کدام مرهم؛ بر کدام زخم؟
اینکه دو تیم سرمایه ملی هستند و با محبوبیت و توجهی که به آنها وجود دارد، هر تصمیم و تغییری در مالکیت و مدیریت دو باشگاه میتواند تبعات اجتماعی داشته باشد، تردیدی نیست. اما تنها چیزی که برای آینده میتوان پیشبینی کرد تداوم همین محبوبیت و اهمیت اجتماعی است. باید اعتراف کرد تحلیلگری وجود ندارد تا بتواند حتی چند ماه پس از خصوصی شدن دو تیم را پیشبینی کند. اما برای هرگونه تحلیل و سنجش، فاکتورهای در دسترسی از دو باشگاه هست که میتواند تعداد گزینههای محتمل پیش رو را کمتر کند. از مهمترین آنها هم پررنگتر بودن جنبههای اجتماعی و سیاسی دو باشگاه نسبت به وجهه ورزشی آنهاست. با این وصف از تغییراتی که در پیش هستند چه انتظاری باید داشت؟ در سطح مدیریتی دو باشگاه و در لایههای اجتماعی چه انتظاری از خصوصی شدن دو باشگاه وجود دارد و این انتقال چه آثاری در دو حوزه گفته شده خواهد داشت؟
یک) دولتمردان: واقعیت غیرقابل انکار اهمیت این دو باشگاه و نفوذ اجتماعی آنها برای حکومت و مسوولان کشور است. این نفوذ که درباره آن اغراقهایی هم شده، تا امروز مانع از این شده که دولت از اختیار خود برای مالکیت و مدیریت دو باشگاه چشمپوشی کند. میگویم اغراق چون در مقاطع مختلفی مشخص شده که حضور در دو باشگاه یا حمایت دو باشگاه تاثیر چشمگیر و قابلانتظاری در حرکتهای سیاسی و اجتماعی ندارد. برای مثال مدیران شناخته شده دو باشگاه که روی محبوبیت خود حساب ویژهای باز کرده بودند، برای جلب رای مردم و رسیدن به نهادهای انتخابی موفقیت چندانی نداشتهاند. مشابه این اتفاق را بارها در زمان انتخابات مختلف دیدهایم. با وجود توقعات زیاد، سابقه نشان داده حمایت اسطورههای دو باشگاه از چهرههای سیاسی و غیرسیاسی نتوانسته روی رای مردم تاثیر محسوسی داشته باشد. با همه اینها نمیتوان منکر شد که موفقیت یا عدم موفقیت هر یک از دو باشگاه با موجی از رضایت/ نارضایتی عمومی همراه است که بالاترین سطوح مدیریتی ورزش را هم بینصیب نمیگذارد. برای همین هم هست که بهطور طبیعی هر وزیر ورزش یا رئیسجمهوری ترجیح میدهد در زمان او دو تیم در کسب افتخارات موفق باشند. اگرچه معمولا این موفقیتها برای دو باشگاه به شکل همزمان نمیافتد و همین بازتابهای منفی خود را دارد.
