دموکراسی زیر تیغ
با این مقدمه کوتاه میتوان گفت پیام کلیدی کتاب جدید دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون یعنی «دالان باریک: دولتها، جوامع و سرنوشت آزادی» این است که چشمانداز آزادی و سعادت در تعادل بین ظلم و ستم دولت و بیقانونی و خشونتی که جامعه به خود دارد تعریف میشود و به تعادل میرسد. چنانچه دولت بیش از حد قدرت بگیرد نتیجهای جز استبداد ندارد و اگر جامعه بسیار قدرتمندتر از دولت باشد هرج و مرج میشود. آن طور که کتاب مطرح میکند فقط یک راه باریک وجود دارد تا به دام استبداد و هرج و مرج نیفتاد که تعداد معدودی از کشورهای غربی توانستهاند به آن برسند. البته حتی اگر کشوری هم در این مسیر باشد، تضمینی نیست که در آن باقی بماند، زیرا تن دادن به یک دولت استبدادی همیشه امکانپذیر است.
کتاب دالان باریک بر پایههای کتاب قبلی نویسندگان یعنی «چرا کشورها شکست میخورند» نیست. در آن کتاب و همچنین نوشتههای دیگرشان آنچه را که نهادهای فراگیر مینامند بهعنوان عامل اصلی پیشرفت اقتصادی و سیاسی معرفی کردهاند. این نهادها حامی حقوق تمامی شهروندان است و بهصورت قانونی میتواند اعمال نفوذ کند. یکی از کشورهایی که نظریات عجم اوغلو و رابینسون را دچار چالش کرده است، چین است. فساد بیحد و حصر و انحصار قدرت سیاسی که در چین حاکم است، وجود هر گونه نهاد دموکراتی را ناممکن کرده است. با وجود این نرخ بیسابقه رشد اقتصادی در چهار دهه گذشته و کاهش چشمگیر فقر را نمیتوان نادیده گرفت و به آسانی از کنار آن گذشت. رابینسون و عجم اوغلو در کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» بیان میکنند که رشد اقتصادی چین از کار افتاده است. آنها بیان میکنند با توجه به اینکه چین نزدیک به ۲هزار و ۵۰۰ سال دارای حکومتی مقتدر و مستبد بوده است، نمیتوان انتظار داشت که این کشور به سرعت وارد مسیر توسعه و آزادی شود. آنها مدعی میشوند که اصلاحات سیاسی و اقتصادی در دورهای کوتاه محتمل به نظر نمیرسد و نیازمند صبوری است.
کشور دیگری که در حال حاضر به نظر میرسد با تز عجم اوغلو و رابینسون دچار تضاد شده است آمریکاست. در زمان نگارش کتاب «چرا کشورها شکست میخورند»، آمریکا بهعنوان نمونه اصلی درخصوص نهادهای فراگیر مطرح میشود؛ کشوری که از طریق توسعه حقوق مالکیت و حاکمیت قانون ثروتمند شده و به مهد دموکراسی تبدیل شده است. اما امروزه آمریکا تحت نظر یک طبقه مرفه است که شعارهای مردمفریبانه میدهد. به نظر میرسد بخشی از کتاب دالان باریک به این علت نوشته شده است تا گزارشی از شکنندگی ظاهری لیبرال دموکراسی را ارائه دهد. نویسندگان، اصطلاح «اثر ملکه قرمز» را به معنای تلاش مداوم برای حمایت از نهادهای سیاسی آزاد و باز به کار میبرند. جامعه مدنی نیز مانند شخصیت موجود در کتاب لوئیس کارول باید سریعتر عمل کند تا رهبران استبدادی و گرایشهای استبدادگرانه آنها را مهار کند.
توانایی جامعه مدنی برای ایستادگی در برابر «لویاتان» ممکن است به نوبه خود به تقسیمات اجتماعی و تکامل آنها بستگی داشته باشد. دموکراسی بهطور معمول از ظهور گروههای مردمی پدید میآید که میتوانند قدرت نخبگان یا اختلافات میان نخبگان را به چالش بکشند. در قرن نوزدهم و بیستم، صنعتی شدن، جنگهای جهانی و تجزیه کشورها منجر به تشکیل چنین گروههایی شد. نخبگان ذینفوذ، به خواستههای مخالفان خود مبنی بر داشتن حق رای برای همگان و عدم تبعیض میان اقشار جامعه توجه کردند. اما همانطور که عیان است لیبرال دموکراسی به موارد بیشتری نیاز دارد همچون حقوقی که از اقلیتها محافظت میکند (آنچه ممکن است ما بهعنوان حقوق مدنی بنامیم). این اقلیتها نه پشتوانه قدرت (مانند نخبگان) دارند و نه از منظر تعداد(مانند اکثریت) شرایط به نفع آنهاست. این امر توضیح میدهد که چرا لیبرال دموکراسی چنین مساله پیچیده و چندبعدی است. دشواری توجه به همه این مسائل و اجرای آن در یک کشور، باعث شده تا لیبرال دموکراسی در کمتر کشوری یافت شود و بسیاری از دولتها نتوانند از عهده آن برآیند.