اسبِ عصاریِ سیاست و «تب زلزله»

واقعیت این است که عوارض زلزله‌های ایران فقط گریبان مردم زلزله‌زده را نمی‌گیرد، بلکه هر شهروند ایرانی را دچار بحران فکری و روحی می‌کند و موجب از میان رفتن حس اعتماد به نفس او می‌شود. اینکه می‌بینیم تلفات ما با زلزله‌ای ۷ ریشتری صد برابر یا حتی بیشتر از تلفات زلزله مشابه در دیگر کشورها است، دچار خودکم‌بینی شده و حتی خجالت‌زده می‌شویم. چندان غیرطبیعی نیست که در چنین وضعی اولین واکنش غریزی ما پس از هر زلزله که کم هم نیست و به‌طور متوسط در هر ۱۰ سال یک مورد قابل توجه آن رخ می‌دهد، آستین‌ها را بالا می‌زنیم و تختی‌وار به سوی مناطق زلزله‌زده روانه می‌شویم تا بلکه به مردم بلادیده کمک کنیم. در این راه نه سازمان داریم نه اطلاعاتی و نه حتی تخصصی و از همه مهم‌تر نه تداومی در کمک رساندن. هنگامی هم که به منطقه می‌رویم نمی‌دانیم از کجا شروع کنیم؛ یا اگر هم بدانیم، نمی‌دانیم چگونه شروع کنیم و برای توجیه رفتار خودمان چاره‌ای نداریم که نهادهای رسمی را منفی‌تر از آنچه هست، معرفی کنیم.این تب زلزله است که چند روزی یا حداکثر چند هفته طول می‌کشد و تمام می‌شود و مردم زلزله‌زده از عرصه خبری خارج؛ و کمک‌کنندگان نمایشی نیز خسته و درمانده می‌شوند و حضور در منطقه نیز دیگر جذابیت بصری و تبلیغی ندارد. مهم‌تر از همه اینکه واقعا کار آنان نیست که این فرآیند را ادامه دهند. پرونده این زلزله بسته می‌شود تا نوبتی دیگر و تکرار همین وضع، بدون اینکه گامی به پیش رفته باشیم و همچنان دور این آسیاب دوار در حال گشتن هستیم.

واقعیت این است که به قول مرحوم مظفرالدین شاه، ما همه چیزمان به همه چیزمان می‌خورد. اگر در قرن ۲۱ هنوز ساختمان‌های کاهگلی بنیاد اصلی مصالح ساختمانی در روستاها هستند که در اثر زلزله، بیشتر مردم بر اثر خفگی ناشی از آوار کوهی از سنگ و خاک می‌میرند تا بر اثر ضربه و خونریزی، طبیعی است، چنین جامعه‌ای نمی‌تواند سازمان امداد و نجات پیشرفته‌ای داشته باشد. هنگامی که سریال‌های آلمانی و غربی‌، «هلی‌کوپتر امداد» یا «امداد کوهستان» را دوبله می‌کنند و مردم می‌بینند، حتما انتظار دارند که در ایران هم سازمان و نهاد امداد و نجات آنان چنین باشد! ولی هنگامی که ساختمان‌های ساخته‌شده از تیر چوبی و سنگ و خاک را می‌بینیم که چگونه بر اثر زلزله بر سر ساکنان آن آوار شده‌اند، طبعا سازمان امداد و نجات آن نیز حداکثر کمی تا قسمتی از این بهتر خواهد بود ولی این سازمان امداد و نجات هرچه هم باشد باز هم کسی نمی‌تواند به صفت فردی جانشین آن شود. تنها راه، بهبود کارآیی این سازمان‌ها است. اگر می‌خواهیم به آسیب‌دیدگان احتمالی کشورمان کمک کنیم، بهترین راه حضور داوطلبانه در این سازمان‌ها و به‌طور مشخص هلال احمر است.

متاسفانه پیش‌فرض‌های سیاسی ما در رد دولت‌ها اجازه نمی‌دهد تصمیم درستی بگیریم. به‌طور قطع و یقین سازمان‌های رسمی، از بسیاری جهات ضعیف و ناکارآمد و حتی در مواردی فاسد هستند. ولی فراموش نکنیم که در نهایت بیشترین کمک‌ها از طریق همین نهادها دریافت و توزیع می‌شود. ایجاد هر حرکت موازی با آنها از یکسو موجب تضعیف بیشتر آنان و از سوی دیگر موجب تداخل فعالیت‌ها می‌شود. تمام کسانی که در روزهای اولیه بحران ناشی از زلزله به مناطق زلزله‌زده می‌روند، اولین چیزهایی را که می‌بینند، زیادی جمعیت و بی‌نظمی فراوان و عدم تخصص افراد حاضر و از همه بدتر مصرف قابل توجه کمک‌های غذایی و آشامیدنی از سوی این افراد است. ضمن اینکه چنین حضوری منشأ بروز برخی فسادها نیز می‌شود.

مشکل ما این است که گمان می‌کنیم اگر اداره امور در ید با کفایت ما باشد کارها سالم و درست پیش خواهد رفت. ولی کمتر به این نکته توجه می‌کنیم که فساد و ناکارآمدی کمک‌های سازمان‌نایافته که از طریق افراد ارسال می‌شود، اگر از فساد و ناکارآمدی نهادهای رسمی بیشتر نباشد، کمتر نیست، با این تفاوت که در مورد این نهادها می‌توانیم پرسشگری کنیم و آنان را پای میز حساب و کتاب بکشانیم، ولی اجرای این کار درباره افراد و گروه‌های غیررسمی تقریبا غیرممکن است. از سوی دیگر اگر اصرار داریم و بخواهیم مستقل از نهادهای رسمی وارد فعالیت شویم، در این صورت می‌توانیم یک نهاد مدنی ویژه این کار ثبت و تاسیس کنیم ولی زحمت این کار را هم به خودمان نمی‌دهیم و همچنان در پی تکرار اشتباهات گذشته هستیم. در بهترین حالت در پی انجام یک طرح فانتزی هستیم، بلکه مردم از انرژی خورشیدی و پاک استفاده کنند تا لایه ازن دچار مشکل نشود.در پی این کار نیز حتما در ابتدای دروازه ورود به روستا به رسم صاحبان قدرت بنای یادبودی به مناسبت کمک‌های بی‌دریغ فلان فرد یا بهمان شخص به زلزله‌زدگان ساخته خواهد شد. تب‌ زلزله، خیلی زود با یک استامینوفن از میان خواهد رفت، ولی این اسبِ عصاریِ سیاست، همچنان دور خود خواهد چرخید تا وقتی که خسته و درمانده شود. کی؟ خدا می‌داند.