پاداشی که هرگز به ووزنیاک نرسید

بخش بیست‌و هفتم

نام نویسنده: والتر ایساکسون

مترجم: ندا لهردی

جابز به این باور رسیده بوده که می‌تواند حس اعتماد به نفسش را به دیگران منتقل کند و به این ترتیب به آنها کمک کند تا کارهایی را که فکر نمی‌کردند ممکن باشند، انجام بدهند. هولمز رابطه‌اش را با کوتکه به هم زد و به یک فرقه مذهبی در سانفرانسیسکو پیوست که از او می‌خواست با همه دوستان قدیمی‌اش قطع رابطه کند. اما جابز توجهی به این حکم نکرد. روزی با ماشین فورد رانچروی خودش به دفتر این فرقه رفت و اعلام کرد که دارد به سمت مزرعه سیب فریدلند می‌رود و هولمز هم می‌آید. او حتی پرروتر هم بود و گفت که هولمز باید قسمتی از راه را رانندگی کند، حتی اگر بلد نباشد از دنده ماشین چطور استفاده کند. هولمز به خاطر می‌آورد: «یکباره دیدم در جاده هستیم و او من را پشت فرمان گذاشت و سرعت ماشین را بالا برد تا جایی که ۵۵ مایل در ساعت می‌راندیم. بعد نوار «خون روی جاده‌ها» دیلن را گذاشت، سرش را روی پایم گذاشت و خوابش برد. طرز تفکرش این بود که می‌تواند هر کاری را انجام بدهد و بنابراین تو هم می‌توانی هر کاری را که می‌خواهی انجام بدهی. زندگیش را در دستانم گذاشت و با این کار من را متقاعد کرد که کاری را انجام بدهم که فکر نمی‌کردم بتوانم.»

این وجه روشن‌تری از تفکرش درباره دستکاری و تحریف واقعیت بود. هولمز می‌گوید: «اگر به او اعتماد می‌کردی، می‌توانستی هر کاری را انجام بدهی. اگر تصمیم می‌گرفت که چیزی باید اتفاق بیفتد، آن وقت می‌رفت تا کاری کند که اتفاق بیفتد.»

در رفتن

روزی در اوایل سال ۱۹۷۵ آلکورن در دفترش در شرکت آتاری نشسته بود که رون وین یک دفعه وارد شد و داد زد: «استیو برگشته!» آلکورن جواب داد: «وای... بیاریدش داخل.» او در حالی که یک لباس بلند زعفرانی رنگ پوشیده بود و نسخه‌ای از کتاب «الان اینجا باش» را در دست داشت، با پای برهنه لخ لخ آمد. کتاب را به آلکورن داد و اصرار کرد که آن را بخواند. پرسید: «می‌توانم سر کارم برگردم؟» آلکورن یادش می‌آید: «شبیه همان هیر کریشنا شده بود، اما خیلی خوب بود که می‌دیدمش. به این خاطر گفتم حتما!»

جابز یک بار دیگر به خاطر هماهنگی و سازگاری اغلب در شب کار می‌کرد. ووزنیاک که آپارتمانی در آن نزدیکی‌ها داشت و در اچ‌پی کار می‌کرد، بعد از شام می‌رفت آنجا تا آویزان باشد و با بازی‌های ویدئویی سرگرم شود. او درسالن بولینگ سانویل به بازی پونگ معتاد شده بود و می‌توانست نسخه‌ای از آن را درست کند که به تلویزیون خانه‌اش وصل شود.

یک روز در اواخر تابستان سال ۱۹۷۵ نولان بوشنل داشت برخلاف تصور رایج فکر می‌کرد که دوران بازی‌های راکتی به پایان رسیده و تصمیم گرفت که نسخه تک نفره بازی پونگ را بسازد که در آن بازیکن به جای رقابت با یک حریف باید توپ را به دیوار می‌زد تا با هر ضربه یک آجرش بیفتد. او جابز را به دفترش احضار کرد، طرح کلی آن را روی تخته سیاه کوچکش کشید و از او خواست تا آن را طراحی کند. بوشنل به جابز گفت که برای هر تراشه‌ای که کمتر از پنجاه تای قبلی استفاده کند، پاداش دریافت می‌کند. بوشنل می‌دانست که جابز یک مهندس عالی نیست، اما تصمیم درستی برای استخدام ووزنیاک گرفت که همیشه آن اطراف بود. بوشنل به خاطر می‌آورد: «به این ماجرا به عنوان یک چیز ترکیبی نگاه می‌کردم. ووز مهندس بهتری بود.»

