سرنوشت نظم لیبرال
پس از جنگ جهانی دوم، ایالاتمتحده و شرکای آن، به قول جان ایکنبری، «نظم بینالمللی چندوجهی و گسترده را ایجاد کردند که حول محور باز بودن اقتصادی، نهادهای چندجانبه، همکاری امنیتی و همبستگی دموکراتیک سازماندهی شده بود.» هدف این نظم ایجاد چرخهای بافضیلت بود که در آن شبکهای از دموکراسیها بیشتر تجارت کرده و موسسات بیشتری ایجاد میکردند و به نوبه خود «دولت نمایندگی» و بازارهای آزاد را در سراسر جهان تثبیت و منطقه در حال گسترشی از صلح را ایجاد میکرد. بسیاری از نیروها نظم لیبرال جهانی را دامن میزدند: از تغییرات تکنولوژیک گرفته تا معماران فردی مانند فرانکلین روزولت و هری ترومن.
مهمترین موتور همانا تهدید یا ظهور سهقدرت بزرگ خطرناک در دهه ۱۹۴۰ بود: آلمان نازی، امپراتوری ژاپن و اتحاد جماهیر شوروی. «کایل لاسکورتز» در کتاب خود به نام Orders of Exlusion نشان داده است که طی قرنها، نظمهای بینالمللی اغلب برای مهار یک تهدید ایجاد شدهاند: از نظم حاکمیت دولت پس از جنگهای ۳۰ساله و نظام کنسرتها پس از جنگهای ناپلئونی (که هدف آن حفاظت از سلطنتهای محافظهکار بود) تا دیدگاه ویلسونی درباره خودمختاری ملی پس از جنگ جهانی اول (مقابله با پیام بلشویکی).
در همین راستا، در دهه ۱۹۴۰، خطر بزرگ برلین، توکیو و مسکو؛ ایالاتمتحده و شرکای آن را برانگیخت تا اختلافات خود را کنار بگذارند، بر وسوسه تمرکز بر مسائل داخلی غلبه کنند و نظم لیبرال جهانی را به وجود آورند. دموکراسیها دو انتخاب داشتند: با هم یا جدا از هم باشند. واشنگتن به ایجاد نهادهایی مانند سازمان ملل، صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) کمک کرد. ایالاتمتحده به کشورهای دوست دسترسی به بازار خود و همچنین کمکهای اقتصادی از طریق طرح مارشال را ارائه کرد. به نوبه خود، شبح در حال ظهور ارتشسرخ، متحدان را تشویق کرد تا حضور نظامی طولانیمدت آمریکا در خاک خود را بپذیرند و کشورهای اروپایی را تشویق کرد تا اقتصادهای خود را در جامعه اروپایی (که به اتحادیه اروپا تکامل یافت) ادغام کنند.
همه این ابتکارات دارای یک هدف ایدهآلیستی بودند، اما هیچ یک از آنها بدون تهدید امنیتی رخ نمیداد. خطر شدید در دهه ۱۹۴۰ نیز سیاست داخلی ایالاتمتحده را متحول کرد. آمریکاییها انزواگرایی بین دو جنگ را کنار گذاشتند، از کارزار جنگ جهانی دوم و همچنین مبارزه جهانی علیه کمونیسم حمایت کردند، در یک عصر استثنایی دوحزبی گرد هم آمدند و از گسترش عظیم دولت فدرال (که در طول جنگ جهانی دوم ۱۰برابر شد) حمایت کردند. خطر فاشیستی و کمونیستی تاثیر بسیار قدرتمندی بر محافظهکاران آمریکایی داشت؛ محافظهکارانی که بر نگرانیهای خود در مورد دولت بزرگ در داخل و شرکای ناسپاس در خارج غلبه کردند و پذیرفتند که برای شکست دادن شرور هر باری را به دوش بکشند. از قضا، ناپدید شدن تهدید شوروی در سال ۱۹۹۱ ممکن است نظم لیبرال جهانی را تضعیف کرده باشد.
