نمای نزدیک
نهاوندیان و ماشین دودی
یکی گفت نهاوندیان استعفا داده است. آن یکی تکذیب کرد. عدهای تحلیل کردند و دیگران بر تحلیلها نقد نوشتند. این گفتنها و نوشتنهایمان ضمن تایید عملکرد او، حاوی دریایی از توقعات عجیب و ارشادات غریب بود. فرصتی بود که افاضه کنیم که رییس اتاق به ماه میماند اما... سرش به سر شاه میماند ولی... گاهی وقتها نیش حمایتها دردناکتر از لطمه حملات است. به هرحال رییس نجیب و همیشه خندان بخش خصوصی هیچ نگفت. سرش به زیر بود و کرت من و شما را بیل میزد و دعاگوی دوستان بود.دوستی سوال کرد چرا بیجهت نهاوندیان هماره آماج اذیت و آزار خودیها است؟ اگر قبولش داریم چرا به کفایت یاریش نمیکنیم؟ مگر همگیمان بر تاثیر شگرف و مبارک حضور او در خانه بخش خصوصی همداستان نیستیم؟ چرا شرایط و احوال محیط را نمیفهمیم و از او انتظار داریم مشکلات زمین و زمان را یکجا حل کند؟ سوال بجایی است. جوابش را با همان گویش آشنا و شیرین خراسانی از دهان علامه شهید استاد مطهری بشنوید: «.... یکی از دوستان ما که مرد نکتهسنجی است. یک تعبیر بسیار لطیف داشت، اسمش را گذاشته بود منطق ماشین دودی ... میگفت من یک درسی را از قدیم آموختهام و جامعه را روی منطق ماشین دودی میشناسم. وقتی بچه بودم منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن وقتها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران - شاه عبدالعظیم بود. من میدیدم که وقتی در ایستگاه ایستاده بود بچهها دورش جمع میشوند و آن را تماشا میکنند و به زبان حال میگویند: ببین چه موجود عجیبی است. معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به او نگاه میکردند تا کمکم ساعت حرکت قطار میرسید و قطار راه میافتاد. همین که راه میافتاد بچهها میدویدند، سنگ بر میداشتند و قطار را مورد حمله قرار میدادند. من تعجب میکردم که اگر به این قطار باید سنگ زد چرا وقتی ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمیزنند، و اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجاب بیشتر در وقتی است که حرکت میکند. این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم. دیدم قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است مورد احترام است تا ساکت است مورد تعظیم و تبجیل است. اما همین که به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمیکند، بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب میشود و این نشانه یک جامعه مرده است. ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که: متکلم هستند نه ساکت، متحرکند نه ساکن، باخبرترند نه بیخبرتر.» (به نقل از کتاب حق و باطل ) قصه ما و دکتر هم صفحهای مکرر از کتاب «منطق ماشین دودی» است.
نتیجهگیری اخلاقی: یا سنگها را کمی درشتتر برداریم که کارساز باشد.... یا زبانم لال، کمی هم در هل دادن ماشین دودی کمک کنیم. جای دوری نمیرود، جان برادر.
رییس کمیسیون کشاورزی اتاق ایران
ارسال نظر