توسعه؛ سراب یا واقعیت؟!
اما سوال مهم این است که مفهوم توسعه و فرزندان آن، یعنی توسعه پایدار و پساتوسعه و... که دههها تمام گفتمان رایج بینالمللی را در بر گرفته است، نه فقط در ایران، بلکه در خیلی از کشورها تا چه اندازه واقعبینانه است و قابلیت استقرار دارد؟
در واقع این پرسش بنیادین (مشابه سوال تاریخی عباس میرزا) مطرح میشود که چرا دو دهه فعالیت در ترویج توسعه در ایران زمان پهلوی (و نیز چهار دهه بعد از انقلاب) نتوانست رفاه مطلوب و مردم توسعهیافته را پرورش دهد؟
شاید بتوان یکی از خاستگاههای توسعه نوین را سخنرانی سال ۱۹۴۹ هری ترومن، رئیسجمهور آمریکا، در نظر گرفت که از ترس گرویدن بعضی کشورها به کمونیسم، اولویت دولتش را کمک فنی و دانشی به مناطق عقبافتاده تعیین و ایران را بهعنوان الگویی مطلوب از کشوری توسعهنیافته به کشوری که مسیر توسعه را طی میکند کاندیدا کرد که البته به موازات پیشرفتهای جزئی و معدود اصل چهار ترومن در ایران، شاید بتوان واردات الاغ از قبرس و استفاده از ماده شیمیایی ددت را به عنوان نمونههای طنز و تاریک آن در نظر گرفت. محمدرضا پهلوی با شروع دهه پنجاه با چالشهای جدیدی روبهرو میشود که هرگز قادر به فهم آنها نبود و تصور وی با اوجگیری قیمت نفت و ثروتمند شدن ایران این بود که ایران میتواند با حداکثر سرعت به توسعه دست پیدا کند؛ ولی از سال ۵۴ به بعد میبینیم پهلوی بحرانهای مالی فراوانی دارد و حتی امکان شروع یا تکمیل پروژههای کوچک را هم ندارد.
توسعهای که از سال ۱۹۵۰ شکل گرفت، همان توسعه یکطرفه آمرانه بالا به پایینی بود که فشار حرکت خطی آمریکا را بهصورت سخت به سایر کشورها صادر میکرد، غافل از آنکه بسیاری از کشورها به دلیل فقر گسترده اقتصادی و تفاوت فرهنگی و عادتهای قدیمی و عدم آموزشپذیری در برابر تغییرات مقاومت میکنند و موفقیت به طور کامل و دقیق محقق نمیشود. پس از انقلاب نیز اتکای بیش از حد به منابع غیرقابلتجدید، انحصار استفاده از منابع برای یک گروه خاص و نبود سیاستهای حمایتی دولتها، عدم تمایل شرکتها و دولتها برای سرمایهگذاری در فناوریهای پایدار به دلیل هزینههای اولیه بالا قابل چشمپوشی نیست. از سوی دیگر فشار جمعیتی باعث مصرف بیرویه منابع غیرقابلتجدید و افزایش تولید زباله و آلودگی آب، خاک، و هوا و اکوسیستمهای پایدار میشود و این در حالی است که برخی از کشورها اصلا به منابع طبیعی و فناوریهای پایدار دسترسی ندارند. همچنین اثرات منفی تغییرات اقلیمی که از کنترل و پیشبینی خارج است، باعث اختلال در اندک زیرساختهای مستهلک میشود. درد مزمن، نزاع ایدئولوژیک و عدم همراهی صلحطلبانه کشورها، زیادهخواهیهای آنها در مقابله با چالشهای جهانی بوده که راه رسیدن به هر همگرایی و پایداری را از بین میبرد و در خوشبینانهترین حالت، بسیاری از سیاستگذاران در تمام دنیا به جای اهداف بلندمدت، بر نتایج کوتاهمدت تمرکز دارند. (خروج ترامپ از کنفرانس پاریس)
