سه درس در سیاست‌های پولی

بسیاری از مدیران بانک‌های مرکزی طی دهه‌های گذشته تلاش کرده‌اند از نقش ولکر در سیاست‌های پولی بکاهند و بر تراکنش‌های پرریسک بانک‌های تجاری که در دوران ریاست‌جمهوری باراک اوباما با نظارت ولکر انجام می‌شد محدودیت ایجاد کنند. اما نگاه به فعالیت‌های او یعنی حضور در دولت نیکسون، ریاست بر بانک مرکزی در دو دولت و مبارزه با تورم سه درس در بر دارد که سیاست‌گذاران هوشمند می‌توانند از آنها استفاده کنند.

نخستین درس این است که هیچ کشوری یک جزیره نیست. سال ۱۹۷۳ در دوره ریاست جمهوری نیکسون، ولکر معاون وزیر دارایی آمریکا در امور پولی بین‌المللی بود. در آن زمان استاندارد طلا در جهان مورد استفاده قرار می‌گرفت و به دلیل چاپ میزان بالای پول از سوی کشورها برای جبران هزینه‌های جنگ جهانی دوم، نرخ‌های تورم در دنیا به شدت بالا بود. طبق توافق‌نامه برتون وودز مربوط به سال ۱۹۴۴ دلار آمریکا در ارتباط با طلا، به ارز بین‌المللی تبدیل شد که بانک‌های مرکزی کشورهای مختلف باید نرخ برابری مشخص از ارزش ارز خود با آن را حفظ می‌کردند. با این حال رویه یاد شده مشکلاتی در پی داشت. استاد مالی دانشگاه نوتردام و اقتصاددان پیشین فدرال رزرو می‌گوید: «حفظ سیستم نرخ برابری ثابت بر بازارها اثرات منفی گذاشت، زیرا بازارها نمی‌توانستند به راحتی با شرایط جدید هماهنگ شوند.»

در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ همزمان با آنکه وضعیت اقتصادی ژاپن، آلمان و فرانسه بهتر شد و استاندارد زندگی بالا رفت لازم بود ارزش ارزها در این کشورها افزایش یابد. افزایش ارزش پول، سرمایه‌گذاری بیشتری را جذب می‌کرد و زمینه برای رونق بیشتر فراهم می‌شد. اگرچه کشورها گاه اقداماتی برای تغییر نرخ برابری ارز خود با دلار انجام می‌دادند اما از لحاظ مقررات، انعطاف کافی وجود نداشت. ارزش دلار تحت فشار قرار گرفت زیرا ارزش آن بالاتر از حد ذاتی خود در نظر گرفته شده بود، واردات بی‌دلیل ارزان بود و صادرات آمریکا گران‌تر از آن بود که بتواند با کالاهای دیگر کشورها رقابت کند. برای حل این مشکل و بهتر کردن وضعیت اقتصاد آمریکا لازم بود تغییراتی به وجود آید. در واقع باید به دیگر کشورها اجازه داده می‌شد از لحاظ مالی قدرتمندتر شوند. ولکر با حرکت به سمت لغو توافق‌نامه برتون وودز به همه نشان داد که کشورها نمی‌توانند در انزوای اقتصادی زندگی کنند و باید به هم اجازه رشد دهند.

دومین درس این است که انجام وظیفه بالاتر از پست و مقام است. پایان دوره رعایت توافق‌نامه برتون وودز آغاز عصر طلایی اقتصاد آمریکا را تضمین نکرد. ولکر سال ۱۹۷۹ هنگامی که از سوی جیمی کارتر به‌عنوان رئیس بانک مرکزی آمریکا انتخاب شد با چالش‌های بزرگی روبه‌رو بود: بازارهای مالی در دو سال قبل هیچ رونقی نداشتند و نرخ تورم از ۵ درصد به نزدیکی ۱۴ درصد بالا رفته بود. همچنین بازدهی اوراق قرضه پس از کسر نرخ تورم منفی ۳درصد بود. ارزش دلار پایین بود و اوپک قیمت نفت را بالا برده بود. پایان دوره توافق‌نامه برتون وودز پیامدهایی داشت. استاد اقتصاد دانشگاه کالیفرنیا می‌گوید: «آقای ولکر هم در ایجاد زمینه بالا رفتن نرخ تورم در دهه ۱۹۷۰ و هم مهار نرخ تورم در سال‌های بعد نقش کلیدی داشت.»

