فرصتسوزی تاریخی
از این روست که کار اصلاحگریِ جدی به هیچ رو ساده نیست، برای هر اصلاح اساسی باید وضعیت جاری امور را تغییر داد، چنین تغییری حتی با نیت خیر نیز کسانی را میرنجاند و ناخرسند میکند، آنهایی که نسبت به گذشته چیزی را از دست دادهاند، از اصلاحات استقبال نخواهند کرد. رویارو شدن با ناراضیها به ویژه اگر تعدادشان کم نباشد؛ چالش کوچکی نیست. یک نمونه خوب از این دست را میتوان در اصلاحات اقتصادی جدی در کشورها دید؛ ایجاد هر تحولی در اقتصاد و شیوه توزیع منابع در جامعه میتواند مخالفان بسیاری به بار آورد. از دهه ۱۹۸۰ به این سو که اصلاحات موسوم به نئولیبرالیسم در بسیاری از کشورهای جهان دنبال شده است، میتوان دید که سروصداها و اعتراضهای زیادی بلند شده است. از نظر اقتصادی کمتر کسی تردید دارد که «واقعی» شدن قیمتها و نزدیک شدن به سازوکار بازار و باز شدن اقتصاد، اغلب نسبت به دیگر گزینههای در دسترس کارآیی بیشتری نشان میدهد؛ ولی این حرکت به سوی «واقعی» شدن و «بازاری» شدن اقتصاد برای بسیاری ناگوار است، منظور هم تنها نورچشمیها و بهرهمندان از امتیازهای دولتی نیست، شهروندان عادی هم که پیشتر از ارزانی نسبی برخی کالاها و به اصطلاح نوعی «امنیت اقتصادی» برخوردار بودند، این تغییرها را چندان خوش نمیدارند، هرچند در بلندمدت به سود آنها باشد. این دوران گذار و «از شیر گرفتن» اقتصاد کشورها از حمایتها و مداخلههای دولتی چالش بزرگی به شمار میآید. در ایران هم قضیه برای بسیاری آشناست، از سالهای دهه ۱۳۷۰ به این سو هر از چندی خبری در این باره میشنویم. از برخی شورشهای شهری و کارگری گرفته تا اعتراضهای پس از طرح هدفمندی یارانهها و واقعی شدن قیمت سوخت. با این حال روی هم رفته و در مقایسه با بسیاری کشورهای دیگر چنین مواردی پرشمار و گسترده نبودهاند.
راه حلهای کلی برای رویارویی با تبعات اجتماعی این اصلاحات اقتصادی کم و بیش روشن هستند و در عمل ترکیبی از آنها به کار گرفته میشود و بد نیست شرحی مختصر از آنها داده شود. اهالی سیاست باید فشار جراحی اقتصادی را برای مردم تحملپذیر کنند و یکی از گزینههای در دسترس آنها برای این کار ترفندهای پوپولیستی و گاه شوراندن بخشی از جامعه علیه بخش دیگر است؛ در واقع از آنجا که نمیشود همه را راضی نگه داشت، برخی با نوعی مکانیزم نفرت پراکنی این فشار را مدیریت میکنند؛ منطق کلی این است که با نشان دادن کسانی که از وضع قبلی نفع میبردهاند و تاکید بر برخورداری نسبی آنها فضای روانی برای تحول اقتصادی را فراهم کرد؛ پررنگ کردن نابرابری در دسترسی به مواهب اقتصادی و ضرورت تغییر وضعیت محرکی قوی برای تغییر خواهد بود که درد ناشی از آن را هم تسکین میدهد.
هرچند پوپولیسم کم و بیش به درجاتی در سیاست اجتنابناپذیر است، ولی یک نمونه آشکار از این اقدامات را در دولتهای نهم و دهم در قضیه واقعی کردن حاملهای انرژی میتوان دید؛ زمانی که برای توجیه بالا رفتن قیمت آب صحبت از این میشد که این روی مردم عادی با مصرف متعارف اثر چندانی ندارد، ولی حالا آنقدر مهم نیست اگر ثروتمندان استخر خود را با آب ارزان پر نکنند! چنین اقداماتی هرچند در کوتاهمدت موثر جلوه میکند، ولی استفاده افراطی از آن، شکافهای جدی در جامعه ایجاد میکند که در ایران هم میشود پیامدهایش را دید.
