علم یا نظریه موثر؟
حال این پرسش مطرح میشود که آیا این گروه از دانشمندان شایسته اطمینان هستند؟ واقعیت این است که اکنون باید به برخی سوالات که پیش روی علم اقتصاد قرار دارد با دقت بیشتری نگاه کرد. در واقع سوال اصلی یعنی علم اقتصاد چطور باید خود را درک کند، بسیار مهم است. از زمانی که انجمن آمریکایی اقتصاد در سال ۱۸۸۶ شکل گرفت، اقتصاددانها در این کشور خواهان داشتن جایگاهی ویژه بهعنوان متخصصان سیاستگذاری که دیدگاههایشان بنیان علمی دارد بودهاند. به ویژه در ۵۰ سال اخیر آنها چه شایسته آن بوده و چه نبودهاند، عموما چنین جایگاهی را داشتهاند. البته اینکه یک اقتصاد علم محور چیست برای بسیاری از اقتصاددانها نیز مشخص نیست. همچنین امروزه باید با دقت به این پرسش فکر کرد که آیا اقتصاد یک علم است یا نه.
اگر نظریه اقتصادی در بحران نیست، شایسته است که اقتصاد را علم بدانیم. فیزیکدان دانشگاه هاروارد میگوید: «بهتر است به اقتصاد نه بهعنوان یک علم بلکه بهعنوان یک «نظریه موثر» نگاه کنیم زیرا در این حالت قطعیتی که اکنون در اقتصاد وجود دارد به آن اضافه نمیکنیم و در حوزهای که اصول اقتصاد کارآیی دارد، میتوان از آن به درستی استفاده کرد. برای مثال اصول مکانیک نیوتن برای توصیف مجموعه پدیدهها و ارائه پیشبینیها صادق است و میتوان از آنها در آن حوزهها استفاده کرد اما در ابعاد زیر اتمی به مکانیک کوانتومی نیاز داریم تا رفتار ذرات را توصیف کنیم. مکانیک نیوتنی و مکانیک کوانتومی هر دو در حوزههای خاص خود درست هستند و هیچ یک ادعا ندارند، همواره در هر جا درست است. اگر اقتصاد را یک نظریه موثر بدانیم در واقع محدودیتهای آن را پذیرفتهایم، یعنی حدود و مرزهای صادق بودن اصول آن را به رسمیت میشناسیم.
قوانین نظریه موثر تا جایی که ما به آن مرزها و حدود میرسیم صادق هستند و پس از آن نه. نظریه موثر دارای دانش قابل آزمون و تایید است و برای تایید یک دانش در این نظریه باید روشهایی وجود داشته باشد که عموما مستحکم محسوب میشوند. مفهوم نظریه موثر استانداردی مفید برای نگاه به اقتصاد در اختیار قرار میدهد. مسلما اقتصاددانها فاقد دانش نیستند و بسیاری از اصولی که آنها کشف کردهاند، معتبر و همواره صادق هستند، اما سیاستگذاران اهدافی دارند که بسیار فراتر از این اصول اولیه است. برای مثال آنها مایلند با سیاستهای مالی اقتصاد را به رونق برساند یا بازارهای بزرگ و پیچیده را شکل دهند و در اینجاست که درباره توانایی علم اقتصاد یا نظریههای اقتصادی در انجام چنین وظایفی تردید به وجود میآید.»
بارها اثبات شده که اگر محدودیتهای اقتصاد را به رسمیت نشناسیم، از اصول آن در حوزههایی استفاده میکنیم که در نهایت پیشبینیها و توصیفها اشتباه از آب در میآیند. آنگاه دچار سردرگمی میشویم و گاه تصور میکنیم نظریههای اقتصادی کلا بیفایده هستند. اما این واقعیت که برخی اقتصاددانها توانستهاند رکودها را پیشبینی کنند، به این معناست که امکان بهره بردن از اصول اقتصاد برای پیشبینی وجود دارد و برای بالا بردن این احتمال باید نقایص اقتصاد را کاهش داد. برای مثال شیوههای تعمیم الگوها میتواند دقیق تر شود یا اقتصاددانها میتوانند با دانشمندان علوم اجتماعی، روانشناسان اجتماعی و ... همکاری داشته باشند تا به دیدگاهی دقیقتر درباره آنچه در آینده رخ خواهد داد برسند.
البته از آنجا که اقتصاددانها باید رفتار انسانها را پیشبینی کنند، این کار ذاتا محدودیتهایی دارد و هرگز نمیتواند بهطور مطلق امکانپذیر باشد. در واقع عدم قطعیت جزء ماهیت پیشبینی در تمام علوم انسانی است. فرضیات در هر مکتب اقتصادی بر نتیجهگیریها و پیشبینیها اثر میگذارد. برای مثال مکتب اقتصادی شایع در دانشگاههای شیکاگو، مینه سوتا و روچستر دارای فرضیات متفاوت با فرضیات مکتب شایع در دانشگاههای امآیتی، هاروارد، ییل، استنفورد و برکلی بوده است. گروه اول معتقدند تلاش برای کنترل بیکاری با استفاده از سیاستهای پولی و مالی بی فایده است، در حالی که گروه دوم نگاهی دقیقا متضاد دارند. اقتصاد رفتاری که در آن به سوگیریهای انسان و اثرات مختلف این سوگیریها بر رفتار او توجه میکند، مدتی است توجه بسیاری از اقتصاددانها را به خود جلب کرده زیرا با در نظر گرفتن این عوامل میتوان با دقت بالاتر رفتار اقتصادی انسانها را درک و پیشبینی کرد. به نظر میرسد نظریه اقتصادی به سمت تکامل پیش میرود و این خبری خوب است.
ارسال نظر