با توجه به جمیع این شرایط، تصور اینکه مسوولان کشور حاضر باشند مسوولیت و مالکیت دو باشگاه را به بخشخصوصی واگذار کنند و تماشاگر تصمیماتی باشند که نقشی در آن ندارند، همچنان دشوار است. دولت نخواسته عنان دو باشگاه را از دست بدهد، حتی اگر سالانه میلیاردها تومان برایشان هزینه کند و با فشار افکار عمومی که از شکستها نصیبش میشده کنار بیاید. دولت همچنان مایل نیست تن به چنین تصمیمی بدهد. واگذاری پرسپولیس و استقلال به بخشخصوصی هم این دو نهاد را بهطور کامل از ید دولت خارج نخواهد کرد. اولا که قرار نیست صد در صد سهام دو باشگاه واگذار شود و اگر ۵۰ درصد این سهام در دست دولت بماند، یعنی همچنان صاحب اصلی و تصمیمگیرنده نهایی در آنها دولت خواهد بود. شکل دیگری از واگذاری سهام، فروش آن به شکل بلوکی بود. در این صورت فرض بر این بود که سازمانها و موسساتی هماهنگ با دولت و وزارت ورزش بخشی از سهام دو تیم را تصاحب خواهند کرد و هر تصمیم و سیاستگذاری کلانی با مشورت و تایید بخش دولتی اتفاق خواهد افتاد. به این ترتیب دو باشگاه همچنان زیر سایه دولت خواهند ماند و خطری بابت استقلال آنها متوجه مسوولان نخواهد بود. آنچه امروز با آن مواجهیم هم اگرچه شکل فروش بلوکی نیست، اما انتقالی کاملا کنترل شده است. از حالا تا زمان نسبتا دوری این گمان که پرسپولیس و استقلال مالکانی خصوصی خواهند داشت که میتواند مستقل از مدیران دولتی تصمیم بگیرد و شیوههای اقتصادی و فوتبالی متفاوتی اتخاذ کند، منتفی است. دو باشگاه تا اطلاع ثانوی به شکل علنی یا زیرپوستی نهادهایی خصولتی خواهند بود. به این معنا که یا بخش بزرگ سهام آنها را بنیادها و نهادهای حکومتی، مثل بنیاد مستضعفان یا شستا یا این سازمان یا آن موسسه در اختیار خواهند گرفت یا اگر سهامداران ظاهرا خصوصی باشند، سرمایهدارانی خواهند بود که با هماهنگی دولت وارد این عرصه شدهاند و قرار نیست اجازه بدهند آب در دل کسی تکان بخورد. به این ترتیب، اگرچه بحث خصوصیسازی و واگذاری و فروش سهام دو باشگاه داغ است، در حقیقت قرار نیست تحول بزرگی اتفاق بیفتد. مردم و هواداران همچنان با تصمیمسازانی دولتی مواجه خواهند بود و اگر ستایش یا انتقادی داشته باشند، جایی جز دایره مسوولان را نشانه نخواهد گرفت.
دو) مدیران: مدیریت باشگاه به معنی هیاتمدیره و مدیرعامل و دیگر وابستگان در شرایطی که گفتیم، از همان بخشهایی خواهند آمد که تا امروز آمدهاند. مدیرانی اغلب ناکارآمد و ناکاربلد که بهدلیل وابستگیهای سیاسی، خانوادگی و جناحی انتخاب میشوند و اجازه تغییرات حرفهای و عمیق در دو باشگاه را نخواهند داد. در وضعیتی که انتقال دو باشگاه به بخشخصوصی بهطور کامل غیرمحتمل است، انتظار راه پیدا کردن مدیرانی از بخش اقتصادی و با رویکردهای مدرن و استفاده از تجربههای بینالمللی، بیهوده است. این را هم در نظر بگیریم که با وجود ادامه تحریمها، مسیرهای درآمدزایی دو باشگاه همچنان معطوف به منابع شناخته شده قبلی است. تا زمانی که برندهای بزرگ بینالمللی به بازار ایران راه پیدا نکنند از تبلیغات آنها در فوتبال خبری نخواهد بود و چشمها همچنان به برندها و بنگاههای بزرگ اقتصادی داخلی است. شیوهای از کسب درآمد رابطهای/ رانتی که در گذشته هم بوده و در آینده هم جریان آن قطع نخواهد شد. اما تیپ مدیران مورد وثوق فعلی، نه شناخت و توانی برای استفاده از شیوههای جدید درآمدزایی برای باشگاهها دارند، نه امکان بهرهبرداری از درآمد کپیرایت برایشان فراهم است و نه -بهدلیل خودی بودن- میتوانند به فکر فشار بر صداوسیما برای برگرداندن حق پخش مسابقات باشند. پیشبینی این است که با بسته ماندن دایره انتخاب مدیران، مشکلات مالی مدیریتی کنونی هم ادامه خواهد داشت. حلقه تازه از راه رسیده بهدلیل اینکه مقبولیت خود را نه بهطور کامل از قدرت سیاسی میگیرند و نه جسارت رفتاری آیندهنگرانه و سیستماتیک را خواهند داشت، چه بسا بیش از گذشته نیاز به تایید بلافاصله افکار عمومی را حس کنند و مجبور به اتخاذ ایدههایی پوپولیستی باشند. این هم میتواند منجر به بازگرداندن مدیران امتحان پس داده و شکستخوردهای باشد که با ادعاها و ظاهرسازیهایشان میتوانند باشگاه را باز هم بیشتر در باتلاق بدهی فرو ببرند.