این فرآیند حاصل افزایش بی‌سابقه نرخ‌های بهره از سوی بانک مرکزی بود. در آن دوران نرخ‌ها به بالاتر از ۲۰ درصد هم رسید. ولکر عملا اقتصاد آمریکا را وارد رکود عمیق کرد تا قیمت‌ها را پایین آورد و این باور را از میان ببرد که قیمت کالاهای مصرفی برای همیشه بالا خواهند رفت. این یک تصمیم پرطرفدار نبود اما ولکر از اینکه به اقتصاد شوک وارد کند تا در مسیر درست قرار گیرد نمی‌ترسید. اقدام ولکر اقدامی بود که روسای قبلی بانک مرکزی هیچ تمایلی به آن نداشتند. برخی از آنها چنین اقدامی را انجام نداده بودند و ادعا می‌کردند که چنین کاری ممکن نیست. کارتر و ریگان مخالفتی با سیاست‌های ولکر نداشتند اما دیگران در دولت آمریکا از سیاست‌های او بسیار ناراضی بودند. این واقعیت که ولکر چنین موضعی اتخاذ کرد و ریسک دوباره انتخاب نشدن را پذیرفت یک درس و مثال بسیار مهم برای روسای بعدی بانک مرکزی است. این مهم‌ترین میراث ولکر است و نشان می‌دهد شما می‌توانید در برابر رئیس‌جمهور و دولت بایستید و این چیزی است که ما اکنون از روسای بانک مرکزی انتظار داریم.

سومین درس این است که تحول در اقتصادها باید با دقت انجام شود. بسیاری از فعالان تجاری و سیاست‌گذاران با نگاه به سودهای بالاتر و فعالیت اقتصادی خواستار کاهش محدودیت‌های قانونی برای صنعت خدمات مالی شده‌اند و این چیزی است که بسیاری از پدیده‌ها از تجارت الکترونیک گرفته تا ارز‌های دیجیتال را ممکن کرده است. اما اشتیاق به پیشرفت همچنین خطرات بالقوه در پی داشته است و این همان واقعیتی است که بحران مالی و رکود اقتصادی یک دهه قبل نشان داد. پس از آن فاجعه، ولکر در تدوین مقرراتی که ریسک‌های بانک‌های تجاری را محدود می‌کرد نقش داشت. خطر اصلی این بود که بیمه فدرال ممکن بود بخواهد از پول مالیات‌دهندگان زیان‌های عظیم را جبران کند. ولکر معتقد بود با بانک‌های تجاری همواره متفاوت برخورد شده و باید همچنان با آنها متفاوت از بانک‌های سرمایه‌گذاری و صندوق‌های سرمایه‌گذاری رفتار شود. برخی با این دیدگاه مخالف بودند و تدوین و اجرای مقررات احتیاطی را آن‌قدر به تعویق می‌انداختند که بحران رخ دهد. استاد دانشگاه جان هاپکینز می‌گوید: «ولکر فردی درستکار بود که همه به او اعتماد داشتند و دقیقا به همین دلیل توانست به این موفقیت‌ها برسد.» ولکر در جایی گفته بود: «مردم می‌گویند من قدیمی هستم و از دنیای جدید خبر ندارم. اکنون پاسخی به این دیدگاه دارم. کسی به من گفت می‌دانید شما مرا به یاد فیلمی که ۵ یا ۱۰ سال پیش دیده بودم می‌اندازید. نام آن فیلم بازگشت به آینده بود. خب بنابراین شعار من این است: می‌خواهم به آینده بازگردم.» ولکر معتقد بود باید تدابیر احتیاطی لازم به‌خصوص برای بانک‌های تجاری اتخاذ شود در غیر این‌صورت شرایط ممکن است از کنترل خارج شود.

روسای بانک‌های مرکزی باید به این سه درس از دوران کاری پل ولکر توجه کنند تا تصمیم‌های شجاعانه بگیرند، نگران موقعیت خود و دیدگاه دیگران نباشند و تدابیر لازم برای کاهش ریسک‌ها را اتخاذ کنند. در این حالت می‌توان امیدوار بود بانک‌های مرکزی به وظیفه خود یعنی حمایت از رونق و ثبات اقتصاد عمل می‌کنند.