بدون وجود ارتش سرخ برای تمرکز ذهنها، دموکراسیها در سراسر جهان فشار یکسانی را برای محافظت از سیستم احساس نمیکردند. کشورهای غربی گاهی همرزمان سابق خود را «مفتخورهایی» میدیدند که حتی از نهادهای بینالمللی بریده بودند. آمریکاییها علاقه خود را به نظم جهانی از دست دادند، مشکلات داخلی را در اولویت قرار دادند و سپس رئیسجمهوری مخالف این نظم (دونالد ترامپ) را انتخاب کردند. پایان اتحاد جماهیر شوروی به این معنی بود که «پایان تاریخ» وجود نخواهد داشت. البته تهدید بهطور خودکار برای نظم لیبرال جهانی خوب نیست. پرسش این است که آیا اقدامات مخرب دشمن بیشتر از اقدامات سازنده دموکراسیهاست؟ از یکسو، نگهبانان نظم لیبرال ممکن است برای غلبه بر خطر، اصول لیبرال را زیر پا بگذارند؛ برای مثال، زمانی که واشنگتن رژیمهای دستچینشده چپ را تضعیف یا سعی کرد رهبران خارجی را در طول جنگ سرد ترور کند.
از آنجا که خطر، محرک نظم است، این اقدامات تند و تیز -یا مواردی از ریاکاری آشکار- یک ویژگی است، نه یک اشکال. شاید برخلاف رویکرد شهودی، تهدیدهای کوچکتر ممکن است در نهایت آسیب بیشتری به نظم لیبرال وارد کنند تا تهدیدهای بزرگتر. در عوض، خطرات نسبتا مبهم میتوانند سیستم را بدون دامنزدن به نظمسازی زیاد محدود سازند. بهعنوان مثال، در سال ۲۰۱۴، روسیه از «مردان سبز کوچک» و جنگ ترکیبی برای تحریک درگیری داخلی در اوکراین و تصرف کریمه استفاده کرد؛ بدون اینکه واکنش شدید غرب را به دنبال داشته باشد. در مقابل، تهدیدهای عظیم، مانند نازیها یا شورویها، میتواند معماری جدیدی از حکومت جهانی را برانگیزد.
جنگ اوکراین چگونه بر نظم لیبرال تاثیر خواهد گذاشت؟ سهسال پیش، ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، هدف خود را بازنگری یا سرنگونی نظم جهانی اعلام کرد: «ایده لیبرال منسوخ شده است.» روسیه به دنبال ایجاد شراکت با چین و سایر کشورها برای به چالش کشیدن نظام تحت رهبری آمریکا و ایجاد جهان چندقطبی جدید بود که مسکو آن را «فرآیند عینی» نامید. حمله روسیه به اوکراین نقض آشکار حاکمیت و هنجارهای دولت در برابر جنگ تهاجمی بود. در ماه سپتامبر، مسکو همهپرسی «شَم» (sham) را در سرزمینهای اشغالی اوکراین انجام داد، سپس آنها را بهعنوان بخشی از روسیه به کشورش ضمیمه کرد. مسکو از وتوی خود در شورای امنیت سازمان ملل برای جلوگیری از اقدام برای پایاندادن به جنگ استفاده کرد. پوتین در داخل کشور مخالفان را سرکوب و روسیه را به دولت پلیسی تبدیل کرد.
با نگاهی به آینده، اگر روسیه بتواند قلمرو تصرفشده اوکراین را حفظ کند، میتواند سایر کشورها را تشویق کند تا چشم طمع بر سرزمینهای همسایه بدوزند. بدتر از آن، استفاده بالقوه مسکو از سلاحهای هستهای در اوکراین ممکن است تابوی استفاده از آنها را بشکند و مسابقه تسلیحاتی جهانی را تسریع بخشد. جای تعجب نیست که مارگارت مکمیلان مورخ چنین نتیجهگیری کرد: «ما از پیش وارد عصر جدید و ناپایداری شدهایم.»