وقتی جور دیگریست ...
به یاد مهندس بهاءالدین ادب
نمیتوان گفت غیر منتظره، نمیتوان گفت چرا و نمیتوان از فلک نالید.
حتی نمیتوان گریست.
محمد مهدی تابع قانون
به یاد مهندس بهاءالدین ادب
نمیتوان گفت غیر منتظره، نمیتوان گفت چرا و نمیتوان از فلک نالید.
حتی نمیتوان گریست. مرگ همواره و همیشه دوشادوش بوده است با زندگی.
«مردن چیست جز برهنه در باد ایستادن و در آفتاب ذوب شدن».
باید از زندگی گفت، باید به خود و دیگران از کسانی گفت که چگونه بودهاند و چگونه زیستهاند. مهندس ادب کسی بود که میتوان از او برای دیگران گفت، برای فرزندانمان.
از زمانی که بیماری صعبالعلاج او خود را نشان داد و قدرتش را به رخ کشید، همگان و خودش هم میدانستند که چند سالی بیشتر وقت باقی نیست، فرصتی نیست و هر لحظهای که میگذرد از آن میکاهد.
میتوانست انتخاب کند، به عنوان طبیعیترین حق و به عنوان اولین گزینه، چه تا همان زمان هم به اندازه کافی کار کرده بود، به اندازه کافی از خود اثر و نشانه باقی گذاشته بود که بتواند با آسایش خیال برای خود گوشهای آرام گیرد، برای خود و تنها برای خود.
اما انتخاب او جور دیگری بود.
بعد از گذر از بحران اولیه بیماری، او همانی بود که بود، همانی که میشناختیم، همان مهندس ادب، مهندس ادبی که گویی بیماری نمیشناسد، هیچ بیماریای.
او عاشق بود.
عاشق بهانه نمیگیرد،
عاشق نق نمیزند،
عاشق در باب زندگی سخت نمیگیرد
و شاید همین چند سال آخر با عظمتترین جلوه بزرگیاش بود. عاشق خدمت به همه.
وقتی از دارایی خود چیزی میبخشی چندان عطایی نکردهای.
بخشش حقیقی آن است که از وجود خود هدیه کنی.
و چه بود این جز هدیهای از وجود خودش، از وجودی که با پیرایش دردها و بیماریها به دست میآید.
در اولین ملاقات صلابتش را دیده بودم. بعدها در مشارکتهای بیشتری که با او در شروع کار بانک سپس بیمه و ... پیش آمد، موهبت مصاحبتش را داشتم. صلابتش همانی بود که بود، تا آخرین روزهای حیات، پابرجا، قدرتمند و حیرتانگیز، شجاعت و صراحتش همواره شیفتهمان میکرد.
عبور باید کرد.
صدای باد میآید، عبور باید کرد.
در آخرین ملاقاتم بیماری در اوج بود و میتازید. با این حال در جلسهمان نشسته بود و چیزهایی میگفت. از دنیاهایی که هستند و از در آرزوی دنیاهایی بودن. دنیاهایی بهتر.
پشت دریاها شهریست.
قایقی باید ساخت.
شاید کسی را از دست دادهایم و شاید نه. شاید کسی که از دست دادهایم از دست دادنی نیست، نبوده است و شاید این مرگ، در ادامه این زندگی و مانند آن چیزی برای آموختن داشته باشد، بیشک.
چرا توقف کنم، چرا؟
پرندهها به جستوجوی جانب آبی رفتهاند.
من از گفتن میمانم، اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جملههای جاری جشن طبیعت است.
ارسال نظر