در این میان نمونههایی نظیر برنامه انرژی تجدیدپذیر و توربینهای بادی در دانمارک، طرح شهر پایدار مصدر در امارات متحده عربی، مدیریت جنگلهای پایدار در کاستاریکا، سیستم حملونقل پایدار (گسترش مسیرهای دوچرخهسواری) در کپنهاگ دانمارک، پروژه آفریقای سبز، سیاستهای انرژی در آلمان و سیاست بازیافت در سوئد نیز فقط در حد ویترین آن کشورها هستند و به نظر میرسد هرگز پروژههایی نظیر آنها جهانشمول نخواهند شد. دهههاست نهادها و حکومتها در خیلی از کشورها ظاهرا به خواستههای توسعهای جامعه پاسخ میدهند، ولی در واقع برای تقویت ساختارهای خود آماده میشوند. در مقابل نیز به عنوان نمونه توسعه پایدار و آیندهنگری واقعی به موازات موفقیت تمرکز یک نهاد حاکمیت بر ثروت ملی، میتوان تا حد زیادی خردمندی نروژ در بینیازسازی مالی-روانی و پسانداز سختگیرانه و بیتخفیف و رانت پول حاصل از مولدسازی فروش نفت در صندوق نفت نروژ (که ارزش آن درحالحاضر حدود ۱درصد GDP کل دنیا و سهم هر نروژی از آن حدود ۳۰۰هزار دلار است) را ستایش کرد. در ایران اما نهاد وزارت راه با پروژههای جادهسازی و زیرساختی، نهاد شهرداری و گردشگری همدست و همسو با ساختوسازهای بیرویه و فروش تراکم، نهاد شرکتهای معدنی و فرآیند استخراج، نهاد وزارت نیرو و شهرداریها با تصرف رودخانهها، پایداری را به خطر انداخته و با هزینههای نجومی شرکت در نمایشگاهها و شعار «دوستدار محیطزیست» و طرحهای نخنمای نهالکاری و فضای سبز میکوشند خود را حامی محیطزیست جلوه دهند.
همان نهادهایی که با احداث سد در حوضه آبریز دریاچه ارومیه، یکی از اصلیترین دلایل این فاجعه هستند، اکنون با شعار ستاد احیای دریاچه ارومیه، پروژههای انتقال آب بینحوضهای را بهعنوان راهحل نجات معرفی میکنند و این نهادها با تغییر شکل و استفاده از گفتمان بهظاهر زیبا، تنها به دنبال گسترش حوزههای نفوذ خود هستند. در دهههای گذشته آب کلان و گرانبها را فدای کشاورزی عقبافتادهمان کردهایم، به طوری که جامعه (روستاییان کشاورز) در زمینهایی که از اجداد خود به ارث برده یا از حاکمیت (سالهای اول انقلاب اسلامی) دریافت کردهاند، اقدام به دزدی قانونی و بیپیگرد از منابع آبهای زیرزمینی (حفر چاه) یا منابع آبهای سطحی (رودخانهها) میکنند و با تمایل ذاتی به حفظ وضع موجود مشغول تمرکز بر شعار «گندم بکارید، استقلال درو کنید» هستند و دولت نیز تامینکننده و دنبالهرو خواستههای قشر فرودست از منابع طبیعی بدون هزینه (برای هر دو طرف) است.
یکی از دلایلی که باعث بقای چنین روند ناعادلانه، ناامیدکننده و سیاهی شده است، تمایل افرادی به حمایت از فرآیندی است که خود از آن نفع کمی میبرند (صرفا به سهمی از آب کشاورزی، یارانه و گوشت و مرغ ارزان و... بسنده میکنند) و در واقع اقشار فرودست جامعه از اقشار فرادست آن اعتقاد بیشتری به عادلانه بودن آن فرآیند و نظام اجتماعی موجود داشته و البته هنگام مشارکت در انتخاب نماینده متبوعشان سهم خود را از این وام میپردازند. (نظریهای میگوید هرچه مردم محرومتر باشند بیشتر حامی سیستمی هستند که هیچ حمایتی از آنان نمیکند.)