رویکرد دیگری که نمونه آن را میتوان در اصلاحات اخیر عربستان دید، استفاده از دشمن خارجی برای انسجامبخشی به مردم جامعه است، برخلاف رویکرد قبلی (پوپولیسم) که بیشتر دشمنان داخلی برجسته میشدند، اینجا تاکید بر دشمنان خارجی است. وقتی برای افراد این تصور وجود داشته باشد که موجودیت یک جامعه در حال تهدید است و دشمن مترصد آسیب رساندن به آنهاست؛ تحمل فشارهای اقتصادی با بهانه حفظ موجودیت کشور سادهتر میشود و اعتراضهای جدی صورت نمیگیرد. اینجا مصلحت بزرگتری در کار است و وجود دشمن در بیرون مرزها دلیلی موجه برای تاب آوردن در برابر فشارهای درون مرز است.
راهکار دیگری که میتوان آن را شاید موثرترین شیوه در نظر گرفت؛ اقناع نخبگان و گروههای مرجع شهروندان است، کم و بیش در همه جای دنیا اکثریتی از مردم ترجیح میدهند که از کالا و خدمات ارزان و یارانهای بهره بگیرند و مالیات کمی بپردازند و به وام کم بهره دسترسی داشته باشند؛ اصلاحات اقتصادی جدی در عمل فاصله گرفتن از همه این مطلوبیتهاست؛ دشوار بتوان با استدلال منطقی بسیاری از مردم عادی را واداشت که منفعت کنونی را رها کنند و به آینده بیندیشند، این در جامعهای کوتاهمدت (به نقل از دکتر همایون کاتوزیان) مثل ایران بسیار دشوارتر هم میشود؛ در جامعهای که بهصورت تاریخی و طی زمان مردم آموختهاند که افقهای کوتاه را باید در نظر داشته باشند و به اصطلاح «دم را غنیمت است» به سادگی نمیتوان کار را پیش برد. نارضایتیها در بین تودهها طبیعی است، ولی در مورد نخبگان فکری و روشنفکران جامعه باید نگاه متفاوتی داشت.
آنها باید به ضرورت اصلاحات متقاعد شوند و به آن باور داشته باشند. این «لشکر اندیشه» کسانی هستند که میتوانند جای خالی اعتماد شهروندان به دولت را پر کنند؛ نفوذ آنها در شهروندان نرمتر و موثرتر است و میتوانند نقش ضربهگیر در اصلاحات اقتصادی را بازی کنند. اندیشه نخبگان در میان تعداد زیادی از مردم میچرخد و تقلید میشود، اگر جو غالب در میان آنان تایید یک تحول باشد، میتوان به به بار نشستن آن امید داشت، ولی اگر چنین نباشد، بعید است تحول جدی و ماندگاری را شاهد باشیم.
دولت به ویژه پس از انتخابات اخیر با مشارکت گسترده مردم بخت یک اصلاح جدی در اقتصاد بیمار ایران را داشت، حمایت اجتماعی مناسبی وجود داشت که فرصتی بیبدیل برای تحول را پیش رو میگذاشت، ولی در مدتی کوتاه انگار که ورق برگشت، بیعملی مزمن و سوء تدبیرها نوعی ناامیدی را میان نخبگان و مردم عادی به وجود آورد. صبر که گاهی تاکتیکی مناسب برای پیشبرد کارهاست، اگر بهعنوان استراتژی و توجیهی برای بی عملی تلقی شود، بسیار ویرانگر خواهد بود و این درست چیزی است که در این ماهها شاهد آن بودیم، اتفاقات ناگوار کم نبود، بودجه سال ۹۷ نشان از دولتی فربه داشت که برای تامین مخارجش دست به دامن هر منبع در دسترس شده است، واقعیسازی قیمت ارز با تکدر خاطر اهالی سیاست روبهرو میشد، دولت در قیمتگذاری کالاها وارد میشد و عوارض واردات کالاها را بالا میبرد، در زمینه بسیاری از بحرانهای اقتصادی مانند آنچه در بانکها در جریان است، در عمل حرفی برای گفتن نداشت و رویکرد مشخصی برای بازگرداندن رونق به اقتصاد پیشنهاد نمیشد.
از مخالفان انتظاری نیست، ولی دولت حتی در اقناع موافقان خود هم خوب عمل نکرده و نقدهای گسترده اخیر گواهی بر این مدعاست. دنبال کردن سیاستهای غلط و دور از منطق اقتصادی حتی اگر بتوان توجیهی سیاسی برای آن تراشید، نخبگان جامعه را ناامید خواهد کرد، یادمان باشد بحران اجتماعی پیش از مردم عادی در میان نخبگان شیوع پیدا میکند و متاسفانه گویا این عارضهای است که دولت اعتدال گرفتار آن شده است، پیشنهاد نگارنده برای دولتمردان کشورمان این است بیش و پیش از هر اقدامی برای اقناع «لشکر اندیشه» و نخبگان ایرانی چارهای بیندیشید، روزهای سختی در پیش داریم.
امیرحسین خالقی
دکترای سیاستگذاری عمومی دانشگاه تهران
ارسال نظر