پایهگذار مدل رشد اقتصادی
به گزارش تجارت فردا، او با این توضیح خود، درست در سالهای میانی قرن بیستم، توانست درک جدیدی از مساله رشد به ما بدهد که عملا میتوان ادعا کرد تمامی پیشرفتهای بعدی در مدلسازی و حتی مدلهای رشد درونزا به نوعی در ادامه کار او بودهاند. او حدود سه دهه بعد برای این دستاورد و تاثیر بزرگش در ادبیات اقتصاد رشد جایزه نوبل را به خانه برد. اتفاقی که اکنون ۳۳ سال (۱۹۸۷ میلادی) از آن میگذرد. حالا دهههاست که سولو به جزء ثابت کتابهای دانشگاهی اقتصاد کلان در مبحث رشد تبدیل شده است.
سولو که با بورسیه تحصیلی ممتاز به قصد خواندن جامعهشناسی و انسانشناسی و البته اقتصاد وارد دانشگاه هاروارد شده بود، پس از دو سال تحصیل را رها کرد و به ارتش آمریکا پیوست. رفتن به شمال آفریقا و سپس سیسیل ایتالیا در سالهای جنگ جهانی دوم تجربه متفاوتی برای او رقم زد. او پس از جنگ برای ادامه تحصیل به دانشگاه امآیتی رفت و اینبار بر اقتصاد متمرکز شد. طولی نکشید که در سال ۱۹۵۲ به تدریس در آنجا پرداخت و چهار سال بعد مدل رشد معروفش را که موضوع نوشتار حاضر است ارائه کرد. آنچه در ادامه این نوشتار میآید مختصری است در توضیح پیچیدگیهای تکنیکی و دلالتهای سیاستی این مدل. بیشک رابرت سولو را باید یکی از معروفترین و تاثیرگذارترین اقتصاددانان زنده حالحاضر جهان دانست.
خاستگاه رشد
در واقع مدل رشد سولو به گونهای که امروز میشناسیم ابتدا از سوی ترور سوان در سالهای میانی دهه ۱۹۵۰ معرفی شد اما جزئیات تکنیکی مدل سولو از ابتدا با اقبال بیشتری مواجه شد. در این مدل عوامل اثرگذار یا تعیینکننده رشد اقتصادی به دو مولفه تقسیم میشوند؛ اول افزایش در نهادههای تولید که همان نیروی کار و سرمایه است و دیگری پیشرفتهای تکنولوژیک. در واقع بهطور دقیقتر، اندکی پس از معرفی این مدل از سوی سوان، سولو با دادههایی که از اقتصاد آمریکا جمعآوری کرد به این نتیجه رسید که حدود ۸۰ درصد از رشد تولید به ازای هر واحد نیروی کار در نتیجه پیشرفتهای تکنولوژیک حاصل شده است و برخلاف تصور رایج تا آن زمان، سرمایه نقش چندانی در این موضوع ایفا نمیکند. این مدل را میتوان تا زمان خود جدیترین مدل رشد نئوکلاسیک به حساب آورد که در آن نرخ رشد بلندمدت بهصورت برونزا تعیین میشود و وجه تسمیه یا دلیل نامگذاری آن هم از همینرو است. در واقع مدل سولو را میتوان تبیین دقیق ریاضی مدل هارود-دومار دانست با این تفاوت که نرخ رشد بلندمدت در مدل قبلی بر مبنای نرخ پسانداز است اما در سولو براساس رشد تکنولوژی معین میشود. البته برونزا گرفتن این عامل سبب میشود مدل نتواند توضیح چندانی درباره نحوه ایجاد این پیشرفت تکنولوژیک ارائه دهد. از لحاظ تکنیکی مدل رشد سولو بهعنوان یک مدل رشد برونزا، تلاش میکند در افق زمانی بلندمدت رشد اقتصادی را توضیح دهد. عمدتا سه عامل در این راستا به مدل کمک میکند؛ اول انباشت سرمایه، دوم رشد جمعیت یا نیروی کار و نهایتا افزایش بهرهوری که همان پیشرفت تکنولوژیک است که از آن سخن به میان رفت.
