کتاب بیوگرافی استیو جابز
شطرنج آلمانی و گیاهخواری
نام نویسنده: والتر ایساکسون
مترجم: ندا لهردی
تعهد و علاقه جابز به معنویات شرقی و به خصوص آیین ذن بودا هوسی گذرا و سرگرمی دوره جوانی نبود.
بخش بیستم
نام نویسنده: والتر ایساکسون
مترجم: ندا لهردی
تعهد و علاقه جابز به معنویات شرقی و به خصوص آیین ذن بودا هوسی گذرا و سرگرمی دوره جوانی نبود. او با جدیت مخصوص خودش به این آیین ایمان آورده بود و عمیقا در شخصیتش نفوذ کرده بود. کوتکه میگوید: «استیو غرق در ذن بود و عمیقا تحت تاثیر آن قرار گرفته بود. در طلب مطلق بود و طرفدار زیبایی مینیمالیستی و نه چندان محسوس.» جابز به طور عمیقی تحت تاثیر حس شهود آشکار مکانهای بودایی هم قرار داشت. او بعدا میگوید: «متوجه شدم که درک و آگاهی شهودی بسیار مهمتر از تفکر انتزاعی و تحلیل عقلی و منطقی است.» هر چند علاقهاش در این زمینه رسیدن به آرامش درونی را برایش مشکل میکرد، اما آگاهی او از علم ذن همراه با سکوت و آرامش ذهنی یا پختگی افراطی در میان افراد نبود.
جابز و کوتکه از نوعی بازی شطرنج آلمانی مربوط به قرن نوزدهم به نام «کریگسپیل» خوششان میآمد و آن را بازی میکردند. در این بازی بازیکنان پشت به پشت هم مینشستند و هر کدام صفحه و مهرههای خودشان را داشتند و نمیتوانستند مال حریف را ببینند. یک ناظر یا داور هم بود که به آنها هشدار میداد حرکتشان قانونی بود یا غیر قانونی و آنها باید سعی میکردند تا بفهمند مهرههای حریف کجای صفحه قرار دارد. هولمز که نقش ناظر یا داور را داشت، به خاطر میآورد: «سختترین بازی که با آنها انجام دادم موقعی بود که باد و باران شدید میبارید و ما کنار بخاری نشسته بودیم. آنها داشتند خودشان را با مواد مخدر خفه میکردند. حرکتها را آنقدر سریع انجام میدادند که من به سختی میتوانستم همراه با آنها ادامه بدهم.»
کتاب دیگری که در سال اول دانشکده جابز را خیلی تحت تاثیر قرار داد، «رژیم غذایی برای یک سیاه کوچک» نوشته «فرانسیس مور لاپه» بود که از مزیتهای فردی و سیارهای گیاهخواری تعریف میکرد. او یادش میآید: «این همان وقتی بود که من خوردن گوشت را کاملا ترک کردم.» این کتاب اما تمایلش را به گرفتن رژیمهای سفت و سخت شامل پاکسازی بدن، روزه گرفتن یا خوردن تنها یک یا دو نوع ماده خوراکی مثل هویج یا سیب برای هفتهها، تقویت میکرد. به این ترتیب جابز و کوتکه در طول سال اول دانشکده به گیاهخواران جدی تبدیل شدند. کوتکه میگوید: «استیو حتی از من هم بیشتر به گیاهخواری پایبند بود. او با غلات رومی تغذیه میکرد.» آنها برای خرید به یک تعاونی کشاورزی میرفتند و جابز یک جعبه بزرگ غلات و مقدار زیادی غذاهای سالم دیگر میخرید که برای مصرف یک هفتهاش کافی بود. «کمی خرما و بادام و مقدار زیادی هویج میخرید. یک آبمیوه گیری Champion هم خرید که با آن آب هویج میگرفتیم و سالاد هویج درست میکردیم. ماجرایی درباره استیو هست که زمانی آنقدر هویج خورده که نارنجی شده، اما کمی حقیقت هم در این ماجرا هست.» دوستانش به خاطر دارند که گاهی مثل رنگ غروب نارنجی میشد.