وقتی که جابز از ووزنیاک خواست تا کمک کند و پیشنهاد دارد که دستمزد آن را هم نصف کنند، ووز خیلی ذوق زده شد. او یادش می‌آید: «این هیجان عالی‌ترین پیشنهاد زندگی‌ام بود که عملا بازی را طراحی کنم که مردم از آن استفاده می‌کنند.» جابز گفت که این کار باید در طول چهار روز و با کمترین تعداد تراشه ممکن انجام بشود. چیزی که جابز از ووزنیاک پنهان کرد این بود که مهلتی را که جابز مشخص کرده کمی زودتر از مهلت اصلی است، چون او باید به همراه اعضای فرقه‌ای که به آن پیوسته بود به یک مزرعه می‌رفت تا محصول برداشت کنند و سیب‌ها را بچینند. جابز حرفی هم درباره پاداش برای هر تراشه کمتر بکار رفته، نزد.»

ووزنیاک یادش می‌آید: «برای طراحی بازی مانند این لازم بود مهندسان بیشتری در چند ماه روی آن کار بکنند. فکر می‌کردم هیچ جوری نمی‌توانم این کار را انجام بدهم، اما استیو مطمئنم کرد که می‌توانم.» بنابراین او چهار شب متوالی بیدار ماند و کار را انجام داد. روزی ووزنیاک در اچ‌پی طرحش را روی کاغذ کشید. بعد یک غذای حاضری خورد، به آتاری رفت و تمام شب را بیدار ماند. همانطور که ووزنیاک طرح را می‌کشید، جابز روی نیمکتی نشسته بود و تراشه‌های سیم پیچی شده را روی بورد نصب می‌کرد. ووزنیاک می‌گوید: «در حالی که استیو مشغول این کار بود، من هم بازی ویدئویی مورد علاقه‌ام را انجام می‌دادم که یک بازی مسابقه‌ای به نام Gran Trak ۱۰ بود.»

در کمال تعجب آنها توانستند کار را در چهار روز تمام کنند و ووزنیاک تنها ۴۵ تراشه استفاده کرد. خاطره‌های متفاوتی در این مورد وجود دارد، ولی اغلب روایت‌ها می‌گویند جابز خیلی راحت نصف دستمزد اولیه را به ووزنیاک داد و چیزی از پاداش بوشنل برای صرفه جویی در مصرف پنج تراشه را به او نداد. ووزنیاک ده سال بعد و با رونمایی کتاب تاریخ آتاری با نام «زاپ»، متوجه شد که جابز این پاداش را گرفته است. ووزنیاک بعدا می‌گوید: «فکر می‌کنم که استیو پول لازم داشته و به این خاطر حقیقت را به من نگفته بود.» وقتی الن درباره آن حرف می‌زند، مکث‌های طولانی می‌کند و اعتراف می‌کند که به خاطر این موضوع ناراحت شده است. «کاش صادق و رو راست بود. اگر به من می‌گفت که آن پول را لازم دارد، می‌دانست که آن را به او می‌دادم. او دوستم بود. شما به دوستانتان کمک می‌کنید.» از نظر ووزنیاک این موضوع تفاوت اساسی را در شخصیت آن‌ها نشان می‌دهد. او می‌‌گوید: «اخلاقیات همیشه برای من اهمیت داشته است و هنوز نمی‌دانم که چرا دستمزد را گرفت و به من گفت که جور دیگری آن را گرفته است. اما می‌دانید، آدم‌ها متفاوت هستند.»

وقتی جابز فهمید که این موضوع منتشر شده است، ووزنیاک را صدا زد تا آن را انکار کند. ووزنیاک به خاطر می‌آورد: «به من گفت که به خاطر نمی‌آورد این کار را کرده باشد و اگر چنین کاری می‌کرد، یادش می‌آمد. بنابراین او احتمالا این کار را نکرده بود.» وقتی من خودم مستقیما از جابز پرسیدم، به طور غیر معمولی ساکت و مردد شد. او گفت: «نمی‌دانم این ادعا از کجا می‌آید. من نصف تمام پولی را که گرفته بودم، به او دادم. همان‌طوری که همیشه با ووز بوده‌ام. به نظر من ووز از سال ۱۹۷۸ دیگر کار نکرد. او بعد از سال ۱۹۷۸ هرگز یک ذره هم کار نکرد و با این حال دقیقا به اندازه من سهام اپل را دارد.»