ریشههای پیرسالاری
سیدعمادالدین خاتمی
دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه تهران
این روزها مساله جوانگرایی و بهرهگیری از جوانان متخصص در جایگاههای مدیریتی کلان کشور، نقل اکثر محافل سیاسی است. نمودار میانگین سنی اعضای دولتهای پس از انقلاب اکیدا صعودی بوده و در حال حاضر از مرز ۶۰ سال عبور کرده است. همچنین جوانترین فرد -یعنی سورنا ستاری- تنها فرد زیر ۵۰ سال دولت یازدهم به حساب میآید. در ردههای بعدی و معاونان وزرا نیز وضعیت چندان بهتر نیست. همانطور که مشخص است، جمهوری اسلامی و به ویژه اصلاحطلبان در فرآیند جانشینپروری با مشکل جدی مواجه هستند.
سیدعمادالدین خاتمی
دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه تهران
این روزها مساله جوانگرایی و بهرهگیری از جوانان متخصص در جایگاههای مدیریتی کلان کشور، نقل اکثر محافل سیاسی است. نمودار میانگین سنی اعضای دولتهای پس از انقلاب اکیدا صعودی بوده و در حال حاضر از مرز 60 سال عبور کرده است. همچنین جوانترین فرد -یعنی سورنا ستاری- تنها فرد زیر 50 سال دولت یازدهم به حساب میآید. در ردههای بعدی و معاونان وزرا نیز وضعیت چندان بهتر نیست. همانطور که مشخص است، جمهوری اسلامی و به ویژه اصلاحطلبان در فرآیند جانشینپروری با مشکل جدی مواجه هستند. اما مساله جانشینی و به تعبیری، بحران جانشینی در کشور، عمیقتر از آن چیزی است که به نظر میرسد و تنها مربوط به جایگزینی مدیران ارشد مسن، با جوانان متخصص نیست.
مساله جانشینی اگر جدیترین چالش حال حاضر جمهوری اسلامی نباشد، مطمئنا یکی از جدیترین آنها به شمار میرود. هرچند علل کلی وقوع چنین وضعیتی را میتوان بررسی کرد، اما در یادداشت حاضر تلاش میشود تا بیشتر به مساله جوانان و چرایی عدم حضور آنان در مناصب کلان و کلیدی کشور پرداخته شود.مدیران اوایل انقلاب به واسطه شرایط خاص آن دوران عموما بسیار جوان بودند. در آن دوره افرادی همچون احمد توک لی در 30 سالگی و بیژن نامدار زنگنه در 31 سالگی به وزارت رسیدند. همین مجموعه تقریبا تا 20 سال زمام امور را دست داشتند. در دوره اصلاحات نسل جدیدی از مدیران وارد عرصه مدیریت کلان شدند؛ افرادی که متولدین نیمه دوم دهه 30 و اوایل دهه 40 بودند. این اشخاص همچون معصومه ابتکار، محمد شریعتمداری و حبیبالله بیطرف در فاصله سنی37 تا 41 سال وزارتخانهها و سازمانهای کلیدی را در دست گرفتند. از این دوره به بعد، به جز معدود افراد زیر 40 سالی که در دولت نهم و دهم، به کابینه راه یافتند، هیچ فردی به مجموعه مدیریتی کلان کشور افزوده نشد. دلایل مختلفی برای این اتفاق میتوان برشمرد که در این یادداشت به چند مورد که مهمتر به نظر میرسد بسنده میشود.به نظر میرسد مهمترین مانع در بهکارگیری جوانان در مناصب کلیدی، عدم اطمینان نسل پیشین به نسل جدید است. نسل پیشین حامل تجربهای گرانسنگ و بینظیر هستند. جوانان دیروز در عنفوان جوانی، تجربه استثنایی انقلاب و جنگ تحمیلی را داشتهاند. تجربهای که امکان وقوع آن در نسل جدید وجود نداشته و ندارد. جوانان امروز که حداکثر در کودکی خود، مواجههای غیرمستقیم با جنگ داشتهاند، در نگاه اول اساسا از طرف نسل پیشین جدی گرفته نمیشوند. در حقیقت، نسل دوم مدیران جمهوری اسلامی که در نیمه دوم دهه هفتاد شمسی به بدنه دولت اضافه شدند، از یکسو سابقه انقلابی مشخصی داشتند و از سوی دیگر، در سطوح پایینتر به مدیریت پرداخته بودند.