در واقع سولو مدل هارود-دومار را با اضافه کردن کار بهعنوان یک عامل تولید و نسبت سرمایه بهعنوان خروجی بسط داد. این تصحیحات مدل را قادر میکند تا شدت سرمایه را از پیشرفت تکنولوژی متمایز کند. سولو عملکرد تولید نسبتا ثابت را بهعنوان یک فرض مهم برای بیثباتی در مدل هارود-دومار میبیند. برای گذر از این تنگنا او با بررسی مفاهیم جایگزین، یعنی تابع تولید کاب- داگلاس، و منعطف ساختن مدل، آن را یک گام به جلو میبرد. در واقع یک نقد اساسی به مدل هارود-دومار این است که بخش اصلی مدل به رشد اقتصادی مربوط نیست و بهطور صریح از عملکرد تولید نسبتا ثابت استفاده نمیکند. سولو از این مساله برای بررسی دو افق زمانی کوتاهمدت و بلندمدت بهره میگیرد. درواقع از منظر مدل او، در کوتاهمدت، رشد از طریق حرکت به حالت پایدار جدید که تنها از تغییرات سرمایهگذاری، رشد نیروی کار و استهلاک ایجاد میشود، تعیین میشود. در حالی که تغییر در سرمایه از تغییر در نرخ پسانداز است. اما در بلندمدت مساله متفاوتتر میشود. سولو براساس مدل خود و با مشاهده برخی دادهها پیشبینی میکند که در بلندمدت اقتصادها به حالت تعادل پایدار خود نزدیک میشوند و درنتیجه این امر رشد دائمی تنها میتواند از طریق پیشرفت تکنولوژیک قابل دستیابی باشد. به عبارت بهتر، حالا در بلندمدت هم تغییر در پسانداز و هم تغییر در رشد جمعیت باعث اثرات سطحی میشوند که در اینجا یعنی همان ارزش مطلق درآمد واقعی سرانه. مسیر رشد بسیاری از کشورها را بر همین اساس میتوان ترسیم و فاصلهها و تفاوتهای میان آن را تبیین کرد. اما پیش از پرداختن به این موضوع، نکات تکنیکی و فروض این مدل را مرور میکنیم تا تصویر بهتری از دلالتهای مربوط به آن داشته باشیم.
جزئیات تکنیکی
در یک نگاه کلی فرضیه اصلی مدل این است که سرمایه به کاهش درآمد در یک اقتصاد بسته یعنی بدون تجارت بستگی دارد. حال با توجه به ثابت بودن سهم نیروی کار، تاثیر بر خروجی آخرین واحد سرمایه انباشتهشده همیشه کمتر از قبل خواهد بود که این امر نکته مهمی در تبیین مدل است. به عبارت بهتر این فرض حاکی از آن است که در برخی موارد مقدار سرمایه جدید تولیدشده فقط به اندازه کافی برای پرداخت میزان سرمایهای که از دست رفته بهدلیل استهلاک صرفشده است. این تناظر و تعادل، بستر مناسبی برای تحلیل براساس پیشرفت تکنولوژیک یا رشد نیروی کار، فراهم میکند که براساس آنها میتوان دریافت که منشأ اصلی رشد از کجاست. بهصورت یک فرض پایهای نیز، در کوتاهمدت، نرخ رشد رو به کاهش میگذارد و بازدهها کاهش مییابد و اقتصاد همگرا به حالتی پایدار و ثابت از نظر نرخ رشد میرسد در واقع این امر به این معنی است که رشد اقتصادی در سرانه اتفاق نمیافتد. حال با فرض پیشرفت تکنولوژیک غیرصفر حالت پایدار جدیدی رخ میدهد که در آن با خروجی ثابت در هر ساعت، کارگر مورد نیاز برای یک واحد خروجی را میتوان محاسبه کرد. با این حال، در این حالت، تولید سرانه به میزان نرخ پیشرفت تکنولوژیک در «حالت پایدار» یا همان میزان معین رشد بهرهوری، رشد خواهد کرد.علاوه بر این، فرض ضمنی دیگر بر این استوار است که اقتصاد به اندازه کافی از مزایای تقسیم کار بهرهمند شده است و دیگر تقسیم کاری صورت نمیگیرد. این امر میتواند فضای بیشتری برای تفسیر نقش تکنولوژی در مدل بهدست دهد. اما همچنان بهدلیل برونزا بودن آن، صحبتی درباره منشأ این پیشرفت تکنولوژیک نمیکند.