سه) هواداران: اگر چند ماه پیش بود و نمایه بازار سهام چنین پرنوسان نشده بود، میشد توقع داشت که بخشی از مردم هم برای نشان دادن روحیه هواداری، هم برای نوشتن سرنوشت تیم محبوب و هم برای بردن نفع مالی، آستینها را بالا بزنند و در ساعت صفر فروش، همه سهام عرضه شده از طرف دو باشگاه را بخرند. اما ورق برگشته است. حالا اگر رقابتی در کار باشد، بین خریداران قدیمی و سرمایهداران کلان است که قبل از باز شدن بازار سرمایه جلسههایشان را برگزار کردهاند و قرارهایشان را گذاشتهاند. اما پس از عرضه سهام نامهای جدیدی بهعنوان سهامداران عمده دو باشگاه مطرح خواهند شد که هم میتوانند اعتباری
اجتماعی-سیاسی برای خود دست و پا کنند و با وعده و وعید جایی در دل حامیان میلیونی دو باشگاه برای خود بیابند و هم ممکن است با کمی ریخت و پاش مالی بازار کنونی فوتبال و قیمت بازیکنان و مربیان را به هم بریزند. مشکل بزرگ کماکان شفاف نبودن حسابهای مالی است. این دو باشگاه همچنان ضررده هستند و با بدهیهای کلان مواجهند. بدهیهایی که بخشی از آنها قرار است با دادن سهام پاک شود. اما وقتی درآمد هر یک از این دو باشگاه به پای هزینهها نمیرسد و وقتی که وزارت ورزش برای بالا بردن ارزش دو باشگاه مجبور شده، زمین و ساختمانهایی را به دارایی آنها بیفزاید که ارزش واقعی و وضعیت حقوقی تملکشان روشن نیست، هر ولخرجی تازه مفهومی جز زمینگیر کردن و تیره کردن آینده دو باشگاه نخواهد داشت. اغلب هواداران بدون اینکه از سازوکار مالی باشگاه خود اطلاعی داشته باشند و اهمیتی به آن بدهند، ستاره و برد میخواهند. در این میان اگر مدیران حرفهای نباشند که با دل سوزاندن برای سرمایه خود و باشگاه بزرگ، حساب و کتابی ایجاد کنند، در بر همان پاشنه قدیم خواهد چرخید. واقعیت این است که نه میتوان توقع پا به میدان گذاشتن سرمایهداران واقعی و بخش مستقل را داشت، نه سرمایههای تمیزی قرار است به باشگاه تزریق شود، نه امکان بهکارگیری مدیران و متخصصان کارکشته برای اصلاح روند کنونی وجود دارد و نه اساسا زمینه چنین اصلاحاتی در شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور مهیاست. با این اوضاع گویا جز نامی از خصوصیسازی در میان نیست، همانطور که با حرفهای شدن لیگ فوتبال ایران تغییر ویژهای رخ نداد. محتملترین گزینه این است که راه دو باشگاه در انبوهی از توقع انباشته، مدیران فرصتطلب و میادین فوتبال بیبرنامه ادامه پیدا کند تا روزی که راه نفس تازهای پیدا شود.