دارون عجم‌‌‌اوغلو، سیمون جانسون و جیمز رابینسون برای سال‌ها مطالعه به‌منظور فهم چگونگی شکل‌‌‌گیری نهادها و تاثیرات آنها بر روی سطح رفاه جوامع، برنده جایزه نوبل اقتصاد امسال شدند. عجم‌‌‌اوغلو و همکارانش در پژوهش‌‌‌های خود به‌خوبی نشان دادند رشد اقتصادی در بلندمدت زمانی صورت می‌گیرد که نهادهای فراگیر در آنجا حاکم باشند. به بیان دیگر، رشد اقتصادی در بلندمدت محصول استقرار و استمرار آزادی‌‌‌های اساسی اقتصادی و بهره‌‌‌مندی همگان از مواهب رشد اقتصادی است؛ اما بزرگی کار آنها محدود به این گزاره نبود؛ بلکه نکته عطف کار آنها در راهی بود که این ادعای قدیمی را به اثبات رساند.

در واقع، مدت‌‌‌ها یک پرسش مهم برای ما مطرح بود؛ اینکه نهادهای خوب محصول رشد اقتصادی بالاست یا برعکس؛ رشد اقتصادی بالا در بلندمدت محصول نهادهای خوب است. دارون عجم‌‌‌اوغلو و همکارانش با یک تردستی علمی به این پرسش پاسخ دادند. آنها مانند پیشینیان خود می‌‌‌دانستند مشکل این پرسش در آن است که اگر ما به‌صورت مستقیم به بررسی رابطه نهادها و رشد اقتصادی بپردازیم، با مشکل درون‌‌‌زایی روبه‌‌‌رو خواهیم‌‌‌ شد؛ در نتیجه، باید از حقه‌‌‌ای استفاده کنیم که در ادبیات فنی از آن با عنوان متغیر ابزاری یاد می‌شود. اینکه به جای بررسی مستقیم رابطه دو متغیر مذکور، از یک متغیر دیگر استفاده کنیم تا هم مشکل درون‌‌‌زایی را حل کند و هم امانت‌‌‌دار خوبی برای نهادها باشد. آنها این متغیر را «نرخ مرگ‌‌‌ومیر استعمارگران» در نظر گرفتند.

عجم‌‌‌اوغلو و همکارانش با این خلاقیت توانستند نشان دهند هر جا که استعمارگران توانستند با جمعیت بیشتری ساکن شوند، در راستای منافع خود، نهادهای فراگیر را بنیان‌گذاری کردند؛ نهادهایی که بعدها با سرریز مثبت خود، بستر رشد اقتصادی در بلندمدت را فراهم ساختند. در مقابل، هر جا که استعمارگران با جمعیت کمتری ساکن شدند، نهادهای استثماری را بنیان‌گذاری کردند؛ نهادهایی که آن مستعمره‌‌‌ها را وارد دالان فقر کرده است. درست براساس همین توجیه است که استعمار در استرالیا نه‌‌‌تنها به زیان رشد اقتصادی در بلندمدت نشد، بلکه به نفع آن نیز شده است؛ اما در کشورهای نزدیک خط استوا، مانند کشورهای آفریقایی، استعمار با آنکه تمام شده است، همچنان قربانی می‌گیرد.

گاهی کلمات به اندازه کافی بیانگر عظمت یک کار نیستند. زمانی که جایزه نوبل را به کسانی می‌‌‌دهیم که ادعا کرده‌‌‌اند برای رشد اقتصادی در بلندمدت نیاز به نهادهای فراگیر است، در واقع زلزله‌‌‌ای در دل ادبیات علم اقتصاد به راه انداختیم؛ آنچنان که حتی به‌صورت رسمی رتوریک (فن‌بیان) آن را نیز تغییر داده‌‌‌ایم. به بیان دیگر، از اواخر دهه ۵۰ میلادی، درک ما از رشد اقتصادی محدود به ادبیاتی بود که رابرت سولو آغازگر آن بود؛ ادبیاتی که رشد اقتصادی در بلندمدت را در ارتقای بهره‌‌‌وری در بلندمدت می‌‌‌دانست. در این ادبیات نقشی برای سیاست در نظر گرفته نشده‌‌‌ بود؛ نه خبری از استعمارگر بود و نه سخنی از نهادها؛ هر حرفی که از استثمار و نهادها زده ‌‌‌می‌‌‌شد، تنها حدس و گمان بود و پچ‌‌‌پچه. در همین راستا، تمام مدل‌‌‌های دیگری هم که پس از سولو مطرح شدند، به نوعی در ادامه کار او بودند. اما کار دارون و دوستانش به نوعی خارج از جریان سولو بود. آنها ادبیات جدیدی خلق کردند و دست روی متغیرهای دیگری گذاشتند؛ مساله‌ای که با اعطای جایزه نوبل به آنها، به این رتوریک تازه‌‌‌تاسیس رسمیت بخشید؛ رسمیتی که گویی به معنای پایان تک‌‌‌نوازی ادبیاتی بود که رابرت سولو در حوزه رشد اقتصادی بنیان نهاده بود. این مساله به ما نشان دهد که اعطای این جایزه به معنای آغاز دوره جدیدی در علم اقتصاد است.