خطای شناختی؛ سوژه یا ماهیت اقتصاد رفتاری؟
به طور کلی ریچارد تیلر را به عنوان اولین اقتصاددان پژوهشگر این حوزه و پدر اقتصاد رفتاری میشناسیم، ولی پیشگامان اصلی اقتصاد رفتاری را باید در اقتصاد کلاسیک جستوجو کرد. دیوید ریکاردو، اقتصاددان کلاسیک انگلیسی، از اولین کسانی بود که به اهمیت عوامل روانشناختی و رفتاری، در رفتار اقتصادی اشاره کرد. هرچند در آن زمان این حوزه هنوز به طور مشخص شکل نگرفته بود. او در کتاب «اصول اقتصاد سیاسی و مالیات» خود که در سال ۱۸۱۷ منتشر شد، نوشت: «دستمزدهای واقعی نهتنها توسط تقاضا و عرضه نیروی کار تعیین میشوند، بلکه از عادات و سلیقههای مردم تاثیر میپذیرند.» به بیان او کارگران استانداردهای خاصی را برای زندگی ترجیح میدادند که فراتر از مدلهای سنتی عرضه و تقاضا محسوب میشد.
با این حال در سال ۱۹۷۹، دنیل کانمن و آموس تورسکی، اصطلاح «اقتصاد رفتاری» را معرفی کردند و با بیان مثالهای مختلف، ذهن انسان را به دو سیستم سریع و کند تقسیم کردند. با پژوهشهای کانمن که خود را پدرخوانده اقتصاد رفتاری میدانست، زیربنای کلی اقتصاد که بر فرض عقلایی بودن انسان بنا شده بود، زیر سوال رفت. او سعی کرد با طراحی آزمایشهایی نشان دهد انسان، عقلایی نیست و متاثر از محیط، اثر مالکیت، نظریه چشمانداز، اثر چارچوب و... قرار میگیرد. با وجود این مطالعات، باید دید اقتصاد رفتاری تا چه میزان قابل تعمیم به تمام جوامع است.
ژوزف هنریچ (Joseph Henrich) انسانشناس تکاملی، در سال ۲۰۱۶، کتاب انسان کژگونه (The WEIRDest People in the World) را منتشر کرد. هنریچ در این کتاب، درباره گروهی از مردم صحبت میکند که آزمایشات رفتاری روی آنها انجام شده و با تعمیم عملکرد همین جامعه کوچک و خاص به کل انسانها، سنگبنای اقتصاد رفتاری گذاشته شده است. او جامعه آماری مورد مطالعه در اقتصاد رفتاری را انسانهای کژگونه یا weird توصیف میکند.
هنریچ گروه انسانهای کژگونه را افرادی از جوامع غربی، آموزشدیده، صنعتی، غنی و دموکراتیک میداند و معتقد است weirdها برخلاف بسیاری از مردم جهان و مردمانی که پیش از ما زیست میکردهاند، به غایت فردباور، خودمحور، مقید، تحلیلگر و ناهمگونگرا هستند؛ یعنی بهسختی با اجتماع همرنگ میشوند. این گروه از افراد از عموم گروههای جوامع انسانی متفاوت هستند و بیش از روابط، مشروعیت و نقشهای اجتماعی، بر تفکرات ذهنی خود تکیه میکنند.
هنریچ بهطور صریح در کتاب خود بیان میکند کژدیسان (weird) به عذاب وجدان وزن بالاتری نسبت به آبرو میدهند، در حالی که در جوامع سنتی (اکثریت جهان) آبرو و قومیت در درجه بالایی از اهمیت قرار دارد. این انسانشناس آمریکایی معتقد است در یک جامعه سنتی، اگر دختری با مردی خارج از حلقه اجتماعی تعریفشده معاشرت کند، به همان اندازه از سوی جامعه قضاوت و سرزنش خواهد شد که یک انسان کژدیس برای ترجیح دادن خواب عصر به پیادهروی عصرگاهی به خود عذاب وجدان و احساس گناه خواهد داد.
هنریچ میگوید جامعهای که اقتصاددانان رفتاری روی آن مطالعه میکردند، نهتنها مشتی از خروار نیست، بلکه نوک کوه یخی از انسان را شامل میشود. برای تحلیل رفتار «انسان» عوامل مختلفی ایفای نقش میکنند که با تحلیل «انسان تحصیلکرده و فردمحور غربی» نمیتوان به کلیت آن دست یافت. یکی از اساسیترین این عوامل، فرهنگ است. هنریچ نیز در کتاب خود بر این موضوع تاکید دارد و میگوید: «فرهنگ میتواند مغز، هورمونها و آناتومی انسان را دستکاری کند که میکند و به تبع آن ادراک، انگیزشها، شخصیت، احساسات و بسیاری از ابعاد ذهنی انسان متحول میشود.» او در بخش دیگری از همین اثر بیان میکند که «فرهنگ تمام مدارهای عصبی مغز را از نو سیمپیچی میکند و شیوه تفکر انسان را تغییر میدهد.» عاملی که به نظر میرسد بنیانگذاران اقتصاد رفتاری در معادلات خود چندان به آن توجه نکردهاند. به بیان او بخشی از مسیحیان، طی قرون متمادی، زمینهساز گسترش مجموعهای از باورها و هنجارهای اجتماعی شدند که مقولاتی همچون ازدواج، خانواده، وراثت و مالکیت را در گوشههایی از اروپا دستخوش تغییر کرد. در نتیجه این تغییرات انسانهای کژگونه امروزی به وجود آمدهاند که با انسانی که در طول تاریخ میزیسته یا انسانهایی که در باقی قارهها و کشورها هستند متفاوت است.
هنریچ معتقد است انسان مدرن به واسطه تجربه زیستهای که داشته کمخطاتر نیست، بلکه خطاهای شناختی انسانها متاثر از عوامل زیستی و محیطی متعددی است که موجب پدیداری طیف مختلفی از خطاها میشود. به بیان او اقتصاد رفتاری برای افزایش دادن اعتبار خود، باید رفتار طیف بیشتری از انسانها را مطالعه و بررسی کند. با وجود اینکه دنیل کانمن این انتقاد هنریچ را رد کرد و گفت یافتههای اساسی اقتصاد رفتاری قابل تعمیم به تمام انسانها هستند، پسر او، گیدئون کانمن (پسر دنیل کانمن) بخشی از انتقادات هنریچ را پذیرفت و گفت که باید از نمونههای متنوعتر استفاده شود، اما به هر صورت هردو ادعا کردند یافتههای اصلی اقتصاد رفتاری حتی در میان جمعیتهای غیرWEIRD نیز صادق است. به نظر میرسد کانمن پدر و پسر دچار خطای اثرمالکیت شدهاند!
در مقابل اما برخی اقتصاددانان رفتاری مانند ارنست فر و کیت ویلکینگ، اذعان کردند که نظرات هنریچ درست است و باید تنوع فرهنگی را در مطالعات اقتصاد رفتاری لحاظ کرد. از دیگر سو، میشل کلین و آدام اوسولیونسکی استدلال کردند که مشکل واقعی، کمبود منابع برای انجام مطالعات گسترده بین فرهنگی است، نه عدمآگاهی از این موضوع. در نهایت میتوان گفت اقتصاد رفتاری، با وجود جذابیتهایی که دارد خود نیز دچار خطا شده و برای رسیدن به نظریاتی قابل اعتمادتر، راه طولاتیتری در پیش دارد.