همچنین دیگر نهادههای تولید یعنی دانش و نیروی کار نیز چندان در تحلیل، نقش جدی ندارند و از نظر سرمایه که در اینجا عمدتا یعنی زمین و منابع طبیعی و دیگر ابزارهای لازم، محدودیت چندانی بر سر راه نیست. این امر سبب میشود با یک تقریب خوب از تعمیمپذیری بتوان براساس انباشت سرمایه و پیشرفتهای تکنولوژیک، میزان رشد اقتصاد یک کشور را طی زمان بررسی و محاسبه کرد. در مدل سولو بهطور دقیقتر دو مفهوم سرمایهگذاری واقعی و سرمایهگذاری سربهسر در راستای محاسبه میزان سرمایه در ازای نیروی کار موثر نقش کلیدی دارند تا جایی که به نقطهای برسیم که در آن نرخ رشد سرمایه بر حسب نیروی کار موثر معادل صفر است. این مدل علاوه بر فروض تکنیکی گفتهشده در بالا، برخی سادهسازیها را هم برای ترسیم یک تصویر پایهای از واقعیت در خود لحاظ کرده است که هنگام بررسی و تحلیل مساله رشد باید به آنها توجه کافی داشت. در اینجا ضروری است گفته شود که این سادهسازیها میتوانند در قدم اول تصویر بهتری برای درک اثر خالص هر عامل بر مساله رشد بهدست دهند. درواقع میتوان در نهایت فهمید که چه عواملی مستقیم و غیرمستقیم بر رشد تاثیر دارند. این سادهسازیها از آنجا اهمیت دارند که سولو با درج تابع تولید خاص غیرخطی که تنها سه نهاده دارد سعی کرد برخی مفاهیم به نوعی اقتصاد خردی را در مدلسازی خود جای دهد. فروضی که ضروری است آنها را در نظر داشته باشیم در ادامه آمدهاند. اول اینکه فرض میشود در این مدل تنها یک کالا وجود دارد. دوم، در اقتصاد موردنظر ما، دولت وجود ندارد، سطح ثابتی از اشتغال مدنظر بوده است و نوسانات اشتغال در نظر گرفته نشده است. در نهایت نیز هنگامی که صحبت از نرخهای مختلف از جمله نرخ پسانداز و استهلاک و رشد جمعیت و حتی پیشرفت تکنولوژیک به میان میآید، فارغ از منشأ هر یک باید توجه داشت که این نرخها ثابت فرض شدهاند. این مدل در نهایت میزانی از تغییر ناخواسته در میزان رشد پس از حسابداری را بهدست میدهد که به باقیمانده سولو معروف شده است. در واقع این قسمت از مدل همان میزان افزایش بهرهوری کل عوامل تولید است که طی یک دوره زمانی اندازهگیری میشود. در مدل سولو اغلب تمامی این افزایش از ناحیه پیشرفت تکنولوژیک که برونزا در نظر گرفته میشود به عمل میآید. اما هرگونه بهرهوری از نوع دائمی در کارآیی که به بهتر شدن مدیریت و عملکرد آن در بخشخصوصی یا عمومی دولت منجر شود در این قسمت جای میگیرد. استفاده از این مفهوم افزایش در بهرهوری کل اگرچه نوآورانه بوده است، اما محدودیتهایی نیز دارد. برای مثال یکی از اصلاحهایی که میتوان در این مدل رقم زد این است که میانگین بهرهوری کار خروجی به ازای هر ساعت را جایگزین بهرهوری کل کنیم. یا به یک میانگین وزنی از بهرهوری سرمایه و نیروی کار متوسل شویم.
دلالتهایی برای توسعه
مدل سولو دلالتهای جدی برای معمای رشد اقتصادی کشورها در نیمه قرن بیستم داشت. برای مثال یک برونداد جالب که از مدل سولو منتج میشود این است که کشورهای فقیر باید سریعتر رشد کنند و در نهایت به کشورهای ثروتمندتر برسند. طی این حرکت، تفاوت در درآمد واقعی ممکن است کاهش یابد، زیرا کشورهای فقیر تکنولوژی و اطلاعات بهتر را دریافت میکنند. در واقع میتوانند آن را سریع به خدمت بگیرند.دلالت جالب دیگر مدل سولو به مساله همگرایی یا واگرایی در مسیر رشد کشورها و دلایل پیرامون آن بازمیگردد که شاید بتوان گفت یکی از جذابترین پیامدهای فرعی مورد انتظار از مدل رشد سولو بوده که باعث شهرتش نیز شده است. در واقع این مدل پیشبینی میکند که با افزایش سرمایه انسانی، سطح درآمد کشورهای فقیر با سطح درآمد کشورهای ثروتمند، چگونه تغییر میکند و چه تاثیری بر میزان پسانداز مورد نیاز آنها برای همگرایی طبق یک شرایط خاص میگذارد.