جابز وقتی کتاب «سیستم رژیمی شفابخش ماهیچهها» نوشته «آرنولد اهرت» یک نویسنده آلمانی قرن بیستم متعصب درباره رژیمهای غذایی را خواند، عادتهای غذاییاش وسواسیتر شد. این نویسنده معتقد بود که نباید چیزی جز میوهها و سبزیجات بدون نشاسته خورد و میگفت که باید از شکلگیری مخاط و ترشحات مضر در بدن جلوگیری کرد. او طرفدار پاکسازی بدن با روزههای طولانی و منظم بود. این به معنای پایان رژیم غذایی غلات رومی یا هر نان، جو و شیر بود. جابز به دوستانش درباره خطرات نهفته ترشحات در تغذیهشان از غلات هشدار میداد. او میگوید: «در روشهای عجیب و غریب خودم افتاده بودم.» یک وقت جابز و کوتکه یک هفته تمام فقط سیب خوردند و بعد جابز سعی کرد روزه سختتر و خالصتری بگیرد. او با دو روز روزه متوالی شروع کرد و ناگهان سعی کرد تا آن را به یک هفته یا بیشتر هم برساند. روزه طولانیاش را با دقت و وسواس با حجم زیادی آب و سبزیجات برگدار باز میکرد. او میگفت: «بعد از یک هفته احساس فوق العاده و عالی را تجربه میکردی. از اینکه مجبور نبودی آن همه غذا را هضم کنی، یک عالمه نیروی زندگی میگرفتی. در حالت بسیار خوبی بودم. حس میکردم میتوانم بلند شوم و هر وقت که دلم خواست تا سانفرانسیسکو راه بروم.» گیاهخواری و ذن بودایی، مراقبه و علاقه به معنویات، مخدر و موسیقی راک... جابز همه را با هم در جریان رو به رشدی داشت تا به انگیزههای مختلفی تبدیل شوند که در واقع مشخصههای روشنفکری عصر خرده فرهنگی دانشگاه بودند. حتی اگر همین قدر از خواستههایش هم در رید برآورده میشد، اما همچنان علاقه پنهانی به الکترونیک در روحش وجود داشت که روزی به طرز جالبی با بقیه این علایق ترکیب شد.
رابرت فریدلند
جابز برای داشتن پول نقد بیشتر روزی تصمیم گرفت ماشین تحریر آی بیاماش را بفروشد. به اتاق دانشجویی رفت که پیشنهاد خرید ماشین تحریر را داده بود و متوجه شد که مشغول کاری است. جابز خواست اتاق را ترک کند، اما دانشجو به او گفت که بنشیند تا کارش تمام شود. جابز بعدا به خاطر میآورد: «فکر میکردم که آدم عجیب و ناشناختهای است.» و به این ترتیب بود که رابطه جابز با رابرت فریدلند یکی از معدود آدمهای زندگی جابز که میتوانست او را مسحور کند، شروع شد. جابز بعضی از ویژگیهای کاریزماتیک فریدلند را دوست داشت و تقلید میکرد و چند سالی هم با او مثل یه گورو (پیشوای روحانی در بودا) برخورد میکرد تا اینکه متوجه شد که او شارلاتان است.
فریدلند چهار سال بزرگتر از جابز بود، ولی هنوز فارغالتحصیل نشده بود؛ پسر یکی از بازماندگان آشویتز که یکی از ثروتمندترین آرشیتکتهای شیکاگو شد. او در اصل به دانشکده آزاد هنرهای «بودوین» در مینی میرفت. اما وقتی که دانشجوی سال دوم بود به خاطر داشتن ۲۴ هزار قرص مخدر ال اس دی به ارزش ۱۲۵ هزار دلار دستگیر شده بود. یک روزنامه محلی عکس او را با موهای فرفری روشن تا روی شانهها در حالی که موقع بردنش به عکاس لبخند میزد، چاپ کرده بود. او به دو سال حبس در زندان دولتی ویرجینیا محکوم و در سال ۱۹۷۲ به صورت مشروط آزاد شد. پاییز آن سال به دانشکده رید رفت و خیلی زود رییس امور دانشجویان شد. میگفت باید آن سوءپیشینه قضایی را از نامش پاک کند. او موفق شد.
فریدلند که قبلا درباره «بابا رام داس» نویسنده کتاب «الان اینجا باش» شنیده بود، در بوستون درباره او سخنرانی کرد و مثل جابز و کوتکه وارد در فضای معنویات شرقی شد. در تابستان سال ۱۹۷۳ برای دیدن گوروی هندی رام داس یعنی «نیم کارولی بابا» به هندوستان رفت. نیم کارولی بابا به خاطر پیروان زیادش که به عنوان «ماهاراج جی» شناخته میشدند، معروف بود. فریدلند وقتی در پاییز آن سال از هند برگشت یک نام معنوی داشت، صندل به پا میکرد و پیراهن بلند هندیها را میپوشید. بیرون از محوطه دانشکده و بالای یک گاراژ اتاقی داشت که جابز خیلی از عصرها برای پیدا کردنش به آنجا میرفت. جابز شیفته شدت ایمان و اعتقاد آشکار فریدلند شده بود که حالتی از روشنفکری حقیقی و دست یافتنی در آن بود. جابز میگوید: «من را به سمت مرحله متفاوتی از خودآگاهی سوق میداد.»
ارسال نظر