شاید بتوان اولین نشانه حلقه اصلی این نسل را در میان دانشجویان پیرو خط امام یافت که با تسخیر لانه جاسوسی، نام خود را بر سر زبانها انداختند. بنابراین میتوان ادعا کرد که نسل تازه وارد آن دوران، بهصورت جدی با انقلاب پیوند خورده بودند و در اصل نسل جدیدی نبودند. این نگرانی در جریان اصولگرا به نسبت کمتر به چشم میخورد. دلیل این اتفاق را میتوان تمرکز بیشتر این جریان بر بازتولید ارزشهای خود - هرچند صرفا بهصورت زبانی- دانست.مشکل و مانع دیگر مقابل حضور نسل جدید در جایگاه مدیریت کلان کشور، مربوط به تجربههای شکستخورده پیشین است. نسل مدیران جاافتاده امروز ایران، زمانی که در جوانی قدرت را در دست گرفتند به دلیل تازهکار بودن، اشتباهاتی مرتکب شدند و کشور با هزینههایی مواجه شد. به بیان دیگر، مدیران کنونی کشور، با استفاده از روش آزمون و خطا به توانمندی امروزی خود رسیدند و حتی تصور تکرار برخی اشتباهات، نگرانکننده است. از طرف دیگر در شرایط کنونی ضابطهمند نبودن بهکارگیری جوانان، همواره فرصتی برای به مسند نشاندن خویشان، نزدیکان و «آقازادگان» فراهم آورده است. نگرانی از این مساله، مانع دیگری است که باعث شده تا عطای جوانگرایی به لقای آن بخشیده شود.
سومین مشکل به نسبت دو نوع پیشین عینیتر است؛ به این معنا که دو مانع قبل بیشتر ذهنی است و چه بسا دلیل بروز مشکل سوم بودهاست. مساله سوم عدم تربیت نیروی متخصص برای تصدی مدیریت در کشور است. هرچند دانشگاهها و نظام آموزش عالی کشور سالانه فارغالتحصیلان بسیاری را روانه بازار کار میکند، اما این فارغ التحصیلان عموما از تجربه عینی بیبهرهاند. این بیتجربگی در دنیای سیاست به دلیل پیچیدگی بیشتر آن چندین برابر بروز میکند. در سایر کشورها، جوانانی که علاقهمند به فعالیت در عرصه سیاست هستند، راههای مشخصی برای پیشرفت مقابل روی خود دارند؛ از دستیاری بزرگان گرفته تا فعالیت در احزاب سیاسی.
اما جوانان مستعد حضور در عرصه سیاست و به تبع آن مدیریت کلان کشور، بلاتکلیف هستند. ساختار دستیاری یا وجود ندارد یا عمدتا با رابطه مرید و مرادی اشتباه گرفته میشود. فعالیت در احزاب سیاسی، بیشتر از آنکه فرد را آماده حضور در مدیریت کلان کند، آنان را درگیر رقابتهای داخلی میکند. ضمن آنکه فعالیت سیاسی در قالب احزاب در مواردی نیز منجر به «هزینه دادن» جوان میشود و او را از پیشرفت محروم میسازد. البته باید در نظر داشت که طی چند سال اخیر، تلاشهایی در زمینه جانشینپروری در حال پیگیری است. از یکسو، نظام دستیاری در حال شکلگیری است و از سوی دیگر، نگاه برخی احزاب جدید به جوانان از حالت ابزاری خارج شده است و فرآیند آموزش و تربیت آنها دنبال میشود. به هر روی با توجه به بالا رفتن سن مدیران کلان کشور و افت طبیعی کیفیت مدیریت آنان، چنانچه فکری اساسی به حال این معضل نشود، کشور با تهدید جدی مواجه خواهد شد که عواقب جبرانناپذیری در پی خواهد داشت.
ارسال نظر