسانداز برای دوران بازنشستگی. ابتکاراتی که در کتابهای لیتان و زیگفرید شرح داده شدهاند، نشان میدهند اقتصاددانان حرفهای اقدامات کاملا ارزشمند فراوانی را انجام دادهاند. بله درست است که اکثر اقتصاددانان در پیشبینی بحرانهای مالی ناکام بودهاند، همانطور که پزشکان از پیشبینی بیماریها ناتوان هستند، اما آنها هم مانند پزشکان، آشکارا زندگی را برای همه خوشایندتر کردهاند.
ارسال نظر