سندروم بیتفاوتی
قرائت دیگری نزدیک به این مضمون از اروینگ گافمن، جامعه شناس کانادایی، با عنوان «بیاعتنایی مدنی» (Civil inattention) است. او این مفهوم را نوعی مدیریت تعاملهای اجتماعی از سوی کنشگران در زندگی روزمره میداند. تعاملات شهری کنشگران مبتنی بر نظم از پیش نوشته شدهای است که بخشی از آن بهواسطه همین بیاعتنایی مدنی تحقق مییابد. کنشگران همدیگر را بیگانه میپندارند که نمیتوانند خیلی از نظر فیزیکی و روانی به یکدیگر نزدیک شوند؛ رعایت فاصلهها و مرزها مفروض کنشگران فردی است.
بر اساس این نظریهها وجود نوعی احساس بیگانه بودن در میان تعاملات اجتماعی در قلمروهای شهری دیده میشود. شهرنشینان برخلاف مردمان سکونتگاههای دیگر مانند روستاها نسبت به یکدیگر احساس بیگانگی میکنند. این بیگانگی نیز زمانی بیشتر حاد میشود که ساکنان شهری احساس کنند که محیط شهری ساخته و پرداخته آنها نیست. آنها خود را در برابر ساختمانها و سازههای شهری، عناصر و مولفههای شهری بیگانه مییابند چون نه در زمینهسازی آنها و نه در ایجاد و تولید آنها هیچ نقشی نداشتهاند از این رو نسبت به شهر و اتفاقات آن تعلق خاطری ندارند که در پی آن مشارکت آنها پایین میآید. شعار «شهر ما خانه ماست» زمانی تحقق مییابد که ساکنان آن در شکلگیری خانه خود نقش داشته باشند. زمانی که این خانه از سوی عاملان قدرت اقتصادی و سیاسی، مدیران شهری، دلالان فضا و مهندسان ساخت و ساز ساخته میشود و در هیچ مرحلهای از تولید شهر، از ساکنان آن نظر خواهی نمیشود، طبیعی است که آنها نسبت به آن بیگانه باشند و نسبت به اتفاقات آن بیتفاوت. اینجاست که موضوع تعلق خاطر ارتباط نزدیکی با مشارکت اجتماعی اعضای جامعه و گفتمان شهروندی و به دنبال آن با جامعه مدنی و حوزه عمومی دارد.
در همین راستا آدمیان نه تنها خود را بیگانه با شهر میبینند و احساس تعلقی به آن نمیکنند بلکه سایر ساکنان شهری و کسانی که در طول شبانه روز در کوچه و خیابان میبینند را همچون سازهها و عناصر شهری بیگانههای انسانی مییابند. بنابراین در تجربه زیست شهری من، من دائما با غریبهها و بیگانههایی سرو کار دارم که آنها فقط میتوانند در نقشهای رسمی برایم فهم و تعریف شوند. تنها آنها از طریق نقشهای رسمی و تعریف شده میتوانند مورد پذیرش واقع شوند. در جامعهای که فضاهای غیررسمی محدود و بسته باشد، این موضوع آزاردهندهتر است؛ در چنین شرایطی به نظر میرسد که از فضاهای شهری انسان زدایی شده است.
گاهی اوقات ممکن است ما در برابر بسیاری از مسائل و آسیبهای اجتماعی در زندگی روزمره مانند فقر، تکدیگری، کودکان کار خیابانی، نزاعهای خیابانی، حوادث شهری و... بیتفاوت باشیم. بسیاری از این نابهنجاریها مانند نابهنجاریهای صوتی و حسی از نوع زیملی است که شهرنشینان به حضور آنها عادت کردهاند. برخیها بیتفاوتی نسبت به این نابهنجاریها را نمیپسندند و انتظار دارند که فرد در مواجهه با این دست از مسائل یا حوادث از خود واکنشی نشان دهد، اما اساسا در فرآیند توسعه عقلانیت در روابط نهادی و سازمانی، شهر به مثابه مجموعهای از نهادهای خدماتی تعریف شده است که از طریق آنها به این مسائل پاسخ داده شود. از این جهت است که از شهروندان مالیات و عوارض و سایر منابع اخذ میشود که در جهت رفع معضلات اجتماعی به کار گرفته شود. در چنین وضعیتی بیتفاوتی در نهایت پاسخی عقلانی ومنطقی به این دست شرایط شمرده میشود و خود ناشی از اعتماد به نهادهای مدنی است. در عین حال ممکن است که این نوع رفتار به ظاهر عقلانی، منطقی و سرد، وجه اخلاقی و انسانی اعضای جامعه را کمرنگ و در شرایطی نابود کند.
به نظر میرسد وجود حساسیتهای انسانی تا اندازهای برای پاسداری از اخلاقیات جامعه لازم و ضروری است. البته بیتفاوتی چه در فرهنگ ما و چه در سایر فرهنگهای سیاسی امری ناپسند و به دور از ارزشهای انسانی و اجتماعی پنداشته میشود. در فرهنگ ایرانی بیتفاوتی انسانها را با واژههای دیگری چون بیغیرتی و بیرگی نسبت میدهند که شاید این ادبیات برخاسته از اهمیت روابط خویشاوندی و خونی در جامعه باشد. ما به فرزندان خود آموزش میدهیم که بیشتر و شاید هم تنها باید به اعضای خانوادهشان تعصب و غیرت داشته باشند. خانواده همچون ملت نوعی اسطوره است که هویت فردی من تنها در ارتباط با این هویتهای جمعی میتواند معنا و ضرورت داشته باشد. بیشک خانواده یکی از نهادهای مهم و صاحب قدرت و منزلت در جامعه ما است که تا اندازه زیادی فرهنگ خود را بر فرهنگ کلان سیاسی و اجتماعی جامعه تحمیل میکند. به این معنا که حوزههای عمومی و حتی حوزههای رسمی تحت تاثیر باورها، ارزشها و هنجارهای خانوادگی یا شبهخانوادگی ساختار مییابد. در نتیجه این حوزهها نمیتوانند بهطور مستقل نقشها و الزامات فرهنگی متناسب با آنها را توسعه دهند. از این جهت آنها حوزههای مستقلی محسوب نمیشوند، از این رو رشد نمیکنند و نحیف و ناکارآمد باقی میمانند. اگر بپذیریم که شهر فضایی است برای اجرای تعاملات ناظر بر حوزههای عمومی، رسمی و سازمانی و بیتفاوتی سم مهلکی برای آنها و در نتیجه برای ساختارمند شدن جامعه است، آنگاه باید بپذیریم که گفتمان خانواده باید تغییر کند و خود را متناسب با الزامات جدید زیست شهری منطبق کند.
با وجود تمامی اینها «توجه کردن» و «مورد توجه قرار گرفتن» امری است انسانی و میتوان گفت از نیازهای شبه غریزی ماست. در جهان کنونی که مادیت گرایی و کمیتپذیری روابط اجتماعی، چهرهای خشن و زمخت از زیست شهری را به تصویر میکشد، ضرورت وجودی آنها بیش از پیش احساس میشود. هرچقدر متن، صدا و آهنگ شهری انسانی تر باشد ما بیشتر فراخوانده میشویم تا آن را انسانی بخوانیم و با آن همآواز شویم و در چنین شرایطی شاید بتوان گفت که انسانها دیگر بیتفاوت نخواهند بود.
ارسال نظر