با این حال میدانیم که نرخ پسانداز در کشورهای مختلف متفاوت است. این مساله در جای خود به سرمایهگذاری در نیروی انسانی نیز بازمیگردد. برای مثال عموما واضح است که در کشورهای درحال توسعه محدودیتهای قابلتوجه مالی برای سرمایهگذاری در مدارس وجود دارد و از همینرو نرخ پسانداز سرمایه انسانی ماحصل ترکیبی از ویژگیهای فرهنگی و ایدئولوژیک هر کشور خواهد بود. تصویر بزرگی که از وضعیت اقتصاد جهانی با مدل سولو بهدست میآوریم این است که از دهه ۱۹۵۰ میلادی تولید در کشورهای ثروتمند و فقیر بهطور کلی همگرایی نداشته است، اما کشورهای فقیر که میزان پسانداز خود را به شدت افزایش دادهاند، توانستهاند با استفاده از همگامسازی درآمد میزانی از رشد و همگرایی را تجربه کنند که این امر را میتوان در پیشبینیهای مربوط به مدل سولو نیز مشاهده کرد. در واقع میتوان گفت در آن زمان سولو توانسته بود تصویری واقعبینانه از وضعیت اقتصادی کشورها بهطور مقایسهای بهدست دهد که پیشبینی تقریبا خوبی هم از دهههای بعد از آن داشت. نباید فراموش کرد که مفهوم رشد در نهایت در بلندمدت مدنظر است و همینطور است در مورد همگرایی و واگرایی کشورها. برای مثال میتوان به ژاپن نگاه کرد که طی دو دهه از نیمه قرن بیستم تا دهه ۱۹۷۰ توانست با افزایش نرخ پسانداز رشدی سریع را تجربه کند که این امر با پیشبینی مدل سولو مطابقت دارد.
این پرسش که چرا کشورها چنین مسیرهای متفاوتی را در رشد و توسعه برگزیدهاند و آیا اصلا برگزیدهاند یا شرایط آنها را به اینسو سوق داده است همواره مورد بررسی و تحقیق اقتصاددانان از ابتدای پیدایش علم اقتصاد بوده است، بنابراین سولو و کارهایش را نیز نمیتوان از این مسیر جدا دانست. کاری که او با مدلش سعی در توضیح آن دارد به نوعی به همین سوال هم میخواهد برسد و تا حدی میتواند به آن پاسخ دهد. منتها از نظر تکنیکی مساله اصلی و مورد بحث این است که تحت چه شرایطی میتوانیم بهرهوری در مدل سولو را شرطی بدانیم و به یکسری عوامل مشابه نسبت بدهیم یا آن را به ویژگیهای اقتصادی و سیاستهای آموزشی و ترتیبات درون اقتصاد منتسب بدانیم. از آنجا که در مدل یادشده اقتصاد یک اقتصاد بسته بود، پس نقش تجارت آزاد و سیاستهای تجاری را چگونه میتوان دید. اینها نکاتی هستند که مدل سولو جواب چندان مشخصی در نگاه اول برای آنها ندارد. در واقع در قدم بعد باید گفت که به یکسری شواهد اضافی برای جواب دادن به این پرسشها نیاز داریم. اول اینکه دادههای بیشتری داشته باشیم. در واقع با نگاهی به برخی کشورها نیز نمیتوان شواهد متقنی دال بر تایید همگرایی یافت. این مساله در واقع همان نقطه گذری است که سبب شد دیگر نظریات رشد در ادامه کار به توضیح دقیقتر باقیمانده سولو و تغییر شیوه تصریح مدل بپردازند به گونهای که پیشرفت تکنولوژیک یا هر عامل مشخص دیگری که میتواند بر رشد اثر داشته باشد و قابل اندازهگیری است و برای تبیین رشد توضیحدهندگی دارد در مدل آورده شود. ماحصل این راه بسط نظریات رشد به نظریات رشد درونزا بود که توضیح آن در این مجال نمیگنجد.
اما در نهایت آنچه مسلم است نظریه رشد برونزای سولو از دههها قبل توانست راهی جدید به سوی درک چرایی فاصله و شکاف میان کشورها باز کند. این مسیر در گام نخست آنچنان تبیین شگفتانگیز و جالبی داشت که سبب شد نهتنها مقالات بسیاری بر پایه این مدل، دادههای تجربی مختلفی را امتحان و ارزیابی کنند بلکه بتوانند با استفاده از آنها پرسشهای بیشتری را مطرح کنند؛ پرسشهایی که زمینهساز توسعه هرچه بیشتر مدلهای مربوط به اقتصاد رشد در دهههای پس از آن شد. سخن پایانی اینکه که رابرت سولو که اکنون نزدیک به صد سال دارد، میتواند از دستاوردی که برای علم اقتصاد بر جا گذاشته است خشنود باشد. دستاوردی که کمیته اهدای نوبل نیز در نهایت آن را ارج نهاد و همکاران و شاگردان سولو نیز بعدها از دلالتهای مربوط به آن بهره جستند. بدون شک، سولو با این دستاورد، نامی ماندگار در ادبیات اقتصاد رشد و اقتصاد کلان بوده و همچنان است.