مدرسه

بخش نهم

نویسنده: والتر ایسکسون

ترجمه ندا لهردی

حتی قبل از آنکه جابز دوره ابتدایی را شروع کند، مادرش به این فکر کرده بود که چطور درس بخواند. با این حال وقتی به مدرسه رفت این کار مشکلاتی را برای او به وجود آورد. «در سال‌های اول مدرسه، خسته و کسل بودم و به همین دلیل به مشکل برمی‌خوردم.» از طرفی به زودی مشخص شد که جابز به خاطر ذات و نوع تربیتش نمی‌تواند آماده پذیرفتن مسوولیت باشد. «من با مسوولیت متفاوتی مواجه شده بودم که تا قبل از آن نداشتم و من آن را دوست نداشتم. آنها تقریبا گیجم می‌کردند و واقعا نزدیک بود کنجکاوی‌ام را سرکوب کنند.»

مدرسه‌اش «دبستان مونتا لوما» یکی از ساختمان‌هایی نه چندان محکم دهه ۱۹۵۰ بود که چهار بلوک با خانه‌شان فاصله داشت. جابز برای مقابله با بی‌حوصلگی‌اش، دیگران را دست می‌انداخت. «من دوست خوبی به نام «ریک فرنتینو» داشتم و ما همه جور دردسری را تجربه کردیم. مثلا ما پوسترهای کوچکی را درست می‌کردیم با این شعار که «حیوان خانگی‌تان را در روز مدرسه با خود بیاورید». احمقانه بود؛ سگ‌ها همه جا دنبال گربه‌ها بودند و معلم‌ها از ترس کنار هم ایستاده بودند.» یکبار دیگر آنها بعضی بچه‌ها را راضی می‌کردند تا رمزهای قفل دوچرخه‌هایشان را به آنها بگویند. «آن‌وقت با دوچرخه‌ها می رفتیم بیرون و رمز قفل‌شان را عوض می‌کردیم و هیچ‌کدام دستشان به دوچرخه‌شان نمی‌رسید و نمی‌توانستند تا نیمه‌های آن شب دوچرخه‌ها را پیدا کنند.» وقتی کلاس سوم بود، شیطنت‌هایش کمی خطرناک‌تر شده بود. «زمانی ما یک ترقه را زیر صندلی معلم‌مان» (خانم تورمان) «ترکاندیم و حسابی او را لرزانیدم.»

هیچ تعجبی نداشت که او قبل از آنکه کلاس سوم را تمام کند، دو یا سه بار به خانه‌شان فرستاده شود. اگرچه تا آن زمان پدرش به شکل ویژه‌ای برخورد می‌کرد. پدر در کمال آرامش اما قاطع و جدی رفتار می‌کرد و انتظار داشت مدرسه که همین کار را انجام دهد.» استیو به خاطر می‌آورد که پل جابز به معلمان گفت: «نگاه کنید، ایراد از او نیست. اگر شما نمی‌توانید او را علاقه‌مند کنید، مشکل شماست.» پدر و مادرش هرگز او را به خاطر تخلف‌هایش در مدرسه تنبیه نمی‌کردند. «پدرِ پدرم معتاد به الکل بود و او را با کمربند می‌زد، اما یادم نمی‌آید که تا حالا از پدر و مادرم کتک خورده باشم. آنها می‌دانستند که مدرسه به اشتباه من را مجبور به از بر کردن بعضی مزخرفات می‌کند تا اینکه من را برای درس خواندن سر ذوق بیاورد.» جابز کاملا آماده بود تا ترکیبی از حساسیت و بی‌تفاوتی، رفتار خشک و استقلال را نشان دهد که نشانه بارز او را در بقیه زندگی‌اش بود.

وقتی قرار بود به کلاس چهارم برود، مدرسه تصمیم گرفت که بهتر است جابز و فرنتینو در دو کلاس جدا باشند. معلم کلاس چهارم زن با دل و جراتی به نام «ایموژن هیل» بود که به نام «تدی» شناخته می‌شد و به گفته جابز به یکی از فرشته‌های زندگی‌اش تبدیل شد. تدی بعد از آنکه دو هفته استیو را دید، فهمید که بهترین راه برای کنترل استیو، رشوه دادن به او است. «یک روز بعد از مدرسه او کتاب تمرین و مساله‌های ریاضی آن را به من داد و گفت: «می‌خواهم این را به خانه ببری و آن را انجام بدهی.» با خودم فکر کردم: «آیا شما دیوانه‌ای؟» و بعد او یک آب نبات چوبی که انگار به بزرگی دنیا بود، بیرون آورد و گفت: «وقتی اغلب مساله‌ها را درست انجام دادی، این آب نبات چوبی را همراه با پنج دلار به تو می‌دهم.» من کتاب مساله‌ها را در دو روز انجام دادم و برگرداندم.» بعد از چند ماه استیو دیگر رشوه لازم نداشت. «فقط می‌خواستم یاد بگیرم و او را راضی کنم.»