در نهایت روستاییان از زادگاه بدون پیشرفت خود، با نیت رشد و ارتقا به شهرها مهاجرت میکنند، ولی در عمل به حاشیهنشینی روی آوردهاند و آسیبهای اجتماعی و اقتصادی به/از آنان، مسالهای است که قادر به حل آن نخواهیم بود. جوانان خلاق و پرانرژی و سرشار از قریحه را نیز وادار به مهاجرت از دیار کرده و در سویی دیگر به نام تجربه، نسل ناتوان مسن عاری از نبوغ را همچنان در مسندهایشان ابقا کردهایم. در جامعه ما جای مسائل مهم با مسائل غیرمهم عوض شده است، بهگونهای که در مواردی که نیاز به مطالبه و واکنش دارد، جامعه درست عمل نمیکند و ساکت است و در مواردی که واقعا نیاز به واکنش نیست، بیشترین و شدیدترین واکنش را دریافت میکند. هر دستگاه موبایلی از هر کجای دنیا و کشور تبدیل به موتور محتواسازی (معمولا غیراصیل) شده است و اینجاست که مقایسهها و غرزدنها آغاز میشود و به جای مطالعه و مطالبه، غرزدن تبدیل به رفتار و فعالیت روزمرهمان شده و البته بدترین اتفاقات با غرزدنهای بیشتر فراموش میشوند. گویی غوطهوری در مصرفگرایی و راحتطلبی انسان امروزی باعث شده دیگر پساتوسعهگرایان (رهروان ایلیچها و رهنماها) نیز چون بههیچوجه تسلط توسعه بر جوامع دیگر را نمیپذیرند و اساس هرگونه تصور برتری توسعه را فرو میریزند، حرفشان خریدار نداشته باشد. (هر چند که نگارنده برشهایی از نظریه پساتوسعه را پذیرفته و در مجالی دیگر به آن خواهد پرداخت.) در واقع پساتوسعهگرایی شاید حتی با فروپاشی فرضی نظریههای توسعه، دارای جایگاهی قوی نزد بعضی جوامع و فرهنگها باشد، ولی اساسا چون منکر هر گونه پذیرش توسعه و برنامهریزی برای پیشرفت و رواج سادهزیستی غیرمنطقی و نوعی شنا کردن در خلاف جهت جریانات اجتماعی بوده، نوشدارو پس از مرگ و منسوخ به نظر میرسد.
به عقیده نگارنده، توسعه در واقع یک نوع مدل سیاسی-اجتماعی مخصوص هر کشور است که در کشورهایی نظیر ایران بهتدریج و آرام در راستای گذشت زمان، با دو بازوی تغییر فرهنگ و مطالبهگری مردم آن جامعه (از طریق تسهیلگری گفتوگومحور، رسانههای آزاد و خودآموزی انتخابی) و کاهش حداکثری سهم دخالت دولت در امور (دولت حداقلی شفاف الکترونیکمحور) در مسیر اصلاحات و رشد و شکوفایی پایدار قرار میگیرد و مکاتب مختلف بههیچعنوان نمیتوانند نسخه تکراری (اعم از ایسمهای گوناگون) تجویز کنند. اعتقاد کامل و بیتخفیف به هر یک از این مکاتب و اندیشههای سیاسی و اقتصادی متداول برای کشورهای دیگر، صرفا روی کاغذ و به عنوان نظریه کاربرد دارد، در غیر این صورت قرنها همچنان شاهد مناظره و مجادلههای طاقتفرسا خواهیم بود، بی آنکه تغییری صورت گیرد یا عمر رفته بازگردد.